از ابتدا «دیدن» برایش محو و تار بود؛ گویی در قاب چشمانش همهچیز هم پیدا و هم پنهان بود؛ خودش هم فکر میکرد دیدن همه افراد همانگونه است که خودش میبیند، چه میدانست شب کوری و کمبینایی یعنی چه؟ «من با کمبیناییم میخواستم با بیناها بجنگم»؛ این جمله را میتوان شالوده زندگی مردی دانست که