دوست پدرم بود. بسیار آدم شریف و شیرینی بود. در ایام جنگ خیلی در کرمانشاه زحمت کشید. علاوه بر تبلیغات دینی، همیشه لبخند به دهان دیگران می آورد. در نوجوانی اولین منبر را در سال ۵۵ مهمان وی در کرمانشاه بود میر کتاب خاطرات که هنوز منتشر نشده نوشته ام:
پدرم دوستی در کرمانشاه داشت به نام آقای علامی، ایشان پیشنماز مسجد ترکهای کرمانشاه بود. آقاجان با او صحبت کرد، ایشان میزبانم شدند و بنا شد در همان مسجد، منبر بروم.
سال سردی بود و دما شاید به منفی ۵۰ درجه میرسید. اشکهایم در میانه راه یخ میزد، مردم برفخانهها را پارو کرده و دیوار بلندی وسط کوچه ساخته بودند، طوری که ردیف خانههای روبه رو، پشت تل سفیدی از برف پنهان میشد. تو خیابان که راه میرفتم جوان ها به جای متلک، می گفتند جوجه آخوند.
معالوصف با این معاشرین و آن منبرهایی که هر شب میرفتم آقای علامی که مردی بزرگوار و اهل احتیاط بود را به هول انداختم، هر شب به آقاجان زنگ میزد که بیا و پسرت را جمع کن. آن سفر و منبر با تمام حواشیاش خاطره پررنگی از اولین منبر مستقل خارج از مشهد را برایم تازه میدارد. آقای علامی بسیار آدم شیرینی بود. واقعا زحمتش دادم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰