یکی بود، هنوز هم هست…

۳۳ ماه است که هر روز بعد از تمام شدن کارش به میعادگاه دردانه اش می‌رود تا آرام گیرد؛ گل‌ها و گلدان‌های “یاسمن” را آب می‌دهد، هرس می‌کند، برای بلبلی که همان نزدیک ها لانه ساخته آب و دانه می گذارد، ساعت ها آنجا می ماند… دلش سخت تنگ است، اما اینجا آرام و قرار می

تولد زندگی از مرگ مطلق…

انگار رنگ همه چیز عوض می‌شود، طعم همه چیز عوض می‌شود، زندگی سیاه و سفید، رنگ می‌گیرد… “یا ابوالفضل‌هایی” که در گلو طنین می‌اندازند، انتظاری که بعد از ماه‌ها و سال‌ها، بعد از هزاران بار رفتن روی مرز امید و ناامیدی با هدیه برگزیدگانی پایان می‌یابد که از مرگ مطلق زندگی می‌آفرینند… به گزارش ایسنا،

تولد زندگی از مرگی مطلق و قهرمانانی که نمی‌میرند…

انگار رنگ همه چیز عوض می‌شود، طعم همه چیز عوض می‌شود، زندگی سیاه و سفید، رنگ می‌گیرد… “یا ابوالفضل‌هایی” که در گلو طنین می‌اندازند، انتظاری که بعد از ماه‌ها و سال‌ها، بعد از هزاران بار رفتن روی مرز امید و ناامیدی با هدیه برگزیدگانی پایان می‌یابد که از مرگ مطلق زندگی می‌آفرینند… به گزارش ایسنا،