فرهاد عشوندی: او که چهره شاخص سازهای دست ساز بازار بوشهر و منطقه کافه رییس است و حالا بعد جشنواره کوچه برای خود اسم و رسمی پیدا کرده. رامین باقی با آن موهای تا به کمر مشکی و توانایی بی نظیرش در نواختن ساکسیفون ، این قدر برای خود طرفدار دارد که گروه دمیت را خیلی ها با او بشناسند در کنار طاهای عمرانی. در طبقه دوم خانه هنر دا ، در کوچه بن بست قدیمی خیابان خارک ، جایی در نزدیکی تئاتر شهر مغموم و چسبیده به تالار وحدت و رودکی، لای چنارهای سر به فلک کشیده دهه های ۲۰ و ۳۰ تهران، همان جا که کافی ست کمی زودتر سر قرار رسیده باشی تا دلت بخواهد پر باشد از چهره های هنری.
از گلاب خانم آدینه که پسرکی زیر ۷ سال در کنار خیابان نصیحت می کند تا گعده دوستانه آناهیتا همتی و دوستان تا افشین سنگ چاپ که حسابی گرد پیری بر چهره اش نشسته و در خیابان با پایی که به سختی می کشد، همزمان جواب رهگذری را هم می دهد.
همان جا در یکی از قطب های هنری مرکز تهران برای دو سانس ، ۲۵۰ نفری جمع شده اند برای لمس فضای تنگسیر. برای همخوانی بلیک.
برای همنوایی با دریا و برای اجرای مشترک ترانه جاودانه ابراهیم منصفی:«بهار زرد ای سالن، نوبتی تمومن، بهار از راه ارسیدن، زندگی چه جونن» آنها آمده اند به اجرای تنگسیر. تنگسیر همان جا که مردمانش عادت دارند وقتی به مراسمی می روند، تنباکوی مخصوصشان را با خود ببرند.
پیچیده در پلاستیکی مخصوص. تحویل صاحبخانه می دهند و عضو کوچک خانواده که مسئول چاقیدن قلیون های برازجان است باید اینقدر حواسش جمع باشد که خدایی ناکرده تنباکوها جا به جا نشود که این بدترین توهین است به یک تنگسیری! این را احسان عبدیپور نویسنده و فیلمساز بوشهری و برگزارکننده جشنواره پرطرفدار کوچه در یکی از داستانک هایش در وصف مردم تنگسیر نوشته. احسان که یکی از ۲۵۰ مهمان اجرای تنگسیر طاها عمرانی بود برای سانس دوم. طاها عمرانی خواننده اهل بندر دیر که یکی از خوانندگان مارکت اصلی نیست، اما یکی از بهترین های جریان فرعی است.
آنها برای هر اجراء با تبلیغات آنچنانی هزاران نفر را به سالن های بزرگ نمی کشانند. آنها که زیر بار مافیای مرسوم بازار موسیقی اصلی نرفته اند اما این قدر در جریان فرعی جذابیت ایجاد می کنند که سالن های اجرای کوچک شان پر از هیجان و شور باشد. عمرانی در این بلک باکس کوچک یک مهمان ویژه داشت برای اجرای نخست. کسی که می شود گفت عمرانی بخش عمده شهرت امروزش را مدیون اوست. یک تئاتری پر توان در اجرای پرفورمنس های تک نفره. آرمین یعقوبی نژاد که با رقص خاصش بر ترانه بلیک این ترانه را به شهرت رسانده و ویدیویش را چندین میلیون بار تکثیر کرده است.
او آنجا حسابی تشویق می شود اما امکان هنرنماییاش روی سن نیست. چرایش هم گفتن ندارد و خود شمایی که مطلب را می خوانید، از منی که مینویسم، عمرانی که روی سن گفت ببخشید که آرمین نمی تواند اینجا رقصش را برایمان اجرا کند و خود آرمین که گوشه ای از سالن روی صندلی نشسته بود و به وقت دست زدن بقیه، روی صندلی اش، حرکاتی ریتمیک را برای دلش انجام میداد، بهتر از همه ما میدانید.
ترانه بلیک که شاید خیلی از شما هم شنیده باشیدش؛«بیلیک کشتِ چشِت امشو خمارم کرده بَدجوری، ستاره ای زمین و امشو کارم کرده بدجوری… مو وقتی دیدمت سی رقص دل هِی اینکه میشکوندی سده این شک شک بنگت، بی قرارُم کرده بدجوری… حال مو خوش،تو باور مکن، تو باور مکن، تو باور مکن»
در آن تاریکی محض تنها رقص دست های بندری را میشود روی هوا دید که به هم می کوبند و صدایی دلبرانه ایجاد می کنند و بعد به خواست خواننده، همخوانی جمعیت روی «تو باور مکن» های بی پایان و یک چند تایی از آن بچه های بندری که از روی صندلی ها برای خواننده همشهری کنسه هایی از جنس تعریف می آمدند. مثلا حسن اهلی با آن قد و بالای بلند که از آن ته سالن داد زد و چیزی به لهجه دلواری گفت وسط تاریکی که طاها ناچار شد بگوید صحنه را روشن کند و ببیند چه کسی از دل جمعیت این قدر با هیجان برایش جمله ای گفته . خود حسن ترجمه اش کرد. از دو ماهی راحت الصیدی گفت که در بندر، قلابت را خالی هم که به آب بیاندازی، گیرشان می اندازی اما او گفته بود اگر طاها نباشد و نخواند، دعایش این است که این قدر خشکی شود که ماهی گیرها همان دو ماهی راحت الصید هم گیرشان نیاید. جمله ای که ترجمه اش سالن را ترکاند. هم به وقت این جمله و هم وقتی خواننده از امید به فرداهای بهتر گفت. از بهاری زیبا و پر امید برای همه مردم کشورش که در پیش است.
و بعد بود که خواندن ترانه ابراهیم منصفی چنان شوری ایجاد کرد که همان اتاق تنگ و تاریک به مرز انفجار رسید؛«خوشا فصلی که دور از غم همه که شونه وا شونه، دست وا دست سایه وا سایه ،شارفته خانه وا خانه،بدو پیشُم بدو پیشُم بدو؛ ای نوشم و نیشم، بدو، ای آخرین عشقُم… دواداره دلِ ریشم…خزانِ زرده ایسالون؛ نوبتی تمنن بهار از راه ارسیدن؛ زندگی چه جانن…» وقتی در سانس دوم همین اجرا، احسان عبدی پور به مهمانان معرفی شد و بحث به زیبایی های جشنواره بوشهر رسید، همه دوباره غرق در شادی شدند. در سوت جیغ و کف. همه شاد بودند و انگار برای ساعتی داشتند دور می شدند از همه سختی های زندگی. از همه دشواری های زندگی روزمره.
مشکلات اجتماعی، بی پولی، گرانی و فشارهای های دیگر. که انگار این ریتم بندری که بوی شرجی دریا را در خود دارد می بردشان به رویاهایی زیبا . به جایی پر از خوشی، ریتم و خنده و حال خوب. دقایقی که بهانهای نیست که خندیدن را بر لبهای شان بخشکاند. با این تلفیق سازهای جنوبی و لهجه تند بوشهری، با این ترانه های پر احساس که جنوب چه دارد غیر از درد و رقص. از غم دردهای شان است که می رقصند.
مگر نه آقای عبدی پور؟ باور ندارید؟ که اصلا جداب ترین ترانه همین اجرا مگر چه بود؟؛«بیلیک کشتِ چشِت امشو خمارم کرده بَدجوری، ستاره ای زمین و امشو کارم کرده بدجوری… مو وقتی دیدمت سی رقص دل هِی اینکه میشکوندی سده این شک شک بنگت، بی قرارُم کرده بدجوری… حال مو خوش،تو باور مکن، تو باور مکن، تو باور مکن»
۵۷۵۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰