تمدن امروز بر علوم انسانی استوار است. چنانچه پیشرفتهای انسان در دانش و تکنولوژی نتیجه پیشرفت و تحول او در علوم انسانی بود. بنابراین در جامعه امروزی ما نیز علوم انسانی بنیادیترین ضرورت زندگی است.
بیشتر تضادها و درگیریها و تقسیم شدن مردم جامعه به گروههای مخالف نتیجه ضعف ما در علوم انسانی است. سیاست ما، اقتصاد ما، آموزش و پژوهش ما و به طور کلی مدیریت جامعه ما از ضعف و کاستی در علوم انسانی رنج میبرد.
ما دانش و تکنولوژی را در حد توان و بر اساس نیاز از کشورهای غربی اقتباس کرده یا خریدهایم، اما علوم انسانی قابل خریدن و اقتباس نیست. بنابراین ما در ظاهر کار همه آنچه را که کشورهای پیشرفته از نظر دانش و صنعت دارند، داریم یا ممکن است داشته باشیم اما در علوم انسانی به تناسب روز روزگارمان پیشرفت نکردهایم.
ما از نظر تشکیل یک جامعه الگو و پیشرفته امروزه در عرصه جهانی و جهانی شدن افتخارآفرین باشد، کاستیهای زیادی داریم. بنابراین باید هرچه زودتر اهمیت و ضرورت علوم انسانی روزگارمان را در یابیم.
ما در علوم انسانی رشد نداشتهایم، زیرا رشد باید با نظریهپردازی انجام پذیرد و نظریهپردازی خودش با دو مقدمه لازم، امکان دارد؛ یکی نقد است و دیگری مسئله. یعنی ما باید نخست در جامعهمان با نقد رایج و همگانی، کاستیهایمان را مشخص کنیم. در قدم دوم مشکلات خودمان را که همان کاستیهاست مشخص کنیم. و در قدم سوم با نظریهپردازی به حل آن مشکلات و بنبستها اقدام کنیم تا علوم انسانی بتواند به رشد لازم دست یابد اما دریغا که در جامعه ما نقد خریدار ندارد و تحقیر هم میشود و کسی را که نقد جدی داشته باشد کنار میزنند و تحویل نمیگیرند. چون نقد نداریم شناختی از مشکلاتمان نداریم و چون شناخت از مشکلاتمان نداریم مسئله نداریم و چون مسئله نداریم نظریهپردازی نداریم.
برای اینکه بتوانیم در عرصه علوم انسانی نظریهپرداز داشته باشیم، باید اجازه نقد بدهیم و از نقد جدی قدردانی کنیم. سپس کاستیهایمان را که با نقد روشن شدهاند، مسئله جدی خودمان قرار بدهیم، آنگاه محققان جامعه را برای حل این مشکلات فراخوانیم. آنگاه ما میتوانیم در جهت توسعه علوم انسانی کشورمان گام برداریم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰