نزدیک غروب است که به پل خواجو میرسم. چراغهای پل روشنشدهاند و من مسیر طبقه پایین پل و از میان دهانهها را برای گذر انتخاب میکنم، همان جایی که سالهاست سنت آوازخوانی در آن ادامه دارد… هنوز چند گام بیشتر برنداشتهام که صدای آواز نظرم را به خود جلب میکند و جلوتر میروم.
پیرمردی که به نظر باید ۷۰ سال داشته باشد میکروفونی را در دست دارد و علیرغم سن بالایش، چه آوازی میخوانَد و چه چهچهی میزند! آنچه میخوانَد آواز یکی از خوانندگان قدیمی است و آنهایی که شعر را میدانند با او همراهی میکنند:
«اشکم دونهدونه
دل کرده بهونه
ای خدا دیده و دل
هر دو تا خونه دل من هنوز جوونه
نکنه تنها بمونه توی این عهد و زمونه
دل من هنوز جوونه نکنه تنها بمونه
توی این عهد و زمونه»
و بدون توقف ادامه میدهد:
«ای دل گِله کم کن که پرستار نداری
از شکوه حذر کن که خریدار نداری
هر دونه اشکی بر رخ بنشینه
از شاخ جوونی، یک غنچه بچینه»
درحین آوازش من را میبیند و بلافاصله بعد از پایانِ خواندن، از من میپرسد:
– این آهنگ مال کیه؟
و من هم نام خواننده را به او میگویم. بعد میگویم خبرنگارم و از او نامش را می پرسم و او میگوید:
– رضا طباطبایی زوارهای، ۳۵ ساله در میراث فرهنگی کار میکردم، همه جا آثار تاریخی شهر اصفهانو را تعمیر میکردم. دکتر شیرازی رئیس کل ما بود، اما من بیشتر با جبل عاملی کار کردم. میشناسیش:
– بله میشناسم.
و ادامه میدهد: ۷۰ سال هم هست زیر پل خواجو آواز میخونم. برای همه میخوانم، در جمع خانوادگی میخونم، اینجا میخونم، همه جا میخونم.
– از چند سالگی میای پل خواجو میخونی؟
– از ۱۱ سالگی میام پل خواجو و میخونم.
– آواز را از کجا و از چه کسی یاد گرفتی؟
– آوازو از همین پیرمردهایی که اینجا میومدن و آواز میخوندن یاد گرفتم.
و ادامه میدهد: خانم، من تمام آوازهایی خوب قدیمو میخونم.
و سپس آهنگی از کورس سرهنگ زاده را میخوانَد:
«بعد صد سال اگر از سر قبروم گذری وای جونوم وای دلبر
کفنم چاک زنی زندگی از سر گیروم وای جونوم وای دلبر
بیا بیا نازت کونوم وای وای بیا حالا بوست کنونم
خدا مهربونه یار عاشقونه دل ما جوونه وای وای»
از او میپرسم این چند روز از آواز خوندن شما جلوگیری نشده؟
– از ما نه، اما یه روز صبح که ما نبودیم از اماکن اومدن و از بعضیا ایراد گرفتن، ما که صبحها نمیایم..
سپس به پیرمرد کنار خودش که بعد فهمیدم او هم آواز میخوانَد و هممحلهای هستند اشاره میکند و ادامه میدهد:
– ببینین، مثلاً من یا این پیرمرد چهارتا تیکه آواز میخونه، قشنگ، سنتی. اما بعضیا سنتی نمیخونن، سنتی بخونی کاری ندارن. گلپایگانی، ایرج، حسین موفق شیرازی، صمد عقاب شیرازی
میپرسم چند سالتونه؟
– متولد ۱۳۲۲ بخش ۳ هستم یعنی محله سبزه میدون
– الآنم همون بخش ۳ ساکن هستید؟
– بله از اونجا هر روز میام پل خواجو که آواز بخونم.
– پس اونا که اومدن و گفتن نخون با شما کاری نداشتن؟
– نه ما بعدازظهرها ساعت 1 با دوستم از خونه راه میفتیم و ۲ اینجاییم، اماکن ساعت ۱۰ صبح اومده بودن.
– با شما کاری ندارن؟
– نه ما را کاری ندارن، فقط میگن جمعیتو جمع نکن و سنتی بخون.
و دوباره خواند.. اینبار از اکبر گلپایگانی:
«همدم خوب و مهربون توی دنیا کمه
همدم خوب و مهربون توی دنیا کمه
حالا که افتادهای، شکسته دل زیر پات
حالا که دیوونهای، میخواد بمیره برات
قدر محبتو بدون، توی دنیا کمه
همدم خوب و مهربون توی دنیا کمه»
و بعد میگوید:
– خیلی بالاتون گذاشتما… برا شما خیلی خوندم
میپرسم: گفتید میراث کار کردید و مرمت، کجاها کار کردید؟
– کارم مرمت سنگه. نه فقط اینجا در همه جا. تمام ناودانهای پل خواجو، سنگهای کف پل، همش کار منه. بیشتر از همه با جبل عاملی کار میکردم. من سر استادکارم. حکم معماری دارم. اونا که منو میشناسن بهم میگن معمارباشی.
و دوباره خواند:
«موی سپیدو توی آینه دیدم، آهی بلند از ته دل کشیدم…
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز، عقل هی ام زد که خودت رو نباز!
عشق باید پادر میونی کنه، تا آدم احساس جوونی کنه
رفته بودم تا مثل یک کبوتر، باز کنم تو آسمون بال وپر
دیدم که شوقی ندارم به پرواز!
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
عشق باید پادر میونی کنه، تا آدم احساس جوونی کنه
رفتم که با شادی و سازش کنم…
گلای گلدونو نوازش کنم…
از دل بی حوصله غمگین شدم، تشنه دلداری و تسکین شدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز، عقل هی ام زد که خودت رو نباز!
عشق باید پادر میونی کنه، تا آدم احساس جوونی کنه»
کدامیک از این خواننده ها را بیشتر از همه دوست داری؟
– همشونو دوست دارم.
کدوم بیشتر؟
و دوستش پاسخ میدهد؟ قدیما
کدوم یکی از خوانندههای قدیم؟
نه یعنی منو دوست داره، آخه فامیل من قدیما است.
و میخندد.
و آقای طباطبایی میگوید:
– اینو که راست میگه آقای قدیمه خیلی خوب میخونه، ولی اما خدا بیامرزه آقای شجریان خیلی خوب بود اما خواننده که خواننده باشه ایرج، فقط حسین خواجه امیری. هیچکس ایرج نمیشه.
از دوستش یعنی از آقای قدیما میپرسم شما کدام خواننده را دوست داری؟
– منم همین
– شما هم خودتو معرفی کن؟
– ابوالقاسم قدیما. خواننده زیر پل خواجو
– از کی میای پل خواجو آواز میخونی؟
– از سال ۱۳۶۱ شروع کردم تا به حال
– چند سالتونه؟
– متولد ۱۳۳۰
– کار شما چی بود؟
– داخل رستوران کار میکردم.
– از سبزه میدون میای اینجا؟
– بله هر روز با آقای طباطبایی با هم میایم. ساعت ۲ اینجا هستیم تا غروب.
و بعد میکروفن را ازدوستش میگیرید و بیتی از باباطاهر را میخوانَد:
«به فریاد دلوم رس کس بی کس تویی مو مونده بی کس»
و سپس ادامه داد:
«یک شب از سر لطف مهمان دلم شو، در انجمن عشق شمع محفلم شو
اگه ماه شبم بشی چی می شه، یک شب که هزار شب نمی شه
اگه ماه شبم بشی چی می شه، یک شب که هزار شب نمی شه
در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست، آنجا که صفا هست در آن نور خدا هست»
آهنگ آشناست اما نام خوانندهاش را یادم نیست و آقای طباطبایی(همان دوست معمارباشی ما) بلافاصله میگوید: «ببین چه قشنگ خوند. ما سنتی میخونیم، اما بعضیا نمیدونن که حال و هوای پل خواجو را باید حفظ کرد باید آواز سنتی خوند مثل قدیما که آقای تاج میومد.»
و گفت حالا یه شعر از خودم برات میخونم و دوباره میکروفن را در دست گرفت:«این شعرو خودم گفتم، این شعر مال خودمه، شاعرش خودمم»
و اینطور خواند:
«حبیب من، امید من، جانم آمدی، در دامنم تخم محبت کاشتی امانم ده
عاشقم کردیو عاشقم کردیو دست از دامنم برداشتی
از ره رسیدی و تو سلامم نمیکنی
دانی که عاشقم من، تو نگاهم نمیکنی
این چه طریق عاشقیست که تو معشوقه با من میکنی… جانم»
– ببین بی میکروفون هم میخونم. با این سن. دندونم ندارم. بخدا برا اینکه خوانندهها قدیمی را دوسشون داشتم خودمم خواننده شدم.
میپرسم میکروفن را چند ساله خریدی؟
و اینطور برایم توضیح داد:
«بچهگونههاش هست که چندبار آدم استفاده کنه دیگه نمیشه تعمیرشون کرد. یه روز رفتم خیابون طالقانی که یه خوبشو بخرم. یه دُکون بود که ویلون و تار و ضربو تیمپو و همه چی میفروخت، یه سالن بزرگ بود. یکی از اینا بچهگونه را جلوم گذاشت.
گفتم من اینو نمیخوام
گفت مگه برا نوهات نمیخوای؟!
بعد یه نیگا کرد به من، اصلاً نمیدونست که چه خبره!
گفتم اینو نمیخوام.
دوباره گفت: مگه برا نوهت نمیخوای، حالا نوه ت نه، برا پسرت؟!
گفتم نه این به درد نمیخوره. من خوانندم، زیر پل خواجو میخونم، توی مراسم میخونم.
با تعجب به من نگاه میکرد!
بهش گفتم قلبمو دو بار عمل کردم و پسرم گفته برو یکی از اینا بخرکه موقع خوندن به قلبت فشار نیاد.
گفت یکی برام بخون»
منم اینو از ایرج براش خوندم:
«من یه پرندهام
آرزو دارم تو باغم باشی
من؛ یه خونه تنگ و تاریکم
کاشکی تو بیای چراغم باشی
هر جا که باشم هر چی که باشم
تو باید باشی؛ تا زنده باشم
می میرم اگه از تو جدا شم
می میرم اگه از تو جدا شم
اگه تاریکم اگه روشنم
اگه پاییزم اگه بهارم
تورو دوست دارم، تورو دوست دارم، تورو دوست دارم
تورو دوست دارم، تورو دوست دارم، تورو دوست دارم
تورو دوست دارم مثلِ هر کسی که دوست می داره جسم و جونشو
مثلِ آسمونی که ستاره شو
یا ستاره ای که آسمونشو
اگه تاریکم اگه روشنم
اگه پاییــزم اگه بهــــارم
تورو دوست دارم، تورو دوست دارم، تورو دوست دارم»
دوتا آهنگم از مقامی هم براش خواندم که یکیش همون آهنگه که میگه «میشینم به روی بومت که ره قفس بگیرم»
بعد که آوازمو شنید، گفت: ماشالا پیرمرد چند سالته…
خلاصه بعد این میکروفنو شونم داد و گفت: «۵ سال خودم ضامنتشو میکنم قیمتشم ۴۵۰ تومن ولی تو ۴۰۰ بده، ندرای هم ببرش»
من نگاه کردم دیدم ۸ تا تراول ۵۰ تومنی دارم و دادم بهش و گفت کرمتو شکر.
میکروفنو خریدم و الآن ۷ ساله دارمش. بعدم رفتم یکی کوچیکتر هم خریدم، اونم ۴ سال و نیمه دارم.»
حالا نوبت بساط چای بود، آقای قدیما فلاسک چای و تعدادی لیوان را در آورد و چای ریخت و گلویی تازه کردند و دوباره به آواز خواندن مشغول شدند…
هوا تاریک شده بود و من باید میرفتم…
موقع خداحافظی، بدون اینکه چیزی بپرسم معمارباشی گفت:
– من به ابوالفضل برا خودمون میخونم. یه ریال هم از کسی اینجا نمیگیرم. اگه برم تالار خویش و قوممون، اونجا خودشون بهم شاباش میدن. منو به اسم معمار میشناسن.
خداحافظی که میکنم میگوید:
اگه میخوای با خوانندهها مصاحبه کنی پارک قلمستانم برو. مرتضی صالحی هرروز مثل ما اونجا میخونه.
دوستش میگوید:
دفعه بعد اگه اومدی برامون گز بیار.
معمارباشی میگوید: نه هرچی کرمت بود یه چای بیار کافیه.
در سوی دیگر پل خواجو ،جوانی شعری از سعدی را به آواز میخواند:
«امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد»
آوازش که تمامش میشود نامش را میپرسم و کمی درباره آواز و اساتیدی
و او اینطور توضیح میدهد:
«ابراهیم غفوری هستم، ۳۸ سالمه و در زمینه آواز سنتی کار میکنم البته حدود ۱۲ ساله که آکادمیک آواز میخوانم. اساتیدم استاد سید رضا طباطبایی، استاد شاهزیدی، استاد حسن منصوری نوازنده نی و استاد محسن هادیان نوازنده نی بودند و در حال در خدمت جناب پیمان سلطانی هستم و از محضر ایشان استفاده میکنم.»
در ادامه، صحبت از سنت آوازخوانی زیر پل خواجو میشود و او میگوید:
«ازنظر تاریخی سالهاست که این سنت ادامه دارد و امثال عبدالرحیم، ادیب خوانساری، استاد تاج اصفهانی و سایر آوازهخوانان شهر اصفهان معمولاً برای آواز خواندن به زیر پل خواجو میآمدند تا صدا را قوی کنند و به آن کیفیتی که میخواهند برسانند و حالت مرید و مرادی هم داشته. الآن هم اگر ملاحظات اجتماعی را رعایت کنیم اینجا جایگاه خیلی خوب و پتانسیل بالایی دارد هم ازنظر توریستی هم تربیت روح هنر»
به گزارش ایسنا، و من از زیر پل خواجو میگذرم، اما هنوز صدای آواز میآید…
انتهای پیام
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰