در چند سال اخیز ذهنیت اباذری مطلقا به سمت کار حرفهای خود نبوده است. او در دهه نود و پس از مجادله قلمی با موسی غنینژاد در مهرنامه، جایگاهی برای خود قائل است که از موضعی چپ برای چپروندگان وعظ و نصیحت کند. او بیش از آنکه به فکر پژوهش و نگارش باشد، به فکر سخنرانی و سخنپراکنی است. حتی جلسه دفاع از یک پایاننامه دانشجویی و یا نشست روز جهانی فلسفه را نیز برای این منظور از دست نمیدهد و از منبر چپ شروع به نقادی کوروش، رضاشاه، جواد طباطبایی، حسن روحانی و قالیباف، احمدینژاد میکند. جالب آنکه نقطه مشترک همه این افرادی که نام بردیم به عنوان کسانی که در تیررس کلام اباذری قرار دارند، شادخواری از باده نئولیبرالیسم است.
فقدان آگاهی تاریخی در ذهنیت جامعهشناس ایرانی و از آن بدتر حد اعلای اغتشاش مفاهیم در ذهن اباذری تا اندازهای است که هر بار با چوبی نو خصم خود را مینوازد. بدین ترتیب فیلسوفی نظیر جواد طباطبایی و سیاستمداری نظیر روحانی و روزنامهنگاری نظیر قوچانی، یک روز ناسیویالیست هستند، یک روز سلطنتطلب، یک روز تاچرهای اسلامی هستند، یک روز فاشیستهای ایرانی و در نهایت همه متصف به صف نئولیبرالیسم به مثابه مفهومی تازه تولد یافته در تخیل خلاق جامعهشناس ما هستند که با همکاری ایرانشهریها، دست به توطئهای بینهایت مخرب علیه زحمتکشان و مستضعفان زدهاند. در این شرایط یوسف اباذری به مثابه نهاد عالی نمایندگی اتحادیه جوامع شوراها در دانشکده علوم اجتماعی، از دانشگاه مادر کیفرخواست علیه ملیگرایی و آزادیخواهی و له مارکسیسم و جهانگرایی صادر میکند. البته تا اطلاع ثانوی چون قدرتی در ید خود ندارد، اجرای حدود را به پس از انقلاب خلقی علیه ساختار لیبرالی نظام و تاریخ و جامعه ایران موکول کرده است.
واقعیت این است که اباذری که از سوی جواد طباطبایی به عنوان هوادار جدیدالولاده علی شریعتی نامیده شده است، در ده سال اخیر، بدون ارائه طرحی پژوهشی و یا کارنامه ای تالیفی، سعی در به چالش کشیدن مفهوم تو خالی نئولیبرالیسم در ایران معاصر را داشته است. مفهومی که اگر هم ما به ازای واقعی در جامعه ایرانی داشته باشد، بر خصم این روزهای اباذری منطبق نمی شود. او در این مسیر با بهره گیری از گفتمانی رادیکال که مشحون از انگاره های مارکسیسم فرهنگی است، طیف بلندی از جناح های فکری ایران معاصر را یک تنه به محکمه می برد. اباذری تلاش می کند در تحلیل مارکسیستی خود، ارزش های اولیه انقلاب اسلامی را نیز مورد توجه قرار دهد تا سخنش در نقد لیبرال ها و سکولارها و ملی گرایان از برندگی بیشتری برخوردار باشد. چند سال پیش یوسف اباذری در قامت یک جامعه شناس اهل ایدئولوژی وقتی از میزان جمعیت حاضر در مراسم تشییع جنازه خواننده جوان موسیقی پاپ شگفت زده می شود می گوید: «این موسیقی این آقا در برابر آرمان های اولیه انقلاب چه جایگاهی دارد؟ هیچی. ابتذال و سقوط است و مردم و دولت با همدیگر این سقوط را انجام دادند.
وحشت من از این است که این پوپولیزم حاد، چیزی شبه فاشیستی در آن هست که من از آن وحشت دارم. نه به دنبال هویت جدید و … می گویند این هویت جدید و … این سیاست زدایی است! سیاست زدایی یعنی انهدام هر آن چیزی که این انقلاب برایش شد و برایش ایستاده و عده ی زیادی برایش ایستاده اند. این اتفاق نشان بدیست، نشان این است که سیاست زدایی دارد به جاهای باریکی می کشد و خود مردم طالب این هستند.» البته که تلاش اباذری برای زنده نگهداشتن انگیزه های انقلابی بیشتر در نظام ذهنی اشتراکی که در پی رسیدن به انسان طراز نوین است معنی می یابد تا در نظام فکری دینی که به دنبال الگوی انسان کامل است. اباذری که منطبق بر مرام اشتراکی اش نمی تواند، بی خیال هنر متعد شود، خواننده جوان تازه گذشته را به خاطر ترویج سیاست زدایی باد ناسزا می گیرد. اما این پایان اظهارات درخشان آقای جامعه شناس نیست. دو سال پیش اباذری باز هم شگفت زده می شود. این بار از دیدن میزان جمعیت حاضر در مراسم بزرگداشت روز کوروش کبیر در پاسارگاد. همین نکته او را وا می دارد تا دوباره دهن بگشاید و نسبت به صدای پایی که شنیده است، هشدار دهد: صدای پای فاشیسم. او در مراسم انجمن حکمت و فلسفه به همین مناسبت می گوید: «اخیرا عده ای از جوانان بر سر قبر کوروش رفتند و شعارهایی دادند.
آنچه مرا وحشت زده کرد شعارهایی ضد عرب و ابراز نفرت به اعراب بود. فاشیسم همیشه همین طور مشروع می شود. شاید کسانی که در آن جمع بودند خود نمی دانند که چه عمل فاشیستی مرتکب شده اند، شاید خود آنان هم اکنون از منتقدان ترامپ باشند نئولیبرالیسم و فاشیسم تا به خود بیایید بر سر شما هوار می شوند.» سپس با همین مدعا شروع به نشان دادن پیوند میان ایرانشهری و فاشیسم می کند. اباذری که چهار سال پیش سخنرانی انجمن جکمت و فلسفه و به مناسبت روز جهانی فلسفه، از پیوند دادن فاشیسم و نئو لیبرالیسم و فاشیسم و ایرانشهری قانع نمی شود، سال گذشته در مراسم چهلمین سالروز درگذشت علی شریعتی صریح تر از هر زمان دیگری سخن می گوید و جواد طباطبایی را فاشیست خطاب می کند. اباذری با همین رویکرد انقلاب اسلامی را انقلابی مصادره شده توسط محافظه کاران ارزیابی می کند و می گوید: «در دوران شاه دو جریان رسمی وجود داشت. جریان نخست شریعتی و آل احمد بودند که از بازگشت به خویشتن حرف میزدند. گروه دوم امثال هانری کربن، احسان نراقی و سید حسین نصر بودند که واژگان آل احمد و شریعتی را دزدیدند. بدبختانه بعد از انقلاب واژگان امسال هانری کربن و نراقی بود که حاکم شد.» یوسف اباذری در بخش دیگری از صحبت های خود می افزاید: «بنای کربن بر این بود که برای شاه یک وضعیتی را مهیا کند؛ از آن دست که در زمان ساسانیان وجود داشت؛ یعنی شاه هم رهبر مملکت و هم رهبر دین باشد. در واقع یک جور فره ایزدی به شاه منسوب میکرد.
فاشیسمهای جدید ایرانی از نحله سید جواد طباطبایی ادامهدهنده همین راه است. این همان چیزی بود که شریعتی در مقابل آن ایستاد.» در سخنان اباذری سره و ناسره وجود دارد. او متوجه شده که خط مقاومت در برابر روشنفکران و جامعه شناسان اهل ایدئولوژی، متشکل از فیلسوفانی نظیر کربن، نصر و طباطبایی است و به همین دلیل علیه آنان موضع می گیرد. اباذری در ماجرای تجمعات و تظاهرات دی ماه سال گذشته نیز ساکت نماند و ضمن نقد صداوسیما به دلیل ارائه تصویری غیرواقعی از عصر پهلوی می گوید: «دوره شاه برای مردم به «کارتون» مبدل شد. دهشت ساواک و اینکه چگونه آدمها را سلاخی میکرد از بین رفت و نوعی گذشتهسازی انجام شد. با آمدن اینترنت هم اوضاع عمومی دست جوانانی افتاد که فقط به وضعیت روز، تهیاز هر نوع سنت و تاریخ توجه داشتند. نتیجهاش هم این شد که عدهای بگویند شاه برگردد. غافلاز اینکه رژیم پهلوی یک رژیم جلاد و کثافت و آدمکش بود و در دوره خودش دهشتناکترین رژیم جهان بهشمار میرفت. انتقال تجربه نسلبهنسل ما بریده شده است. اگر بریده نبود این شعارها را میشنیدیم.» اباذری دو سال پیش نیز زبان در کام نگرفت و در جلسه دفاع از پایان نامه ای درباره جواد طباطبایی و همچنین گفتگو با یک روزنامه چپگرا بار دیگر ساز خود را کوک کرد و بر نئولیرالیسمی که تنها خودش میداند چیست حمله برد. جالب آنکه دامنه فراگیری نئولیبرالیسمی که اباذری میشناسد، هر روز گشادتر از دیروز است.
او در سخنانی که دو سال پیش در صفحه یک یکی از روزنامههای مشهور چاپ تهران نیز بازتاب داشته است میگوید: «آیا آقای قالیبافی که این شهر را به مدت ۱۴ سال بر اصول نئولیبرالی میچرخاند، میداند که در انتخابات ریاست جمهوری نباید بگوید چهار درصد و ۹۶ درصد؟ یا نمیدانی چی اجرا کردی یا میدانی داری دروغ میگویی…» او به قالیباف قانع نمی شود و نام احمدی نژاد را نیز به میان میآورد و می گوید: «میدانید تقریبا شدت نئولیبرالسازی در ایران بیشتر در دوره آقای احمدینژاد بود. ساده بگویم، سوژه نئولیبرال یک سوژه خوشگذرانِ لذتطلب منفعتطلب نفعجوی فردگرایی است که باید در یک رقابت وحشیانه خود را نجات دهد.» اما به راستی این سراب نئولیبرالیسمی که اباذری برای خود و دانشجویانش ساخته است چیست؟ به نظر می رسد که سخنان سال گذشته اباذری درباره تجمعات اعتراضی دی ماه را نتوان با سخنان دو سال پیش او در انجمن حکمت و فلسفه درباره تجمعات مردمی در پاسارگاد و هر دوی اینها را با سخنان اخیرش جمع بست. البته از جامعه شناسی که اصرار دارد که نیازی ندارد که از مقوله ای شروع کند و سپس مقولات بعدی را از آن استنتاج کند و به خود اجازه می دهد که از هر جایی که دوست داشته باشد شروع کند و از هر مقوله ای سخن بگوید، چندان هم نباید انتظار قوت تحلیلی و ثبات فکری داشت. به راستی اباذری جامعه شناس است یا ایدئولوگ؟ او چه منظوری از نئولیبرالیسم مراد میکند؟ نئولیبرالیسم راستین چیست؟ آیا اصلا چنین چیزی در اروپا وجود خارجی دارد؟
واقعیت این است که اباذری اهل بدعت و نوآوری نیست و همه این سخنان را از روی دست فعالان چپگرای اروپایی روخوانی میکند. در فرانسه و حتی بریتانیا ژورنالیستها و فعالان سیاسی وجود دارند که نئولیبرالیسم را به مثابه یک ایدئولوژی شیطانی مطرح میکنند و آن را شر مطلقی می دانند که در تسریع روند کالایی شدن زندگی انسان و ازدیاد و نفوذ فرهنگ مصرفگرایی نقش اصلی را در غرب بر عهده داشته است. در برابر این نگرانی چپگرایانه، راستگرایان خود را ملزم به برقراری هر چه بیشتر مقدمات، مقومات و قواعد اقتصاد بازار مبتنی بر رقابت و بدون مداخله دولت میدانند. در نگاه نخست این راستگرایان سخن آباء لیبرال خود را تکرار میکنند. همان چیزی که در بیان آدام اسمیت نیز آمده است. پس نئولیبرالیسم چیست و چه چیز جدیدی به لیبرالیسم افزوده است؟
ویلیام دیویس نویسنده کتاب محدودههای نئولیبرالیسم در گزارشی کتابی که در مجله جمهوریخواهی جدید منتشر کرده است درباره نئولیبرالیسم اینگونه مینویسد: «عبارت «نئولیبرالیسم» به چند چیز اشاره دارد، اما شاید بیش از همه به جنبشی فکری و سیاسی اشاره دارد که به دنبال بازآفرینی لیبرالیسم در چارچوب سرمایهدارانۀ قرن بیستمی بود. این چارچوب از جهات بسیاری با لیبرالیسم ویکتوریایی متفاوت بود، اما برجستهترین تفاوتْ مقیاسِ تمرکزِ بوروکراتیک هم در کسبوکار و هم در دولت بود. این روند از نظر فکری در دهۀ ۱۹۳۰ آغاز شد، با بهرهگیری از اتاقهای فکر و تبادلات دانشگاهی دورۀ پس از جنگ شتاب گرفت، و سپس از دهۀ ۱۹۷۰ به این سو جایگاهی مستحکم در دولتها و نهادها یافت. سه وجه تمایز است که به بهترین شکل، تقابل میان «نئو» لیبرالیسم و پیشینیان سیاسی و اقتصادیاش را روشن میکند. اول اینکه نئولیبرالیسم هیچگاه به دنبال دولتی ضعیفتر نبوده است. دوم اینکه، نئولیبرالیسم برداشتِ لیبرال جدایی حوزههای اقتصادی و سیاسی زندگی را کنار میگذارد. سوم اینکه، نئولیبرالیسم رقابت را مهمترین و با ارزشترین خصیصۀ کاپیتالیسم میداند.»
از سوی دیگر ریشههای تاریخی پیدایش نئولیبرالیسم به دو واقعه فرهنگی نسبت داده میشود. واقعه فرهنگی همانا تشکیل انجمن مون پلرن در فرانسه است که با حضور دانشمندانی نظیر همچون میزس، هایک، فریدمن و پوپر همراه بود و هدف آن دفاع از ارزشهای لیبرال غربی در برابر شبهات مارکسیستی بود. آنچنان که گفته میشود این انجمن نقش مهمی در مطرح شدن نئولیبرالیسم در نیمه دوم قرن بیستم داشته است. واقعه سیاسی نیز همانا به قدرت رسیدن ریگان و تاچر در ایالات متحده و بریتانیا در دهه ۱۹۸۰ است که به دلیل برقراری سازوکار بازار، پایین آوردن هزینههای رفاهی و اجتماعی، خصوصیسازی گسترده و کوچک کردن دولت و همچنین کاهش نقش دولت در اقتصاد، نقطه عطفی در تاریخ نئولیبرالیسم محسوب میشود. این سیاست آسیای شرقی نیز پیگیری شد و با موفقیت همراه بود. اما ما هیچ شواهدی نداریم که این سیاستها در چهل سال اخیر در ایران اجرا شده باشد و به همین خاطر به نظر میرسد مقصود اباذری از نئولیبرالیسم در ایران، یک موجود خیالی خودساخته است که نسبتی با واقعیات ندارد. وقتی دولت در ایران صاحب سودآورترین برندها، مطمئنترین بازارها و گستردهترین شرکتها است، چگونه می توان از نئولیبرالیسم سخن گفت؟ وقتی دولت در ایران یارانه نقدی و غیرنقدی عرضه میکند و چندین نهاد برای پوشش مستقیم طبقات اجتماعی نابرخوردار تعریف و تعبیه کرده است چگونه میتواند دولتی نئولیبرال باشد؟ وقتی دولت در ایران نرخ ارز تعیین میکند چه نسبتی با اصول نئولیبرالیسم و بازار آزاد دارد؟ طرفه آنکه نهاد دولت در چهل سال اخیر بیش از آنکه سودای آزادیخواهی و لیبرالیسم در سر داشته باشد، هوادار نگاه مبتنی جمعگرایی و سیاستهای حمایتی بوده است و این درست عکس آن چیزی است که اباذری میگوید. برای فهم مختصات لیبرالیسم و نئولیبرالیسم منابع زیادی در دست است که با خواندن آنها میتوان به موضوع اظهار نظر خود اشراف پیدا کنیم. مجموعه آثار جان گری درباره لیبرالیسم و کتاب مایکل ایچ لسناف درباره فلسفه سیاسی قرن بیستم منابع مناسبی برای فهم این موضوع به شمار میرود.
* نویسنده و روزنامه نگار حوزه اندیشه
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰