از جمله یکیش به دلیل برخورد ایشان با جناب دولت آبادی بود که آن القاب و عناوینی که آقای دکتر به ایشان نسبت داده بود ناپسند میدانستم. و یکی دو سه مورد دیگر که بگذریم.
این را همین ابتدای امر عرض کردم تا آن ها که به دنبال گزک می گردند و گوشی برای شنیدن این حرف ها ندارند تکلیفشان روشن شود و بروند پی کارشان. این را هم عرض کنم که در هیچ کدام از آن مطالب خدا را شاهد می گیرم غرض و کینه ای در کار نبوده.
حتی در تند ترینشان. چنان که در چیزی که می خواهم بنویسم باز قصد و غایتی جز گفتن حقیقت ندارم و برایم ذره ای اهمیت ندارد که در فضای خشن و پر سوءتفاهم کنونی و در زمانه ای که دشنام دادن به دکتر سروش سکه رایج است بخواهم از ایشان تعریف کنم و دشمنان تازه ای برای خود بتراشم:
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
دیگر آن که ستایش صاحب این قلم با ستایشی که برخی رسانه ها در این یکی دو روزه می کنند زمین تا آسمان فرق دارد. آن ها به عالم و آدم از منظر منافع سیاسی شان می نگرند. نه مدحشان اهمیتی دارد و نه قدحشان. تا دیروز به دکتر سروش بدترین تهمت ها را می زدند و بی پروای اخلاق و خدا و قبر و قیامت ایشان را فراماسون و یهودی و جاسوس خطاب می کردند و امروز هم
از همان منظر ایشان را احتمالا متفکر برجسته و دانشمند و فیلسوف خطاب خواهند کرد. این جماعت سیاست زده را به حال خود بگذاریم و به کار خویش پردازیم که خیر دنیا و آخرت در بی اعتنایی به ایشان است.
و اما آن چه سبب شده است تا دکتر سروش یا بهتر بگویم بروز برخی از روحیات دکتر سروش در چشمم این روزها احترام برانگیز شود چیست؟ درک کلام: دلیری و بی اعتنایی به مشهورات زمانه. پیشتر گمانم بر این بود
دکتر سروش همه حواسش به این هست تا مریدانش از او روی نگردانند و یا انبوه مخاطبانش را از دست ندهد. حتی به قیمت نادیده انگاشتن حقیقت. و باز گمانم بر این بود که تفکر جرئت بیان حقیقت است و دکتر زیادی ملاحظه کار است و اگر هم گاهی جسارت به خرج می دهد و حرفی می زند سبک سنگین می کند و میسنجد که کدام موضع گیری عده بیشتری را خوش میآید.
مواضع دکتر درباره سیاستمداران و اهل فرهنگ را نیز از این منظر می دیدم و برای خود شواهد و دلایلی داشتم. امروز هم خیلی از آنچه پیشتر در باره دکتر سروش می اندیشیدم فاصله نگرفته ام اما با این حال نمی توانم تحسین خودم را از دلیری دکتر در قضایای اخیر پنهان کنم. شاید ادبیات دکتر را فیالمثل در مورد دفاع از احمد زیدآبادی چندان نپسندم لیکن سینه سپر کردنش در
آن ماجرا برایم به شدت قابل احترام است. احمد زیدآبادی مستحق آن رفتارهای زشت و ادبیات کین توزانه نبود و به ناحق داشت به گوشت قربانی بدل می شد و فحش دادن به او برای همه جناح ها آزاد بود.
در آن هنگامه دشوار، دکتر به میدان آمد و دشنام ها و دشنه ها به جان خرید اما از دوستش جانانه دفاع کرد. در ماجرای گردهمایی اخیر اپوزسیون هم تعارف را کنار گذاشت. این که دکتر
درست می گوید و یا نمی گوید اصلا موضوع بحثم نیست. مهم این است در زمانه ای که کم تر کسی از اهل نظر جرئت دارد در این باره صریح حرف بزند او همه عقایدش را روی دایره ریخت و بی پروای خوش آمد و بد آمد این و آن حرفش را زد. اصلا هم به عواقبش و حواشی احتمالی اش فکر نکرد.
مصلحت اندیشی البته که چیز خوبی است. پرهیز کردن از نزاع با مشتی زامبی البته که شرط عقل است اما گاهی آدمی با خودش فکر می کند این زندگی ارزش این همه عافیت اندیشی را ندارد. چنان که من با دیدن عکس نسخه سکولار سعید امامی یعنی جلاد ساواک پرویز ثابتی خونم به جوش آمد و نوشتم آن چه را باید می نوشتم. در زندگی لحظاتی پیش می آید که آدمیزاد تکلیفش را دست کم با خودش باید روشن کند و این لحظه از باشکوه ترین لحظات خلقت است. خودت می شوی.
عریان و بی پیرایه. لازم باشد تاوانش را هم می دهی. گور پدر عقل مصلحت اندیش.
۵۷۲۴۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰