به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، کتابِ «ایران بر لبه تیغ» (گفتارهایی جامعهشناختی، ذیلِ حوزه دولتپژوهی)، نوشته محمد فاضلی است. انباشتی از مطالعه و تجربه ۱۵ ساله یک «جامعه شناس- بوروکرات» که قابلیتهای حکمرانی در ایران را نشانه گرفته است.
اصلِ حرفِ کتاب را میتوان در یک گزاره خلاصه کرد؛ اینکه «دولت بودنِ دولت»، بر «چگونه بودنِ دولت» تقدم زمانی و کارکردی دارد. به این معنا که اگر دولت، عناصری از دولتِ مدرن را نداشته باشد، اقتدارگرا یا دموکراتیک بودنش نمیتواند جامعه تحتِ کنترلِ خود را به سوی توسعه هدایت کند. خاستگاه توسعه غرب نیز، نه صرفِ دموکراسی، بلکه در بسیاری موارد، بوروکراسیِ پیشرفته و ورودِ دولتها به ساحتِ سیاستگذاری بوده است. چنانکه فوکویاما نشان میدهد که دموکراسیِ آلمان در قرن بیستم، متأخر بر بازسازیِ بوروکراسیِ پیشرفته دولتِ اقتدارگرایِ پروس بود.
مسأله فاضلی به زعم خود، کاهشِ درد و ناخوشایندیهایِ آدمی در ظرفِ مکان و زمان است. مکانِ و زمانِ زیستِ آدمی که وی از آن سخن میگوید، اکنون و اینجایِ ایران است. ایرانی که دچارِ «همآیندیِ بحرانها» است و به زعم فاضلی به «جامعه مسائلِ حل نشده» تبدیل شده است. جامعهای که بعد ذهنیِ مسائلش در اذهانِ عمومی میماند؛ زخمهایِ حاصل از کشآمدنِ بحرانهایش «بدخیم» شده است و بر لبه تیغ راه میرود. برای برونرفت از این وضعیتِ بحرانی، نیازمند بازسازیِ دولت هستیم. این بازسازی نیازمند اخذِ «تصمیماتِ سخت» است. تصمیمِ سخت، تصمیمی است که با اقبال عمومی مواجه نمیشود و منافعِ گروهی از ذینفعان را به خطر میاندازد تا منافع افراد بیشتری را در بلندمدت تأمین کند.
گرفتنِ تصمیمِ سخت به میزانِ ظرفیتِ دولت بستگی دارد. ظرفیتِ دولت نیز به معنای نفوذ در جامعه از طریقِ مذاکره، استحصالِ منابعِ مالی و تخصیص بهینه این منابع در جهتِ توسعه است. این میزان از نفوذ، نیازمند داشتنِ دیتا از بخشهای مختلفِ جامعه، استقلال از گروههای ذینفع و اعمالِ اقتدار است؛ ویژگیهایی که دولتِ ایران فاقد آن است. دولتِ ایران دارایِ اقتدار نیست؛ بلکه دارایِ قدرتِ سرکوب است. در حالیکه منظور فاضلی از اقتدار، سرکوب نیست، بلکه، قدرتی است که از طریقِ میزانِ نفوذ در جامعه و چانهزنی بدست میآید و مایکل مان آن را «قدرت زیرساختی» مینامد. از سوی دیگر، دولت در ایران، در بسیاری از زمینهها، از مالیاتستانی تا بیمه، دیتای لازم برای تصمیمگیری و تصمیمسازی را ندارد. دولتی که اطلاعات لازم برای شناخت مسأله نداشته باشد، چطور میخواهد مسأله را به درستی تعریف کند؟! و دولتی که نتواند مسأله را به درستی تعریف کند، چطور میخواهد آنها را حل کند؟
حال با این اوصاف، چه میتوان کرد؟ مؤلف چه پیشنهاد و راهحلی عملی، برای برونرفت از چنین وضعیتی دارد؟ به طور خیلی خلاصه باید گفت که، فاضلی معتقد است، کنشگران فردی و جمعی، باید سیاستی و نه سیاسی، به عرصه سیاست ورود کرده و دولت را به سوی اخذ تصمیماتِ سخت سوق دهند. به این معنا که کنشگران چه در قامتِ یک «جامعهشناس- روشنفکرِ بوروکرات»، چون خودِ فاضلی، که میخواهد فراسوی بوروکراتهای منفعل در سلسلهمراتبِ قدرت و روشنفکران آرمانگرایِ کلّیگو باشد؛ و چه به شیوه جمعی و جناحی مانند اصلاحطلبان، باید بتوانند ظرفیتِ اصلاح را ذیلِ حلِ مسأله تعریف کنند. آنها باید با کاهش مرزبندیهایِ ایدئولوژیک و اجماعسازی با بازیگران سیاسیِ رقیب، دولت را به سوی ساحتِ سیاستگذاری و ارزیابیِ تأثیرِ سیاستهایِ خود سوق دهند. این سیاستگذاریها باید از طریقِ گفتوگو با جامعه، جهتِ ارتقایِ سرمایه اجتماعیِ دولت باشد تا بتواند جلویِ «بازخوردِ مثبتِ» «حلقههای خود تقویت شونده» رو به قهقرا را بگیرد و ایران را از افتادن در مسیری بیبازگشت نجات دهد.
۵۷۵۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰