به گزارش«مبلغ» سعید فائقی روز سه شنبه هفته جاری در روزنامه اطلاعات در مقاله جالبی به تأملی در آثار و احوال دکتر محمد علی اسلامی ندوشن از زبان خود ایشان پرداخته است که در ادامه میخوانیم:
نوشتن در خصوص فرزانه بزرگوار و اندیشمند گرانمایهای که بیش از هفتاد سال از عمر پربرکتش را صرف تولید اندیشه کرده، بسیار سخت و سنگین است؛ چرا که هر چه بنویسم، او قبلا نوشته است و یا اینکه هر چه مثل «من»ی دارد، از خواندن آثار گرانقدر اوست، چه بهتر که برای پرهیز از تقلید، به خود او متوسل شویم و از خودش مدد بجوئیم. در نوشتههایش جستجو کنیم و استاد را از زبان خودش معرفی نمائیم که از میان برجستگان فرهنگی معاصر اگر بخواهیم یک تن را برگزینیم که نماینده تام و تمام آزادگی انسانی و اصالت ایرانی باشد، یقینا استاد محمدعلی اسلامی ندوشن است. استاد اسلامی ندوشن عصاره هوش این ملت است و سخن را به اوج آسمان برده. رازهای استاد در عروج و پویش کلام اوست که در عین بشریبودن، به اندازهای نزدیک به مرز مافوق بشر میرسد.
استاد اسلامی در کتاب «باران نه رگبار» (ص۵۱ ـ ۵۲) مینویسد: من این خوشاقبالی را داشتم که بر وفق دلخواه خود زندگی نمایم. در دوران بسیار پرنوسان و پرتلاطمی که دورانم بود، نلغزیدم؛ به هر چه طلب کردم، کم و بیش رسیدم و بیش از آن نطلبیدم. هر چه دلخواهم بود که بگویم و بنویسم، تا اندازهای گفتم و نوشتم. هرگز آرزو نکردهام که از کشور دیگری جز ایران میبودم و خوشبختی بزرگی برای خود میدانستم که زبانم فارسی است، بر هیچ مقام و موقعیتی حسرت نخوردهام، هیچ میزی بلندتر از آن میزی که در خانهام پشت آن مینشینم، نشناختهام. در جامعهای که ما در آن زندگی کردیم، ناهمواری امور ارزش را میآشفت، بنابراین میبایست روی خط باریکی حرکت کنم. اگر در زندگی چیزی به دست آوردهام، به اعتبار خودم بوده است. از دو چیز پرهیز داشتهام: یکی جلب نظر خواننده و حرف زدن بر وفق خوشایند او و دیگری جلب عنایت ارباب قدرت. از بخت خود شکرگزارم که در معرض آزمایش یا احتیاجی قرار نگرفتهام که ناگزیر به تملقگوئی بشوم، تصدیق حرف مصلحتی بکنم، بر وفق مراد شنونده سخن بگویم، یا تعین فاقد اخلاق چشمم را بگیرد.
در جای دیگر مینویسد: دنیای من این شد که هر چه در زندگی من قرار میگیرد، آن را به کلام بازگردانم و پیوند دهم؛ بنابراین میتوانم گفت که هیچ چیز را به تنهایی دریافت نمیکنم، هر چیزی خود آن است به اضافه کلام؛ یعنی عشق به اضافه کلام، سیر و سیاحت به اضافه کلام، کوهنوردی به اضافه کلام، برخورداری هنری به اضافه کلام و… من دیگر دریافت خالص از دنیای خارج ندارم. هر چه را مییابم و میبینم، از راهرو کلام میگذرانم تا به درون خود وارد کنم و هر چه را به عالم کلمه آوردهام، واقعیت دومی یافته است و این واقعیت دوم است که شریک زندگی من بوده و از آن رویش گرفتهام.
برای من کلام ادبی رابط با دنیای خارج است و میتوان گفت که بیآن، معنی و جهت زندگی را از دست میدهم و باز به همین علت است که جز در میان فارسیزبانان و ایران هیچ جا امکان زندگی برایم نیست. از اینکه ایرانی به صورت یکی از دو جبهه اروپایی (شرقی یا غربی خالص) به راه برده شود، به نظرم وحشتآور مینماید و از این دو وحشتآورتر، آن است که نیمۀ بد ایرانی با نیمه بد فرنگی جمع شود (گفتهها و ناگفتهها، ص۲۰۵).
رهایی از خود
گرچه برای اثبات آزادگی انسانی اصالت ایرانی و هوشمندی کلام بشری با همین نوشته محتاج شرح و تفسیر نیستیم، اما ملاحظه بفرمائید که چگونه سخن را به اوج میبرد. در «داستان داستانها» (ص۹۴) میگوید: شهادت به جسم محدود نیست، به نفس تسری پیدا میکند و آن شهادتی است که در روح حادث میشود، به صورت کشتن نفس و منی خود. به منظور رسیدن به زندگی علویی که مقصدگاه عارف است، باید «خود» از میان برخیزد، تنها حجاب این خود است. وقتی خود رفت، همه درها گشوده میشود، بشر به انسان پهناور و قادر تبدیل میگردد که دیگر بین او و کل کائنات حائلی نیست، دیگر چیزی برای خود نمیجوید؛ زیرا همه چیز خود اوست، چیزی برای خود نمیخواهد؛ زیرا همه چیز در او جای گرفته… با منبع نور با منبع قدرت با منبع فیض پیوند کرده است، جزئی از آن شده است، خود آن شده است.
چرا ایران؟
باز در «گفتهها و ناگفتهها» (ص۲۰۸) در باره اصالت ایرانی میگوید: این که گفتم از ایرانیبودن خود خشنودم، از باب وطنپرستی کورکورانه یا احساسات بیمزه نیست، حکمتی در آن است. در میان همه کشورهایی که در آسیا دیدهام، به نظرم ایران از همه جا بهتر است: از لحاظ آب و هوا، موقعیت جغرافیایی، طبیعت و… از یک طرف طبیعت ایران را دوست دارم با هوای خشک و کوهستان و بیابان و کویر آسمان صاف، رنگ خاک، آبادیهای کوچک و جویهای آبش؛ از سوی دیگر آنچه دلبستگی واقعی به یک سرزمین را ایجاد میکند، خصوصیات تمدنی و فرهنگی است. ایران از لحاظ جغرافیایی موقع ممتازی دارد: بر سر راهِ چهارراه تمدن شرقی و غربی و شمالی و جنوبی قرار گرفته که از هر یک تأثیری پذیرفته و از این وزشهای فرهنگی، فرهنگ خاصی برای خود پرورانده است.
آنچه معماری اندیشه مرا تشکیل میدهد، مخلوطی از ایرانی و فرنگی است؛ در هیچ مکتب و ایسمی متوقف نگشتهام و هیچ طریقی بدون چون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و… تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام. هم مادیاندیش هستم و هم معنیگرای؛ هم مقداری از دکارت را قبول دارم و هم مقداری از شیخ اشراق را؛ هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفان مولانا جلاالدین را؛ هم قدری آرمانگرا (ایدهآلیست هستم) و هم قدری واقعپسند (رئالیست)؛ هم به قدرت و حقانیت علم معتقدم و هم بیم از این دارم که علم سرنوشت بشر را به تنهایی در دست گیرد (گفتهها و ناگفتهها، ص۲۰۴) البته استاد همواره فراتر از اینها به خلق کلام پرداخته است.
اگر مارکس سوسیالیسم را آرمان خود قرار داده است، استاد میگوید جامعهای را میتوان سعادتمند خواند که نوعی توازن در تمام شئون آن برقرار باشد. منظور از «توازن» حالت اعتدالی است که روابط فرد و جامعه و روح جسم را تابع نظم مطلوب و متناسبی میکند (ایران را از یاد نبریم، ص۸۱) و یا در گفتـهها و ناگفتهها (ص۴۴) میگوید: ما دو راه در پیش داریم و راه سومی نیست یا جامعه را به حال خود رها کنیم که به هر کجا میخواهد، برود و به هر جا که رسید، برسد و با خود بگوئیم دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب! و یا آنکه برای خود و آینده خود و این سرزمین با کل فرهنگش احساس مسئولیت بکنیم. در این صورت ناگزیریم که در کنار برنامه اقتصادی، یک برنامه اخلاقیر روانیر فرهنگی داشته باشیم. اول به ترمیم خرابیهای روان بپردازیم، بعد به ترمیم خرابیهای خاک.
چند صفحه بعد میافزاید: مردم یک کشور را از دیدگاه سیاسی به خودی و بیگانه مطرود و مقبول برحق و نابرحق تقسیمکردن، جز آنکه نیروی فعال و خلاق کشور را تحلیل برد و راه را بر نخالههای رنگ عوض کرده بگشاید، نتیجهای ندارد (ص۹۳). و در مفهوم اعتدال و عدالت مینویسد: عدالت آن است که توازن و تعادل سالمی در توزیع ثروت ملی پدید آید، حاصل نیرو و استعداد هر کس به بهای عادلانهای تقسیم گردد.
نهایت اندیشه دکارت به لیپرالیسم ختم شده و اقتصاد بازار برآمـده از اندیشـه لیبـرالی است! هستند کسانـی همچون بان کی مون ـ دبیرکل پیشین سازمان ملل متحد ـ که اقتصاد توسعه را محور قرار دادهاند و او خود کتابی دارد تحت عنوان توسعه یعنی آزادی. استاد در یک کلمه میگوید: «آبادی بدون آزادی مفهوم پیدا نمیکند» و اما در خصوص آزادی در کتاب «نوشتههای بیسرنوشت» مینویسد: آزادی در شرق تنها به مفهوم رهایی از قید استعمار و استعمار بیگانگان شناخته شده و حال آنکه این یک بند است. شرق بندهای دیگری بر پای دارد که باید بگسلد تا بتواند به آزادی برسد: بند فقر، بند جهل، بند اوهام و تعصب و… (ص۲۱). در خصوص جامعه دمکراتیک و دمکراسی نیز بر آن است که:
جامعه دمکراتیک آن نیست که تنها خیر و صلاح خود را در نظر بگیرد و همه چیز را بر خویش بخواهد، مثلا اموال دیگران را بگیرد و عادلانه بین مردم خود تقسیم کند. اگر دمکراسی این است، پس بسیاری از کشورگشایان قدیم حتی مغولان را باید پیشوایان دمکراسی شمرد! زیرا به هر جا یورش میبردند، ثروت آنجا و غنائم جنگ را بین لشکریان خود تقسیم میکردند. سرنوشت دمکراسی در کشورهای مشرقزمین به دست روشنبینان و باخبران هر کشور است. اگر در مملکتی تعداد این گروه به حد نصاب رسید و از قابلیت و ایمان بهرهمند بودند، آنگاه میتوان به آینده دمکراسی در آن مملکت امید بست. اینان باید چون آئینهای باشند که وجدان ملی مردم خود را در خویش پرتو افکن سازند.
آیا میرسد روزی که شاهد باشیم اسلامیندوشنها در این دیار به حد نصاب برسند؟ در عالم استاد ندوشن کلمات واقعیتهای متعددی دارند که هر کدام نشانهای است و معرف دریای معرفت بیکران. این نوشتار را با این جمله او به پایان میبرم:
«گل لوتوس و درخت همیشه سبز سرو که همه جا دیده میشود، با مظاهر آب ربط مییابند. ادبیات فارسی داستان دیگری دارد که حدیث مشتاقی و مهجوری است و برگردانی از داشتهها و نداشتههای ایرانی از جمله کمبود آب. هیچ صدایی زیباتر از صدای آب نیست، خروش آن در رودخانه و زمزمه آن در چشمهسار، اگر جان را بخواهند تجسم بدهند، باید آن را در روندگی و تلألؤی آب بجویند. ما اگر نفت نداشتیم ولی آب میداشتیـم، خوشبخـتتـر مـیبودیم.»
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰