جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

برترین ها: «بازی تاج و تخت» به نقطه آخر خود رسیده است، بعضی مخاطبان و منتقدان از کلیت فصل هشتم راضی اند و اغلب ناراضی، دلایل شان متعدد است، اما اکثرا بر یک نکته اتفاق نظر دارند و آن چیزی نیست جز «انفعال یا محو بودن جان اسنو» و اینکه دیگر نشانی از قهرمان محبوبشان

کد خبر : 6034
تاریخ انتشار : شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ - ۹:۱۶
جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت


برترین ها: «بازی تاج و تخت» به نقطه آخر خود رسیده است، بعضی مخاطبان و منتقدان از کلیت فصل هشتم راضی اند و اغلب ناراضی، دلایل شان متعدد است، اما اکثرا بر یک نکته اتفاق نظر دارند و آن چیزی نیست جز «انفعال یا محو بودن جان اسنو» و اینکه دیگر نشانی از قهرمان محبوبشان نمی‌بینند؛ «جان» این روز‌ها بسیاری را نومید و سرخورده کرده است و آخرین اژد‌ها هیچ نشانی از «اِگان تارگرین فاتح» ندارد. در این یادداشت نگاهی کرده ایم به جنبه‌های مختلف شخصیت جان اسنو و سِیر او در داستان با توجه به ابعاد و تفاسیر روانکاوانه، سیاسی و اسطوره ای.

هشدار: اگر فصل پایانی را هنوز تماشا نکرده اید، در این یادداشت خطر افشاء داستان وجود دارد.

 

جان اسنو، در ادبیات هم حرامزاده است؟!

در همه‌ی «تراژدی»‌های مشهور تاریخ ادبیات غرب، از نمونه‌های باستانی یونانی – رومی تا مدرن برای قهرمان و ضدِ قهرمان چند تیپ و داستان بیشتر وجود ندارد. قصه‌ی انسان‌هایی که در مواجهه با سرنوشت، دچار سقوط اخلاقی و تباهی در زندگی میشوند در مقابلِ شخصیت‌هایی که از سختی و رنج تکامل می‌یابند و رستگار می‌گردند. در «بازی تاج و تخت» خط داستانیِ سقوط، معطوف به «سرسی» است و قهرمان پنهانی که قرار است تکامل یابد و ظهور کند جان اسنو است به همراه دنریس. اما شخصیت «جان» ویژگی‌های دراماتیک و تراژیک کامل‌تر و سرراست تری دارد؛ او در دنیایی اشرافی و بی رحم حرامزاده یک لرد است و عملا بیرون از خانواده، خجالتی است و فرصت دیده شدن و خودنمایی نداشته، خود خواسته تبدیل به یک سرباز تبعیدی در انتهای دنیا میشود، مورد خیانت واقع شده، کشته میشود و مجددا بر میخیزد. مُلک پدری اش را پس میگیرد و باقی مانده خانواده را دور هم جمع می‌کند، در مسیر ترقی سیاسی و مقام قرار می‌گیرد و شاه میشود، سپس در حالی که در برابر ملکه جدیدی زانو زده است میفهمد که خونِ پادشاهی دارد و وارث قانونی تاج و تخت است …

جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

داستان‌های مشهور درباره شخصیت یتیمی که پادشاه میشود یا فرزند پنهانی است و … فراوان است، اما موردِ جان اسنو در میان آن‌ها ترکیبی، جالب پیچیده و بسیار مناقشه برانگیز است از جبر و سرنوشت، اختیار و انتخاب، بخت و اقبال، میراث پدران، تباهی اخلاقی مردمان، خیانت و سوگند، نزاع بر سر قدرت و البته زنان.

قدمایی مانند ارسطو معتقد بودند شخصیت پردازی در درام معطوف به یک «تیپِ اخلاقی» است با رنگ و لعاب که اشتباهاتش باعث سقوط وی می‌گردد؛ مفسران جدید بالعکس، شخصیت‌های پیچیده با «ریزه کاری‌های عقلائی» را بیشتر می‌پسندند، اما یک اشتراک هم وجود دارد: هر دو گروه معتقدند نقطه‌ی عطف و چرخش داستان و شخصیت، «دگرگونیِ اخلاقی و معرفتی» است.

شخصیت جان اسنو که اکنون مخالفان زیادی دارد از آن نظر مساله دار و متناقض است که کاملا یک «تیپ اخلاقی» است باکمترین چرخش و دگرگونی! و در عین حال با وجود اشتباهات فراوان بدون مجازات اغلب در مسیر صعود قدم بر می‌دارد.

قهرمانی در «غیرتراژیک ترین» وضعیت ممکن

«جان اسنو» به عنوان یکی از چند شخصیت اصلی داستان، با قاطعیت میشود گفت بی تاثیرترین و قابل پیش بینی‌ترین شخصیت است که موفقیت شخصی ناشی از تصمیم و انتخاب‌های خود ندارد و مطلقا تابع بخت است و الطاف نویسنده. البته که «جورج مارتین» نویسنده‌ای بزرگ و نابغه است، اما چرا و چگونه جان اسنو با وجود عدم تبعیت از قاعده‌ی درام، دائما در مسیر صعود و بخت است؟

جان هنگامی که سرباز و رهرو است فکر می‌کند بهترین است (تا جایی که مثلا جیور مورمونت، فرمانده نایت واچ بار‌ها به او تذکر میدهد)، اما وقتی در موقعیت فرماندهی و پادشاهی قرار میگیرد سست است و متزلزل و منفعل، «غالبا» با حوادث زمان همراه میشود و معمولا یک زن مانند ایگریت، ملیساندر، دنریس، سانسا و آریا او را از مهلکه و مشکلات نجات میدهد. سپس در کمال ناباوری جان که در آن موارد عمل قهرمانی انجام نداده (بلکه اشتباهاتی نیز داشته) پاداش میگیرد و ارتقاء می‌یابد بدون آنکه بپذیرد به خاطر غرور و احساسات شخصی، واقعیت را نپذیرفته و اشتباه کرده است.

جان اسنو مانند پدرش، برادرش راب یا فرمانده اش مورمونت و مشاورش داووس صرفا مردی است خوب، با اخلاق و پاکدل در میان جماعتی از دشمنان و هیولاها؛ در حالی که دیگران با وجود موقعیت‌های ساده تر، به خاطر اشتباهات کوچکترشان بهایی سنگین میپردازند، اما سرنوشت جان با آن‌ها تفاوت فاحش دارد و گویی باید باور کنیم همین ویژگی‌های ساده به همراه یک نام خانوادگی برای داشتن صلاحیت رهبری سیاسی و پیچیدگی‌های مرتبط با آن کافی است (ولو اینکه در پایان داستان، بر تخت ننشیند)

جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

جان در حالی که از همان ابتدای ورود به نایت واچ، به عنوان گزینه فرماندهی در آینده انتخاب می‌گردد ذهنش تا انتها به دنبال تکاور شدن و سربازِ خوب بودن است، در حالی که مورمونت بار‌ها به وی می‌گوید عکس العمل‌های بچگانه و احساسی انجام ندهد، در هنگام بازداشت پدر، شروع جنگ ۵ پادشاه و مرگ پدر یا قصد فرار می‌کند یا به آلسیر تورن (استاد آموزش نظامی) حمله می‌کند و … و در همه این موارد بدون مجازات، توسط فرمانده بخشیده می‌شود و یا توسط دوستانش مجبور به ماندن می‌گردد.

در «هنر جنگ» که جان اسنو داعیه‌ی آن را دارد از همان ابتدای داستان تک رو و بدون استراتژی و هوشمندی لازم است و سراسر غریزه و احساسات؛ وقتی «کورینِ نیم دست»، به جان ماموریت می‌دهد او را بکشد و برای جاسوسی به وحشی‌ها بپیوندد جان اسنو، یکی از ضعیف‌ترین جاسوس‌های تاریخ سینماست! در جنگ با وحشی‌ها استنیس به داد او می‌رسد، در جنگ حرامزادگان سانسا، در جنگ با مردگان عمو بنجن، آریا و دنریس، در نهایت در فتح کینگز لندینگ اژدها! معمولا به جای اینکه او از خانواده و دوستانش محافظت کند، آن‌ها او را از مخمصه‌ها نجات می‌دهند. جان، اکنون نسبت به فصول پیشین حتی دیگر سرباز خوبی هم نیست و یک نظاره گر محض است که از این سو به آن سو می‌رود.

فرماندهی بدون تدبیر و نرمش سیاسی

در فصل اول تیریون و جیمی لنیستر در همان ابتدا سعی می‌کنند به او بفهمانند که «دیوار» پایان دنیاست و خانواده جدیدش مشتی تبهکار و متجاوز، اما او وقتی دیگر راه بازگشتی نیست متوجه میشود. استنیس به او میگوید در مقام فرماندهی مانند پدرش رفتار نکند، اما جان اسنو برای خود آنقدر دشمن می‌سازد تا کشته شود. سانسا به او می‌گوید اسیر بازی‌های رمزی بولتون و تله‌های او نشود، اما جان دقیقا با میل خود به وسط تله میرود و بسیاری قربانی روشِ جنگیدن او میشوند. «وَریس» تلاش می‌کند با تجربه و درایت سیاسی خود او را متوجه خشونت‌های آتی و خشم دنریس نماید، اما تا فتح کینگز لندینگ، جان همچنان به این موضوع پی نمی‌برد و مثال‌های فراوان دیگر.

اگرچه جان به دلیل حرامزادگی در خانواده برای فرماندهی و جانشینی تربیت نشده بود از بخت خوب، فرماندهان و رهبران و استادان باتجربه و با درایتی داشت، اما کمتر یاد گرفت و بیشتر از هر چیز به خودش وفادار بود و اخلاقیات پدرش. شاهد آنکه برخلاف عرصه سیاست که برای مملکت و مقام هیچ سوگندی نشکست در امور شخصی خیلی وفادار نبود.

جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

جان سوگند وفاداری به نایتز واچ را با چند بار قصد فرار می‌شکند و همچنین سوگند عدم ارتباط با زنان را به بهانه جاسوسی؛ بعد از دلدادگی با ایگریت با فرار خود عملا به وی خیانت می‌کند، سپس در مقام فرماندهی نایتز واچ به دلیل همان علاقه و اشتیاق به ایگریت و منس رایدر با عبور دادن وحشی‌ها به سربازان خود خیانت می‌کند. سوگند رازداری با دنریس را نیز سریعا با افشای راز برای خواهرانش می‌شکند.

از سویی جا‌هایی که باید دروغ بگوید یا حقیقت را نگوید افتضاح است، مانند دوره جاسوسی در میان وحشی‌ها یا افتضاح در میانه مذاکرات صلح با سرسی و بعد‌تر میان خواهرانش و دنریس. جان در گفتگو با سمول تارلی یا وَریس «حقیقت» وراثت و پادشاهی اش را در برابر سوگند به دنریس، در حالی تفسیر به «خیانت» می‌کند که گویی حرف مرد یکی است و هر سخنی که قدیمی و پیشینی است «نیک» است و هر امر جدیدی، باطل و بد.

وستروس، شایسته پادشاهی بهتر از جان اسنو

جان کمتر یاد می‌گیرد، از طرفی هیچ گاه مسئولیت هایش را کامل و درست انجام نمی‌دهد و فقط درگیر تصلب و جنبه‌های اخلاقی اموری است که ذاتا اجرایی و تجربی اند و بسیار متغیر. از سویی تک روی او در مقام فرماندهی حتی شامل زیردستان و خانواده اش هم میشود و مبنای تصمیماتش را به هیچ کس توضیح نمی‌دهد ولو در جهت روشنگری و کسب حمایت. نه مشورت می‌کند، نه وقت شناس است، نه مهارت ارتباطی و اقناعی دارد، نه دیپلماسی و … در حالی که می‌داند شمالی‌ها مردمانی خودسرند و در راه پادشاهی وی خون‌ها داده اند بدون توضیح (حتی به خواهرش) تاجش را تسلیم می‌کند و متحد دنریس میشود. سپس در حالی که ارتش مردگان محاصره شان کرده و آخرین چیزی که لازم دارند اختلاف است حقیقت تولدش را به دنریس می‌گوید. (مانند ند استارک که به جای غصب قدرت، با ساده انگاری به سرسی گفت که راز او و جیمی را می‌داند)

در طول داستان، انتظار داریم بالاخره در نقطه‌ای جان اسنو در حوزه سیاست، جنگ و مناسبات قدرت تکامل یابد و بالغ شود به آنچه که باید باشد (اگان تارگرین)، اما بالعکس تا جایی عقب می‌کشد که در جواب واریس درباره شاه بودن او، اصرار دارد به دنریس وفادار باشد در حالی که دیگر در ذهنش وفادار نیست. «آخرین اژدها»، هیچ نشانی از خونِ پادشاهی خود ندارد و شخصیت اگان تارگرین از جان اسنو حرامزاده، کمتر و پایین‌تر است. گویی آنقدر بار پادشاهی برای اسنو سنگین است که او را کاملا از دور بازی خارج نموده است و ته مانده‌ی غلیظی از اخلاقیاتش باقی گذاشته است.

«کمال گرایی اخلاقی» وی باعث شده در پایان دیگر حتی میلی به جنگ و قشون کشی هم ندارد حتی در کشتن سربازان لنیستری (که بار‌ها دوست داشته ساقط شان کند) و در جنگ نهایی بسیار بی فایده و سراسر شک است. او میل مطلق به حقیقت و اخلاق و قهرمان بازی در معرکه جنگ و سیاست دارد. همه مشکل او این است که از «جنگِ قدرت» لذت نمی‌برد و «در بازی تاج و تخت» بی انگیزه‌ترین فرد، و البته محق‌ترین آنهاست.

جان اسنو در حال گریز از ایزدبانوی «بخت»

جان اسنو که در فصول ابتدایی ویژگی دلاوری و شجاعت، شاخصه اصلی اش بود این روز‌ها نه قهرمان است و نه ضد قهرمان، کاربردی تزیینی و جایی در میانه و حواشی داستان اختیار کرده، ناظر است و مرعوبِ زنان اطرافش. دیگر کمتر نشانی از دلاوری مردانه سابق دارد و دائما بین اختلافات دنریس و خواهرانش در حال رفت و آمد است. او که هرگز مادری نداشته است بنا به طبیعت و تربیت خود در برابر همه زنان داستان مغلوب است و به دنبال کمک گرفتن و کسب رضایت از آنان. تابع و تحت فرمان و کنترل است مانند اژد‌های دربند.

جان دائما به وسیله «بخت» پاداش می‌گرفت در ازاء ناکامی‌هایی که به دلیل خوب و اخلاقی بودنش اتفاق افتاده (و البته پرهزینه برای دیگران) به راستی چرا؟ به نظر می‌رسد راز شخصیت پردازی جورج مارتین در اینجا نهفته است.

جان به دلیل حرامزاده بودن و احساس گناه و زائیده گناه بودن، چنان اعتماد به نفس کمی دارد که تصاحب تاج و تخت (و حق خود) را عین «خیانت» می‌داند، اما بخت همچنان دست از سر او بر نمی‌دارد.

جان اسنو، پادشاهی مرعوب زنان و گریزان از بخت

کتلین استارک در فصل سوم به همسر راب می‌گوید: “تمامی این بلا‌هایی که بر خانواده من نازل میشود، به این خاطر است که نتوانستم یک پسر بدون مادر را تحمل و بزرگ نمایم. ” این جمله و مشابه آن در متن داستان بسیار مهم است، به این دلیل که خدای رومیِ «بخت و اقبال» یعنی فورتونا ((Fortuna یک ایزدبانو و زن می‌باشد و در علم سیاست نماد مهمی محسوب می‌گردد.

جان اسنو که بی مادر بزرگ شده و در کودکی هم از بیماری سختی نجات یافته، تحت حمایت الهه‌ی بخت است. از طرفی در زندگی واقعی او نیز نشان دادیم که تحت حمایت و کمک زنان اطرافش واقع شده است و شاید به همین دلیل حتی در مدیریت احساسات و غرایز در برابر تصمیم گیری عقلائی متزلزل است، از زیرکی و شم زنانه بهره‌ای نبرده است، زیرا غریزه‌ی مادری را تجربه ننموده و از سویی تا قبل از ایگریت با هیچ دختری آشنایی نداشته است و حالا مقهور زنانی مانند سانسا، آریا و دنریس است.

در پایان گفتنی است رومیان معتقد بودند ایزدبانوی بخت اگرچه برای دلیران هدایای بسیاری در آستین دارد، اما به همان نسبت باید از آن ترسید، زیرا خُلق او مانند جزر و مد است و غیرقابل اعتمادترین نیروی بشر؛ از این جهت با او نمیتوان و نباید همدستی کرد. از طرفی فورتونا از «گریزندگان» خود متنفر میشود و آن‌ها را خوار می‌دارد. گویی جان اسنو که تاکنون با دلیری خود «بخت» را فراری می‌داد حالا در ماجرای حق پادشاهی و رقابت بر سر تاج و تخت، در حالِ گریز از بخت و فورتونا است و عرصه را برای دنریس که با اعمالش (و نه بخت) شایستگی‌هایی بیش از داشتن حق وراثت و نام خانوادگی برای فرمانروایی نشان داده، خالی نموده است.



لینک منبع

آموزش مجازی مدیریت عالی حرفه ای کسب و کار Post DBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
آموزش مجازی مدیریت عالی و حرفه ای کسب و کار DBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
آموزش مجازی مدیریت کسب و کار MBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
ای کافی شاپ
مدیریت حرفه ای کافی شاپ
خبره
حقوقدان خبره
و حرفه ای
سرآشپز حرفه ای
آموزش مجازی تعمیرات موبایل
آموزش مجازی ICDL مهارت های رایانه کار درجه یک و دو
آموزش مجازی کارشناس معاملات املاک_ مشاور املاک
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.