از روزی که حماس در هفتم اکتبر، موانع امنیتی اسرائیل در غزه را شکست و یورشاش را آغاز کرد، اینطور احساس شد که اسرائیل هرگز همانند گذشته نخواهد بود. ظرف چند ساعت، اسرائیلیها وادار شدند با این واقعیت روبهرو شوند که بسیاری از تصوراتی که برای زمانی دراز، سیاست اسرائیل نسبت به فلسطینیها را هدایت میکرد، فرو ریختهاند. رویکرد ۱۶ ساله دولت اسرائیل در محصور نگه داشتن غزه نتواست امنیت اسرائیلیها را تضمین کند. محاسبات دولت که میشود حماس را به عملگرایی کشاند – چه با باز کردن راه کمکهای قطر به حماس یا صدور مجوز کار برای کارگران غزه – به جای آن اسرائیل را به خودفریبی دچار کرد. همچنین باور به اینکه بیشتر تهدیدات را میتوان با نظارت فناورانه، موانع زیرزمینی عمیق و سیستم دفاع موشکی گنبد آهنین دفع کرد، کاملاً اشتباه از آب درآمد.
به طور کلی، حمله حماس نشان داد که این ایده که مسئله سیاسی فلسطینیان می تواند بدون هیچ هزینهای برای اسرائیل به طور نامحدود کنار گذاشته شود، به شکست فاحشی منتهی شده است. این باور به قدری در ذهن رهبری اسرائیل عمیق شده بود که اصطلاحاتی هم برای آن خلق شد: “مدیریت منازعه” یا “کمرنگ کردن منازعه”. این بود که برای سال های طولانی، گفتگوهای اسرائیلی فلسطینی برای یک توافق صلح نهایی دنبال نشد، حتی در حالی که اسرائیل در مسیر عادیسازی با شمار بیشتری از کشورهای عربی پیش میرفت. در طول بیش از دو دهه، احزاب راستگرا که بر صحنهی سیاست اسرائیل فرمان میراندند، به رأیدهندگان قول می دادند که این روش برای امنیت کشور از هر رویکرد دیگری موثرتر است و اکثریت رأیدهندگان هم با این نظر موافقت میکردند. اما در ۷ اکتبر، حمله حماس وضعیت موجود را درهم ریخت.
با همه اینها، اسرائیل از یک جنبه مهم، هنوز عوض نشده است. با وجود اینکه اسرائیلیها مقامات کشور را به خاطر شکستهای امنیتی فاجعهآمیز مربوط به این حملات مسئول میدانند اما بعید به نظر می رسد که جهتگیری اساسیِ سیاستی جامعه اسرائیل تغییر کند. ممکن است «بنیامین نتانیاهو» با پایان جنگ – اگر نگوییم زودتر از آن – مجبور شود که استعفا دهد اما همانطور که تاریخ اسرائیل نشان داده است، بویژه در دهههای اخیر، وقوع جنگ یا خشونتهای شدید، تنها گرایش به راست را در سیاست اسرائیل تقویت میکند. اگر این الگو در حال حاضر نیز پابرجا باشد، اسرائیلیها ممکن است یک دولت جدید انتخاب کنند اما همچنان از همان فرضیات ناکارآمدی حمایت کنند که وجه مشخصه و معرف این تمایل بوده و در شکلگیری بحران کنونی نقش داشتهاند.
شگفت آور نیست که بسیاری از اسرائیلیها، تقصیر شکست امنیتی فاجعه بار کشور را صرفاً متوجه نتانیاهو میدانند. اما نکته جالبتر این است که آنها همزمان با یکی از دشوارترین جنگهایی که اسرائیل در دهههای گذشته تجربه کرده، اعتراضات خود را هم اعلام کردهاند. در هفتههای پس از حمله حماس، چندین تظاهرات برگزار شده که شرکت کنندگانش خواستار استعفای نتانیاهو هستند؛ «یائیر لاپید» رئیس اپوزیسیون به این حرکت اعتراضی پیوسته و همچنین برخی از خانوادههای قربانیان که توسط حماس کشته یا ربوده شدهاند. نظرسنجیهای متعدد نشان میدهد که اگر انتخابات هم اکنون برگزار شود، نتانیاهو شکست فاحشی خواهد خورد.
یک نظرسنجی تازه که در روزهای۲۲ و ۲۳ نوامبر انجام شد – آن هم حتی بعد از اعلام دولت درباره توافق آزادی گروگان ها که گمان میرفت موقعیت نتانیاهو را بهبود بخشد – نشان داد که ائتلاف حاکم ۲۳ کرسی از ۶۴ کرسی نمایندگی خود در کنست (با مجموع ۱۲۰ نماینده) را از دست میدهد. حمایت از حزب نتانیاهو نیز به شدت کاهش یافته: اگر انتخابات همین روزها برگزار شود، نظرسنجیها نشان میدهد که لیکود تقریباً نیمی از ۳۲ نماینده خود را از دست میدهد. شاید چشمگیرترین نکته این است که بیش از سه چهارم اسرائیلیها فکر میکنند که نتانیاهو باید پس از/ یا حتی در حین جنگ استعفاء دهد.
این اعداد، آشکارا با افزایش حمایتی که اکثر رهبران، معمولاً در هنگام حمله یا جنگ از سوی مردم دریافت می کنند، متفاوت است. به عنوان مثال، آمریکاییها پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، با رئیسجمهوری این کشور یعنی «جورج بوش» همراه شدند و نرخ محبوبیت رهبران ایالات متحده، در دوره جنگ خلیج فارس (۱۹۹۰-۱۹۹۱) و نیز جنگ عراق ( در سال ۲۰۰۳)، افزایشی چند رقمی داشت. به همین ترتیب، پس از حمله روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، حمایت مردمی از «ولودیمیر زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین به طور قابل توجهی افزایش یافت.
البته برای اسرائیلیها، مخالفت با رهبرانِ زمان جنگ، پدیده تازهای نیست. رأیدهندگان اسرائیلی اغلب پس از شروع یک جنگ، به دولت خود روی ترش نشان میدهند صرف نظر از جهتگیری سیاسی احزاب داخل دولت. در سال ۱۹۷۳، «گلدا مائیر» نخستوزیر به خاطر عدم پیشبینی حمله مصر که با آغاز جنگ یوم کیپور اتفاق افتاد، مورد سرزنش قرار گرفت و در نهایت از مقام خود استعفاء داد. انتفاضه دوم، قیام خشونتآمیز فلسطینیها که در سال ۲۰۰۰ آغاز شد، به فروپاشی دولت نخستوزیر ایهود باراک منجر شد و او در سال ۲۰۰۱ با اختلاف ۲۵ درصدی در مقابل آریل شارون شکست خورد.
یک نمونه دیگر، جنگ ۲۰۰۶ علیه حزبالله بود. تا اواخر ماه اوت همان سال، ۶۳ درصد از اسرائیلیها احساس کردند که نخستوزیر ایهود اولمرت نتوانسته جنگ را بهدرستی مدیریت کند و باید استعفاء دهد. تا اوایل سال ۲۰۰۷، اولمرت همچنین در معرض تحقیقات فساد قرار گرفته بود و بیش از سه چهارم اسرائیلیها از عملکرد اجرایی او ناراضی بودند، همانند آن بخشی از مردم که در حال حاضر خواستار کنارهگیری نتانیاهو هستند.
بر اساس این الگوی ثابت شده، به نظر میرسد که نتانیاهو هم سرنوشت مشابهی را تجربه خواهد کرد. قبل از حملات حماس، دولت راست افراطی او که در دسامبر ۲۰۲۲ تشکیل شد، بهطور گستردهای هدف انتقاد قرار داشت. بسیاری از اسرائیلیها طی سال گذشته به خیابانها آمدند تا اعتراض خود را به طرح بازسازی دستگاه قضائی کشور اعلام کنند، تظاهراتی که به یکی از بزرگترین اعتراضات تاریخ اسرائیل تبدیل شد: تا هفتم اکتبر گذشته، این اعتراضات چهل هفته پیاپی ادامه داشت. در ماه آوریل، تنها ۳۷ درصد از اسرائیلیها، نخستوزیر کنونی را حمایت میکردند؛ بعد از حمله حماس، این حمایت به ۲۶ درصد کاهش یافته است. تا میانه نوامبر، دو برابر این تعداد یعنی ۵۲ درصد مردم اسرائیل از «بنی گانتز» (راست میانه)، فرمانده پیشین نیروهای مسلح اسرائیل، که رقیب اصلی نتانیاهوست و اکنون هم در کابینه اضطراری جنگی حضور دارد، حمایت کردند.
علاوه بر این، نتانیاهو همچنین به خاطر اتهامات فساد تحت پیگیرد قرار گرفته است. با پرونده های فسادی که علیه او جریان دارد، همچنین شکستهای امنیتی در دوره حکومتش و نیز با جنگ کنونی، برای او سخت – حتی ناممکن – خواهد بود که در مقامش باقی بماند. اما سوال بزرگتر این است: آیا رفتن او به تغییر اساسی در جهت گیری سیاست یا سیاست خارجی اسرائیل منجر میشود؟
بارها و بارها، در زمان جنگ یا خشونت شدید، اسرائیلیها به راست چرخش کردهاند. زمانی که اسرائیل در سال ۱۹۷۷ حزب لیکود را انتخاب کرد، دوران حاکمیت دولت حزب کار که پس از جنگ ۱۹۷۳ شروع شده بود، به پایان رسید. در واقع، این پیروزی لیکود، اصولا معلول شورشی طولانی علیه ائتلاف حزب کار بود، اما موجب مشروعیت یافتن ایدئولوژی های افراطی مذهبی و ملی گرایانه به عنوان یک نیروی چشمگیر در اسرائیل شد. به این ترتیب فاز دوم تاریخ سیاسی اسرائیل آغاز شد، دورانی که عمدتا تحت حاکمیت دولتهای مذهبی راستگرا بود.
در دهه ۱۹۸۰، وقوع دو منازعه مهم موجب شد که اسرائیلیها، بیش از پیش خودشان را با هویت راستگرا بشناسند: جنگ سال ۱۹۸۲ و انتفاضه اول که در سال ۱۹۸۷ آغاز شد. این چرخش در ارقام نظرسنجیهای آن زمان نیز نمایان است: در سال ۱۹۸۱، پژوهشگران با یک نظرسنجی دریافتند که در میان جمعیت یهودی اسرائیل (تقریباً هیچ نظرسنجی عمومی شامل عربها در این زمان وجود نداشت)، ۳۶ درصد از پاسخدهندگان گفتند که قصد حمایت از یک حزب راستگرا را دارند. تا سال ۱۹۹۱، این نسبت جمعیت که خود را با هویت راست معرفی میکردند، به حدود نیمی از کل اسرائیلیهای یهودی رسید.
با این حال، در انتخابات سال ۱۹۹۲، رهبر حزب کارگر، اسحاق رابین، در یک کارزار انتخاباتی با شعار پیشبرد فرآیند صلح با فلسطینیان، برنده شد و به نظر رسید که این پیروزی با نتیجه مورد انتظار ناشی از تأثیر جنگ و نزاع بر تقویت گرایشهای راست در تضاد قرار دارد. برخی تحلیلگران بعدها نتیجه گرفتند که شاید استفاده فلسطینیها از زور در انتفاضه اول به حمایت اسرائیلیها از صلح و دولتهای صلحجو در اسرائیل کمک کرده باشد اما انتفاضه اول بسیار کمتر از جنگهای بعدی، خشونتآمیز بود. فلسطینیها عمدتا از تاکتیکهای نافرمانی مدنی استفاده می کردند و درگیریهای سبک هم بیشتر به مناطق اشغالی محدود میشد. همچنین انتخابات ۱۹۹۲آخرین باری بود که اسرائیلیها پس از هر گونه منازعه با فلسطینیان به احزاب چپ رأی دادند.
انتفاضه دوم یک تأثیر تقریباً فوری بر رای دهندگان اسرائیلی داشت. با اینکه دولت اسرائیل به رهبری اسحاق رابین با سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری «یاسر عرفات» توافقات اسلو را امضاء کرد، تندروهای دو طرف، به سرعت این فرآیند را ناکار کردند. بین سالهای ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵، گروههای پیکارجوی فلسطینی، ۱۴ حمله انتحاری در اسرائیل اجرا کردند؛ در سال ۱۹۹۴، باروخ گلدشتاین، یکی از شهرک نشینان تندروی یهودی، ۲۹ نمازگزار مسلمان را در حبرون کشت. سپس در نوامبر ۱۹۹۵، خود اسحاق رابین در یک راهپیمایی به نفع صلح در تلآویو به دست یک مذهبی افراطی اسرائیلی ترور شد.
بسیاری از تحلیلگران اسرائیلی و حتی گفتگوگران پیشین بر این باورند که ترور رابین، فرآیند صلح را نابود کرد: رابین، فرایند صلح را به مسئله محوری و اصلی دوران رهبری خود تبدیل کرده بود و از شخصیت سیاسی لازم برای همراه ساختن بخشهای قابل توجهی از مردم اسرائیل برخوردار بود. اما یک تفسیر دیگر این است که بدون اسحاق رابین، اسرائیلیها دوباره به اولویتهای ایدئولوژیک خود بازگشتند. در اوایل سال ۱۹۹۵ – پیش از ترور رابین – حدود نیمی از یهودیان اسرائیل خود را راستگرا میدانستند، مقایسه با ۲۸ درصدی که خود را چپ و ۲۳ درصدی که خود را میانهای مینامیدند، ارقامی که عمدتاً با نظرسنجیهای ۱۹۹۱ همخوانی داشت. در انتخابات ۱۹۹۶، با وجود آنکه نظرسنجیها نشان میداد که پس از ترور رابین، جامعه اسرائیل به شیمون پرز، جانشین رابین، گرایش دارد اما به نتانیاهو رأی دادند که رهبر یک پلتفرم پرطرفدار راستگرا و مخالف “فرآیند صلح” بود.
اما در حالی که خشونت، اسرائیلیها را بیشتر به راست افراطی متمایل کرده، نشانههایی هم از دوران اسلو وجود دارد که شرایط آرامتر، گرایش ملایمی را به سمت چپ ایجاد کرد. به عنوان مثال، در طول دوره اول نتانیاهو در اواخر دهه ۱۹۹۰، هنگامی که حملات انتحاری کاهش یافتند، نسبت یهودیان اسرائیلی که خود را چپگرا میدانستند تا ۳۵ درصد افزایش یافت، در حالی که کسانی که خود را راستگرا مینامیدند به ۴۲ درصد کاهش یافتند. بر اساس دادههای آن نظرسنجی، این تفاوت هفت امتیازی، باریکترین فاصله بین دو طرف در ۳۰ سال گذشته بود. سپس در سال ۱۹۹۹، باراک، که اکثر اسرائیلیها او را در آن زمان چپگرا میدانستند، با قول زنده کردن فرآیند صلح و پایان دادن به اشغال جنوب لبنان که در آن زمان ۱۷ سال طول کشیده بود، به مقام نخست وزیری رسید.
اما حمایت اسرائیلی ها از احزاب چپ پایدار نماند. در اجلاس کمپ دیوید در ژوئیه ۲۰۰۰، باراک سعی کرد تا به توافق دوجانبه کامل با عرفات برسد. اما گفت وگوها شکست خورد و انتفاضه دوم شکل گرفت که خشونت آن بسیار بیشتر از انتفاضه اول بود. این خشونتها بر رأی دهندگان اسرائیلی، تاثیری تقریباً فوری داشت: در واکاویهای من، درصد یهودیان اسرائیلی که با نگرشهای چپگرا همدلی داشتند، در سال اول انتفاضه دوم، ده درصد کاهش یافت و پس از آن هم این سیر کاهشی ادامه پیدا کرد.
در دهه اول قرن بیست و یکم، اسرائیلیها باز هم بیشتر به سمت راست چرخش کردند. نیمه اول این دهه با چهار سال حملات انتحاری و یورش اسرائیل به شهرهای فلسطینی در عملیات موسوم به سپر دفاعی همراه شد. نیمه دوم شامل جنگ لبنان در سال ۲۰۰۶ بود، همچنین عقب نشینی اسرائیل از غزه که به پیروزی حماس در انتخابات فلسطینی و تسلط خشونتآمیز آن بر باریکه غزه در سال ۲۰۰۷ کمک کرد. این موضوع منجر به محاصره غزه توسط اسرائیل شد. راکت پرانی از غزه به سمت اسرائیل متداولتر شد و در نهایت به یورش عمده اسرائیل در سالهای ۲۰۰۸ – ۲۰۰۹ منجر شد. کمی پس از آن جنگ، اسرائیلیها نتانیاهو را دوباره به مقام نخست وزیری بازگرداندند و حزب لیکود با جهتگیری «پوپولیستی – ملیگرایانه» شدیدتری قدرت را به دست گرفت. تا سال ۲۰۱۱، بیش از نیمی از یهودیان اسرائیل خود را راستگرا میدانستند، بیش از سه برابر کسانی که خود را چپ مینامیدند؛ در آن زمان حمایت از احزاب چپ به ۱۵ درصد کاهش یافته بود.
در دهه ۲۰۱۰، این روند ادامه یافت، دورانی که اسرائیل درگیریهای زیادی با حماس داشت؛ از جمله عملیات گسترده آن در غزه در سال ۲۰۱۴. در این دوره چرخش رأیدهندگان یهودی اسرائیلی به ایدئولوژی راستگرا، پیوسته افزایش یافت. با اینکه درصد این گرایش در میانه دهه ۲۰۱۰ هنوز هم در محدود ۵۰ درصدی حرکت میکرد، طبق نظرسنجیهای من، تا سال ۲۰۱۹ به ۶۰ درصد رسید. در این نقطه زمانی، اسرائیلیهای عرب – که حدود ۲۰ درصد از جمعیت اسرائیل را تشکیل میدهند (اما تقریباً ۱۷ درصد از مجموع رای دهندگان بزرگسال کشور) – نیز به طور منظم مورد افکارسنجی قرار گرفتند و سطوح پایین حمایت آنها از ایدئولوژی راستگرا، باعث کاهش میانگین کلی طرفداران تندروها شد. با این حال، حتی زمانی که اسرائیلیهای عرب در محاسبه گنجانده میشدند، حدود نیمی از مردم اسرائیل خودشان را راستگرا میشمردند (اسرائیلیهای عرب نیز در بیشتر نظرسنجی های این چند سال، حمایت کلی از احزاب چپ را به حدود ۱۸ درصد از کل جمعیت رسانده اند.)
سالهای پیش از جنگ کنونی هم این مسیر را به شدت تقویت کرد. در مه ۲۰۲۱، یک درگیری تازه با حماس، به بروز خشونت های بیسابقه خیابانی بین یهودیان و شهروندان عرب در اسرائیل منجر شد که با دور ملایمتری از خشونت ها در سال ۲۰۲۲ و یک نبرد سریع با جهاد اسلامی فلسطین در ماه مه ۲۰۲۳ تداوم یافت. با وجود خشم گسترده علیه حکومت نتانیاهو به دلیل طرح بازسازی دستگاه قضایی، اکثریت رایدهندگان یهودی در نظرسنجیها، خود را هوادار راستگرایان می دانند.
قابل توجه است که فقط پنج روز قبل از حمله هفتم اکتبر حماس، مرکز تحقیقات روانشناسی اجتماعی “آکورد” که به دانشگاه عبری وابسته است، یک نظرسنجی انجام داد که نشان می دهد دو سوم یهودیان اسرائیلی خود را راستگرا (از جمله “راست قاطع” یا “راست معتدل”) معرفی کردهاند، در حالی که ۱۰ درصد خود را با هویت چپگرایی می شناسند. به عبارت دیگر در برابر هر یک رایدهنده یهودی اسرائیلی در جناح چپ، تقریباً هفت رأی دهنده در جناح راست وجود دارد. با توجه به این دادههای روشن، شگفتانگیز خواهد بود اگر اسرائیلیها پس از این بدترین حادثه خشونت بار از زمان تأسیس کشور، بیشتر به راست چرخش نکنند.
با وجود ناخشنودی گسترده مردم اسرائیل از رهبری نتانیاهو، نگرانی از ناپایداری سیاسی در کشور، احتمالاً به او اجازه میدهد تا با ادامه جنگ کنونی در قدرت بماند. علاوه بر این، هنوز ممکن است در خود جنگ اتفاقات زیادی رخ دهد و نگرش رأیدهندگان هم ممکن است تا زمان انتخابات بعدی، تغییر کند. اما اگر نتانیاهو در نهایت از مقام خود کنار زده شود، این امر به هیچ وجه به این معنی نیست که اسرائیل مسیر ایدئولوژیک متفاوتی را در پیش خواهد گرفت.
نظرسنجیهای اخیر نشان میدهد که رأیدهندگان اسرائیلی به حزب وحدت ملی راستِ میانه بنی گانتز رو می آورند. یک نظرسنجی منتشر شده در ۲۴ نوامبر نشان می دهد که اگر همین امروز انتخاباتی برگزار شود، حزب گانتز ۴۳ کرسی در کنست به دست خواهد آورد؛ ۱۱ کرسی بیشتر از آنچه لیکود در انتخابات ۲۰۲۲ کسب کرد و بیش از دو برابر اعضای لیکود در حال حاضر. اما هنوز زود است که بتوان مطمئن شد که این وضعیت ثابت خواهند ماند، حتی اگر نشاندهنده یک گرایش گسترده به سمت راست میانه باشد. یکی از مشکلات این است که چون تمام احزاب راست اسرائیل در ائتلاف بسیار غیرمردمی حاکم حضور دارند، رأیدهندگانی که از کابینه اولیه نتانیاهو خشمگین هستند، اکنون مایل به حمایت از وحدت ملی – که در حال حاضر شریک جنگی دولت است – به صورت پیشفرض باشند. همچنین به نظر میرسد که گانتز با سابقه نظامی قویاش، از حمایت “همبستگی در زیر پرچم” در دوران جنگ هم بهرهمند باشد.
اما اگر اسرائیلیها نسبت به نتانیاهو احساس ناخوشایندی دارند و به نظر میرسد که احتمالا بیشتر به راست چرخش خواهند کرد، چرا به احزاب فوق افراطی راست که در ائتلاف کنونی هم هستند، گرایش بیشتری نشان ندهند؟ تا کنون، نظرسنجیها نشان نمیدهد که احزاب ملی گرای فوق افراطی و حزب مذهبیون تندروی صهیونیسم با افزایش محبوبیت روبه رو شده باشند. برعکس برنامه افراطی نتانیاهو، حمله وی به نهادهای مردمسالار و سوء مدیریت فاجعه باری که به جنگ منجر شد، مشکل است که عملاً بتواند رأی دهندگان را به یک حاکمیت راستگرای مذهبی تر، ضددمکراتیک تر و غیرپاسخگوتر متمایل سازد.
یک نتیجه محتمل بحران کنونی، چرخش اسرائیل به سمت یک دولت تازه به رهبری گانتز است. حتی در صورت روی کار آمدن بنی گانتس هم بعید است که او رویکرد کنونی اسرائیل را در قبال مسئله فلسطین تغییر دهد. احتمالاً گانتز از رویه عوامگرایانه (پوپولیستی) و اختلاف برانگیز نتانیاهو و نیز رسواییهای فسادش فاصله خواهد گرفت و نیز به احتمال زیاد از محرکهای مذهبی برای گسترش شهرکها یا ضمیمه کردن کرانه باختری رویگردان خواهد شد. با این حال، با سابقه نظامی طولانی گانتز و حضور اعضای سابق لیکود در حزب او، گانتز از اعتباری در طیف راست برخوردار است که قصد دارد آن را حفظ کند. علاوه بر این، در سخنرانیهای گانتز نکتهای وجود ندارد که نشان دهد او قصد دارد چرخش قابل توجهی از رویکرد راستگرایانه موجود به مسئله فلسطینیان نشان دهد. بنی گانتز نه در زمان نامزدی نخست وزیری و نه از زمان پیوستن به کابینه جنگ، حمایت آشکاری از یک راهحل دولتی یا هر حل و فصل سیاسی دیگری برای مسئله فلسطینی نداشته است. حتی سال گذشته، به ایده “دو دولت برای دو ملت” اشاره کرد و گفت: “من مخالف این ایده هستم.”
یکی از بدترین اشتباهات نتانیاهو این بود که مسئله فلسطینیان را کاملاً به عنوان یک مسئله امنیتی به حساب آورد، گویی وجه سیاسی موجود در پس این منازعه را می توان نادیده گرفت. این رویکرد بیگمان به نقطه کوری منجر شد که حملات حماس را تا به این اندازه مرگبار کرد. با این حال، گانتز به عنوان یک عضو پیشین ارتش اسرائیل، احتمالاً مسئله فلسطینیان را از لنز مشابهی خواهد دید – یعنی به عنوان یک تهدید امنیتی که باید مهار شود، نه به عنوان اقرار به حق تعیین سرنوشت فلسطینیان. اگر اینگونه شود، به نظر می رسد که حمله هفتم اکتبر، با همه هراسهایش، به نتایجی یکسان با گذشته منجر خواهد شد – از جمله چرخههای آینده مصیبت برای هر دو طرف.
۳۱۱۳۱۱
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰