«جنگ یمن» در کوران رقابتهای انتخاباتی ۲۰۲۰ آمریکا به یکی از محورهای مناظره میان «دونالد ترامپ» و «جو بایدن» تبدیل شده بود. ترامپ که در دوران ۴ ساله ریاستجمهوری خود علاقه چندانی به بزک کردن چهره سیاست در آمریکا نداشت و پشتپرده تصمیمگیریها را علناً جار میزد علناً کسب منافع مالی از جنگ و فروش تسلیحات را به هر ژست و شعاری ارجحیت میداد.
در مقابل، جو بایدن که از آثار منفی رویکرد قلدرمآبانه و فاقد ژستهای حقوق بشری ترامپ بر روی نگرش رأیدهندگان آمریکایی مطلع بود وعده میداد با ورود به کاخ سفید حمایت تسلیحاتی آمریکا از ائتلاف عربستان سعودی را قطع خواهد کرد و این جنگ ۶ ساله را به اتمام خواهد رساند.
بایدن برنده انتخابات شد، اما در ۱۴ ماهی که از حضورش در کاخ سفید میگذرد هنوز نه تنها گامی برای اتمام جنگ برنداشته بلکه علیرغم انتقادات، همانند پیشینیان خود علاوه بر همکاریهای لجستیک و اطلاعاتی با ائتلاف عربی، ارسال سلاح به یمن، امارات و اردن را ادامه داده تا تسلیحات آمریکایی همچنان در یمن قربانی بگیرند.
حکایت فرود بمبهای آمریکایی بر سر زنان و کودکان در یمن از سال ۲۰۱۴ که جنگ ویرانگر یمن آغاز شده به قصهای تا آن حد پرتکرار تبدیل شده که امروز گاهی حتی توجه خبرنگاران را هم به خود جلب نمیکند. مثلاً اواخر ژانویه گذشته در یکی از همین حملات با بمبهای آمریکایی دستکم ۷۰ نفر جان باختند. سه نفر از آنها کودکانی بودند که هنگام بازی در زمین فوتبال کشته شدند.
روزنامه نیویورکتایمز در گزارشی مفصل در دسامبر ۲۰۱۸ گزارش میدانی مفصلی از نتایج فقط یکی از حملات عربستان سعودی که با بمبهای آمریکایی انجام شده تهیه و منتشر کرده است. این گزارش، با آنکه در بعضی از لایههای زیرین معنایی خود به تکرار روایتهای سیاسی آمریکا از جنگ یمن میپردازد اما، از آن جهت که روایتی از رنج مردمی که هدف یکی از بمبهای آمریکایی در یمن قرار گرفتهاند جالب توجه است. خبرگزاری تسنیم، متن کامل این گزارش را ترجمه و در زیر آورده است.
داستان سفر یک بمب آمریکایی؛ از آریزونا تا یمن
کمی قبل از نیمه شب، یک بازرگان به نام ربیع پای تلفن بود و تلاش میکرد دوستش را آرام کند. ربیع صاحب یک دکل حفاری بود و دوستش درباره جایی در یمن که در آن جنگندهها چاهها را بمباران میکردند، داستانهایی شنیده بود. دهم سپتامبر ۲۰۱۶ درست یک سال و نیم بعد از آغاز جنگ بین سعودیها و شورشیان حوثی بود البته برای ربیع این جنگی بود که در دوردست در جریان بود و از نگاه او دور بود. (این جنگ) تاثیری روی او نگذاشته بود چرا که این جور اتفاقها در مکانی به فقیری منطقهای به نام “ارحب” حادث نمیشد؛ منطقهای در عمق اراضی تحت تسلط شورشیان که در آن چیزی قرار نداشت و برای یک جت جنگنده هم هیچ جذابیتی نداشت.
جدای از این، اتفاقاتی از قبیل حملات هوایی برای افرادی مثل او نمی افتاد. ربیع یک مرد خیر از خانوادهای برخوردار و ثروتمند بود و احتمالا هم به خودش می بالید البته او بخش اعظم زندگی اش از ثروت خوبی برخوردار بود و قرار نبود تغییری در این روند ایجاد شود. او به رغم پوزخند شرورانهای که بر لب داشت، مردی خوب و با خدا بود و پیدا کردن آب در مناطق فقیرنشین برای مردم فقیر تبدیل به کار او شده بود. او حتی وقتی مشتریانش قادر به پرداخت بدهیهایشان نمیشدند، بدهی آنها را میبخشید. او قلبی بزرگ داشت و مطمئن بود که این اقدامات برایش خوش یمن بود و خوش شانسی می آورد. او گفت “من دارم یک کسب و کار خوب و مشروع را انجام میدهم. آن جتهای جنگنده با مردی که در راه خدا قدم بر می دارد جدال و دعوایی ندارند”.
گوشی را زمین گذاشت. شب آرامی بود. هوا روشن بود. پشت سر او مردم داشتند جشن میگرفتند و در واقع آنها داشتند برای او جشن میگرفتند.
آب ارحب داشت تمام میشد. ساکنان روستایی آب کافی برای آبیاری کردن زمینهای جدید یا برای نوشیدن نداشتند. آنها به یک چاه نیاز داشتند اما هیچ نهاد دولتی توانایی دست زدن به چنین طرح عمومی را نداشت، هیچ بانکی برای اینکه خط اعتباری و بودجه ای برای این کار تخصیص بدهد، در دسترس نبود. هیچ یک از ساکنان روستای حاضر در این منطقه (ارحب) که اغلب آنها در زمینهایی به مساحت ۵ تا ۱۰ متر مربع کشاورزی میکردند، پول لازم برای این نوع سرمایه مورد نیاز جهت تامین مالی چنین حفاری را نداشتند.
برای همین افراد روستاها اطراف این منطقه راه حل خودشان را پیدا و روی یک نوع قرارداد مالکیت مشترک کار کردند. همه آنها با هم سود می بردند اگر حفاری منجر به رسیدن به آب میشد و در این صورت به موفقیت می رسیدند اما در صورت عدم موفقیت همگی آنها پولشان را از دست می دادند؛ پولی که واقعا امکان از دست دادنش را نداشتند. البته هیچ ضمانتی هم برای موفقیت وجود نداشت. خاک منطقه، سخت بود و بهترین مکان برای حفر چاه در مناطق مرتفع نزدیک به صخره سیاه اتشفشانی بود. ربیع مشتاقانه وارد صحنه شد تا فرصت این را داشته باشد که او کسی باشد که در این مکان سخت آب بیابد.
او ۶ هفته قبل کارش را شروع کرده بود. ماشین (حفاری) بعد از ۱۲ روز شکست. ربیع و کارگرانش توانستند مته را تعمیر کنند آن را تا ۴۰۰ متری برسانند قبل از آنکه لایه های خاک شروع به فروپاشی میکنند، مته را محکم سفت کنند. بعد از آن او به مدت یک روز هیچ توفیقی نیافت. دو روز دیگر هم گذشت و خبری از موفقیت نبود. یک هفته هم گذشت با اینکه صورت حساب روستاییان داشت بیشتر میشد. بعد از گذشت دو هفته و با وجود اینکه هزینه ها رو به افزایش بود، ربیع مته حفایر را باز کرد و چند صد متر دیگر آن را وارد گودال حفر شده کرد تا اینکه حبابهای آب از شن و ماسه ها پدیدار شد.
خبر این موضوع (رسیدن چاه ربیع به آب) پیچید. مردم هورا کشیدند. قمارشان جواب داده بود. برخی از روستاییان خود را به چاه رساندند تا برای ربیع غذا بیاورند و برای چاه جدیدشان جشن بگیرند. روز بعد “عید” بود و به همین دلیل این موضوع کمی شبیه به معجزه بود. برای یوسف که یکی از کارگران حفاری چاه بود، رسیدن به آب بدان معنا بود که او میتواند با جیب پر از پول برای تعطیلات به خانه برود. او سرگرم کارش بود و بین دکل حفاری و یک خودروی تانکر بزرگ پر از آب برای خنک کردن مته در حرکت بود. او پشت یکی از خودروها استراحت می کرد.
پسر خاله ربیع آمد؛ قاضی جوانی که اسمش “القاضی” بود. مرد سختکوشی بود که نیاز به چیزی داشت که به خاطرش جشن بگیرد. او در یک دادگاه در (شهر) امران کار میکرد تا قبل از آنکه ساختمان این دادگاه هدف بمباران قرار بگیرد. وی سپس در صنعا پایتخت در دادگاه تخلفات رانندگی مشغول به کار شد اما با توجه به اینکه سعودیها کشور (یمن) را محاصره کردهاند و سوخت زیادی وجود نداشت و این بدان معنا بود که رانندگی کمتر جریان داشت و پرونده ها در رابطه با تخلفات رانندگی هم کمتر بود. او هیچ کار دیگری برای انجام دادن نداشت برای همین تصمیم گرفت که به ارحب بیاید. مهدی هم آمد، پیرمرد رنگ پریدهای که به عنوان نماینده سهامداران و ذی نفعهای (چاه) انتخاب شده بود. او وقتی که شنید حفاری ربیع به آب رسید، خود را به چاه رساند در حالی که پولهای همه روستاییان برای پرداخت قسط بعدی را در دست داشت.
فهد هم پیدایش شد. او در روستا بیشتر از همه به آدمهای دائمالخمر شباهت داشت. در یمن تقریبا همه مردها «قاط» میجوند که یک ماده گیاهی مخدر سبک است، اما هیچکدام از آنها این ماده را به شکلی که فهد میجود نمیجوند. هر وقت که روستاییها دور هم جمع میشدند، با آن گونههای بزرگ پف کردهاش که به گونههای لوئی آرمسترانگ [در حال نواختن ترومپت ] شباهت داشت قاط را در هر دو طرف دهانش گذاشته و میجوید. امشب او به لطف حس عمیق آرامش (ناشی از توفیق چاه حفاری ربیع در رسیدن به آب) از هر شب معمول دیگر پر انرژی تر بود. او اگرچه واقعا توان مالی برای سرمایه گذاری در پروژه چاه نداشت اما خود را مجبور می دید که سهمی از این پروژه بخرد و احساس می کرد که روستا به او نیاز داشت. او یک ماه را صرف بازدید از دوستان و خویشاوندانش برای راضی کردن و اقناعشان جهت دادن قرض به او کرده بود و وقتی که همچنان پول کافی نداشت از همسرش خواست که اگر میتواند طلا جواهرش را بفروشد. رسیدن ربیع به آب باعث می شد که فهد و خانواده او از فلاکت مالی خارج شوند.
فهد کمی سردش بود، به همین خاطر از چاه دور شد و به سمت کلبه سنگی قدیمی که برخی از دوستانش آنجا جمع شده بودند حرکت کرد. تقریباً همان موقع، هزاران فوت بالای سرش یک خلبان دکمهای را فشار داد که باعث ارسال سیگنالهای الکتریکی به قفسه تعبیهشده در زیر هواپیمایش شد. چندین و چند فشنگ جرقه زدند، موشک حاوی بمب از جایش کنده شد و همزمان پیستونهایی کوچک بمب را به سمت بیرون هل دادند.
اینجا بود که انگار خواب از سر سلاح پرید. یک باطری گرمایشی فعال شد. سه پره مستقر در گوشه سلاح باز و در جایشان سفت شدند. بمب در هوا به حالت ثبات رسید. یک واحد کنترل هدایت شونده روی دماغهاش که مجهز به لیزر بود درست روی خاک و صخرههایی که فهد داشت روی آنها راه می رفت، به زمین برخورد کرد.
فهد تا قبل از اصابت بمب به مکانی واقع در چند متری او، در حالت شادمانی بود. بمب به چند متری ربیع، قاضی که نامش القاضی بود و یک کارگر چاه حفاری که در حال استراحت روی زمین بود و چند متری پیرمردی که با پول قسط روستاییان آمده بود، برخورد کرد. فراتر از همه اینها، این سلاح جنگی با سرعتی بالغ بر چند صد نات (هر نات معادل ۱.۸۵۲ کیلومتر بر ساعت است) به زمین برخورد کرد.
جنگ در یمن هم اکنون چند سال است که ادامه دارد. این جنگ زمانی شروع شد که حوثی ها سپتامبر ۲۰۱۴ پایتخت یمن را تصرف کرده و کنترل بخش اعظم کشور را در دست گرفتند.عربستان سعودی به عنوان ابرقدرت سنی منطقه از این بیم داشت که این جنبشِ شیعی در جنوب مرزهایش، نیروی نیابتی ایران باشد؛ کشوری که اصلیترین رقیب عربستان در منطقه به حساب میرود.عربستان سعودی کمی بعد از آنکه حوثیها حکومت تشکیل دادند از بیم محاصره شدنش توسط نیروهای شیعه، در ماه مارس ۲۰۱۵ شروع به بمباران یمن کرد.
سازمان ملل و گروه های حقوق بشری تقریبا بلافاصله با توجه به آمار تکان دهنده تلفات غیرنظامیان و حملات به زیرساختهای حیاتی یمن درباره نحوه اجرای این جنگ ابراز نگرانی کردند. بمبهای سعودی کارخانهها، جادهها، پلها، بیمارستانها، چاهها، مراسمهای عزاداری، جشنهای عروسی، تجمعات زنان و یک اتوبوس مدرسه پر از کودکان را هدف قرار دادهاند.
سعودیها همچنین با هدف اعلامی دور کردن سلاح از دستان حوثی، یمن را محاصره کردند اما این کار ارائه کمکهای غذایی و انسان دوستانه به این کشور فقیر را بشدت سخت کرده است. کارزار بمبارانها و محاصره ( یمن ) باعث ایجاد فاجعهبار ترین بحران انسانی در جهان شده است . هشت میلیون نفر در آستانه قحطی هستند. به گفته یک سازمان امدادی بین المللی به نام “کودکان را نجات دهید”، ۸۵ هزار یمنی زیر ۵ سال تا همین حالا به خاطر گرسنگی جان دادهاند .شیوع وبا به ۲۱ استان از ۲۲ استان یمن افزایش یافته است .
سعودیها در انجام کارزار حملات خود در یمن، کمک کشورهای خلیج فارس از قبیل امارات متحده عربی، بحرین وهمچنین کشورهای آفریقایی مجاور شامل سودان ومصر را نیز جلب کردند اما مهم ترین منبع حمایت مادی از سوی یک متحد دوردست بوده است: آمریکا. ایالات متحده از سال ۲۰۱۵ برای کمک به ممانعت از رسیدن تسلیحات به یمن شروع به اعزام ناوهای جنگی خود به منطقه کرده است. درحالیکه پرواز هواپیماهای سعودی به یمن شروع شدند فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) بصورت روزانه شروع به پرواز سوپر تانکرها در ماموریت سوخت رسانی کردند. شاید جنجالیترین موضوع این باشد که آمریکا میلیاردها دلار تسحیلات با فناوری پیشرفته به سعودیها فروختهاند تا به آنها در مقابله با نفوذ ایران در قسمت جنوبیشان کمک کنند.
خیلی مدتها قبل نبود که ایران نخستین منتفع تجارت تسلیحات امریکایی بود. به گفته ویلیام هارتونگ مدیر پروژه امنیت وتسلیحات در مرکز سیاستگذاری بین المللی، ایران در دوره ریچارد نیکسون، جرالد فورد و جیمی کارتر روسای جمهور پیشین آمریکا یک مشتری محبوب بود و در آن موقع یک کشور مصمم و قدرتمند در حال نوسازی و نظم در خاورمیانه تلقی میشد اما بعد از انقلاب سال ۱۹۷۹ که سبب به قدرت رسیدن آیت الله شد، عربستان سعودی شبیه به الگو و مدلی از ثبات در منطقه بدل شد و این پادشاه سُنی بزودی یکی از قابل اتکاترین مشتریان صنعت دفاعی آمریکا شد.
در زمان دولت (بیل) کلینتون ایالات متحده بزرگترین صادرکننده تسلیحات جهان شد و هر ساله میلیاردها دلار سلاح فقط در اختیار عربستان سعودی قرار میگرفت. هریک از روسای جمهور آمریکا چشمانداز جدیدی از تقویت ارتش سعودی با قراردادهای فروش تسلیحاتی در سر داشتند. جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا درسال ۲۰۰۷ فروش تسلیحاتی بیست میلیارد دلاری به سعودیها را اعلام کرد. هدف این اقدام، تجدید موازنهها در منطقه بعد از حمله سال ۲۰۰۳ به عراق بود، با توجه به آنکه آن حمله باعث برچیده شدن یک دولت سنی و جایگزین شدن آن با یک دولت شیعه شده بود. بوش که به طور ناخواسته باعث افزایش قدرت ایران شده بود فکر میکرد فروش تسلیحات به عربستان سعودی میتواند باعث مقابله با قدرت ایران شود. رئیس جمهور باراک اوباما در سال ۲۰۱۰ با تاکید بر(مقابله) با نفوذ ایران و ایجاد شغل برای آمریکا، یک بسته از توافقها به ارزش ۶۰ میلیارد دلار جهت دادن جتهای جنگنده پیشرفته و دیگر تسلیحات به سعودیها را اعلام کرد.
سال ۲۰۱۵، وقتی که هدف اصلی سیاست خارجی دولت اوباما برای توافق هستهای با ایران در شرف تحقق بود، کشورهای (حاشیه جنوبی) خلیج (فارس) نگران بودند که مبادا این توافق به فاصله گرفتن آمریکا از این کشورها منجر شود در همان زمان بود که حوثیها وارد پایتخت یمن شدند و یک کشور جدید تحت نفوذ ایران قرار گرفت. عربستان سعودی به بمبهای بیشتری برای استفاده (در یمن) نیاز داشت و طی یک ماه از حصول توفق هستهای، وزرات دفاع (آمریکا) فروش ۱.۲۹ میلیارد دلار تسلیحات به عربستان سعودی را تصویب کرد که بخش اعظم آن را بمبهای هدایت شونده تشکیل میداد. یک سال بعد برای دولت اوباما مشخص شده بود که سعودیها برای کاهش تلفات غیرنظامیان از بمبهای هدایت شونده استفاده نمیکنند. به همین دلیل اوباما قبل از ترک قدرت انتقال بمبهای هوشمند به سعودیها را معلق کرد.
رئیس جمهور ترامپ فورا این تعلیق را برداشت. او در اولین سفر خارجی خود به عنوان رئیس جمهور به عربستان سعودی رفت و اعلام کرد فروش تسلیحات را از سر می گیرد و گسترش خواهد داد. در کنگره برای توقف این فرایند تلاشی انجام شد. رند پال سناتور جمهوری خواه کنتاکی به همراه کریس مورفی سناتور دموکرات کنتیکت طرحی را برای توقف فروش سلاح به سعودیها به صحن سنا ارائه کردند و تصویری از کودک گرسنه یمنی را به جلسه سنا آوردند. پال گفت “آنچه که اینجا دارد اتفاق میافتد عجیب است و این کار بدون اجازه شما اما با سلاحهای شما در حال انجام شدن است”. این قطعنامه پیشنهادی با ۵۳ رای در برابر ۴۷ رای ناکام ماند و طبق خطوط حزبی اکثریت جمهوریخواهان علیه پال و به نفع رئیس جمهور موضع گرفتند.
کنگره دوباره درحال بحث درباره مداخله آمریکا در جنگ یمن است اما جدا از اینکه چه اتفاقی در آینده میافتد، ایالات متحده تا همین حالا ظرفیت قابل توجهی را در اختیار کارزار حملات هوایی به رهبری عربستان سعودی قرار داده است. طبق دادههای انتقال تسلیحاتی «بنیاد بین المللی تحقیقات صلح استکهلم» فقط از سال ۲۰۱۰ تا سال۲۰۱۷ ایالات متحده ۳۰ فروند جت جنگنده چند کاره اف ۱۵ به همراه ۸۴ بالگرد رزمی ۱۱۰ موشک کروز هوا به زمین و نزدیک به ۲۰ هزار بمب هدایت شونده به عربستان سعودی تحویل داده است. این مورد آخر شامل ۱۱۳۲۰ پیوویز (Paveways) میشود که یک نوع بمب لیزری هدایت شونده است ومیتوان آن را از فاصله ۹ مایلی در ارتفاع ۴۰ هزار فوت پرتاب کرد.
در محل چاه در لحظه اصابت بمب مجموعهای از اتفاقها تقریبا به صورت همزمان حادث شد. نوک سلاح به سنگ برخورد کرد و فیوز را در قسمت دم آن منفجر کرده و انفجاری معادل با ۲۰۰ پوند تی ان تی ایجاد کرد. وقتی بمب شبیه به این منفجرمی شود پوسته به چندین هزار قطعه میشکند و به پازلی از قطعات فولادی تبدیل میشود که با سرعت هشت برابر سرعت صوت در هوا پرواز میکند. فلزاتی که با این سرعت حرکت می کنند فقط باعث کشتن مردم نمی شوند بلکه باعث تغییر ساختار مجدد آنها نیز می شود قسمتهای اضافه را از تنه جدا می کند. اجسام را جدا میکند و قطعات آنها را دوباره توزیع میکند. گازی که از بمب بلند میشود بخشهای از بدن را با انرژی خود پر میکند پرده گوش را پاره میکند ریهها را از بین میبرد، حفرههای شکم را سوراخ میکند وهمچنین خونریزی داخلی ایجاد می کند موج انفجار هوا را به چنان سرعت فوق العاده ای افزایش می دهد که خود باد می تواند باعث جدا شدن اجزای بدن شود.
پشت کامیون تانکر از شاسی خود خارج شد و به صخره برخورد کرد تکههای دندانه دار بمب هزاران مایل در ساعت به سمت بیرون پرواز میکردند و ربیع که هنوز مشغول جشن گرفتن موفقیتش بود نزدیک بود تقریبا سرش از بدنش جدا شود نیمه بالایی صورت او کنده شد و فقط یک قسمت پایین تر فک باز باقی مانده بود گرمای انفجار بیشتر لباس اورا سوزاند و پوستش را به ذغال تبدیل کرددر نتیجه او عملا لخت شده بود بیضههای او در معرض دید همه قرار گرفته بود و از بدن او دود بیرون می آمد. در کنار او پسرخالهاش القاضی که قاضی هم بود زنده زنده داشت می سوخت از رگهای خون او آب بیرون می زد و بدن او باد کرده بود او شروع به فریاد زدن کرد.
فهد که تازه وارد کلبه سنگی شده بود تنها متوجه یک درخشش ناگهانی شد .او هیچ چیز نشنید. بمب او را از زمین بلند کرد. با ترکشهای بمب بدنش سوراخ شد به اطراف به چرخش درآمد و سپس به شدت به دیوار پشتی کوبیده شد هر دو دست او خرد شدند. انفجار انقدر قوی بود که در عرض چند ثانیه از حافظه او پرید. تکههای فلزی به پا، فک، بالا تنه و چشم او خورده بود. یکی از این تکهها وارد پشتش شده بود واز قفسه سینهاش بیرون آمده بود و باعث شد یک سوراخ ایجاد شود سوراخی که هوا و آب شروع به پر کردن آن نمود و ریههای او را متلاشی کرد. وقتی که او بیدار شد و روی سنگ مچاله شده بود و داشت خفه میشد. او توانسته بود به نحوی از مرگ نجات پیدا کند اما با هر نفسی که می کشید داشت خودش را می کشت و به طرز فجیعی خونریزی می کرد اما او اصلا از هیچ کدام از این مسائل اطلاعی نداشت چرا که مغزش تحت تاثیر درد شدیدی بود که به نظر می آمد این درد از یک دنیای دیگر نشات گرفته بود.
او به هیچ چیزی غیر از این نمی توانست فکر کند که باید از آن کلبه بیرون بیاید. وقتی خاک ناشی از انفجار شروع به خوابیدن کرد، او دید که کل صحنه پر از تکههای فلز در حال سوختن است. کلبه تبدیل به یک کوره شده بود و او درونش گیر کرده بود. احساس میکرد انگار در جهنم است انگار که روز قیامت باشد. او باید خارج می شد اما وقتی که تلاش کرد چهار دست و پا راه از روی فلز درحال اشتعال راه برود روی زمین افتاد چون بازوهایش پودر شدند. شروع به غلت زدن کرد مثل بچهای که میخواهد از یک تپه عبور کند، او از روی فلز داغ غلت زد، روی بخشهایی از بدن دوستانش غلت زد. او به دوستانش فکر نمیکرد، به هیچکس فکر نمیکرد او حتی به خانوادهاش فکر نمی کرد. فهد در آن لحظه فراموش کرد که فرزندانی دارد. یوسف در اتاقک خوردوی حفاری بیدار شد با این حس مبهم که با یک موج آتش به این قسمت کشیده شده بود. او پایین را نگاه کرد و دید پای چپش به رشتههایی از خون واستخوان تبدیل شده بود. متوجه شد دارد می لرزد. او در تاریکی و خرابی ناشی از انفجار خودروی حفاری دنبال چیزی گشت و تلاش کرد چیزی برای بستن پایش پیدا کند. این موضوع را میدانست شاید از دیدن فیلم ها و یا شاید از دوستانش که این کاری است که شما وقتی عضوی از بدنتان قطع میشود باید انجام بدهید. البته او دقیقا نمیدانست چکار باید بکند. او یک روشنایی شدید را در هوا دید که نشانهای در فرهنگ قبایلی برای درخواست کمک بود. فهمید کسی کمک میخواهد.
وقتی دکتر عبداللطیف ابوطالب مدیر بیمارستان عمومی مدرن الثوره در صنعا تماس تلفنی درباره حمله هوایی در ارحب دریافت کرد در خانهاش در پایتخت بود در فاصله یک ونیم ساعته با ارحب. ابوطالب مردی کوچک با صدایی خسته و خشن که وقتی عصبانی است صدایش را بالا میبرد. او پر از انرژی است، او باید اینچنین باشد اکنون او شاید تبدیل به پر مشغله ترین جراح درمان کننده آسیب های جسمی در شهر شده است علاوه براینکه او مدیریت این تاسیسات هشتصد وپنجاه تخت خوابه را برعهده دارد. در یک روز بدون حملات هوایی، فقط برای اینکه بتواند از یک طرف دفترش به سمت دیگر برسد، باید از میان افرادی که کاغذها را به صورتش فرو میکنند، بگذرد. بیمارستان با اشتهای شدیدی که به امضا دارد، اغلب به نظر میرسد که هدفمند طراحی شده است تا میزان کاغذ را به حداکثر برساند. گاهی برای ابوطالب به نظر میرسد که تک تک کارکنان آنجا به توجه شخصی او نیاز دارند.
البته وقتی بمبها ریخته میشوند او از کاغذ بازی فرار میکند، به اتاق عمل میرود و بدون وقفه کار میکند. یک بیمار پس از بیمار دیگر و گاهی اوقات ۲۴ ساعته عمل جراحی میکند و او در آن ساعتها که در اتاق عمل بعد از حملات هوایی میایستد چیزهای وحشتناکی را مشاهده کرده است. او پسر خودش را هم دیده است، جوان ۲۰ سالهای که به بیمارستان آورده شده بود درحالیکه از شدت سیاه شدن قابل شناسایی نبود بعد از آنکه خودروی حامل او هدف یک حمله هوایی قرار گرفته بود. ابوطالب در آن لحظات در حالیکه درحال عمل جراحی بدن بشدت سوخته او بود لطف خدا را احساس کرد و توانست اینطور فرض کند که آن مرد جوان پسرش نیست. این توهم فرو پاشید وقتی که او زخم روی شست بزرگ پای بیمار را شناخت. ابوطالب نتوانست او را نجات دهد . او برادر خودش را عمل کرد که در یک حمله دیگر هدف قرا گرفته بود؛ حملهای که البته یک برادر دیگر او و پدرش را کشت. درنتیجه ابوطالب اکنون تلاش میکند وقتی که سرکار است احساساتش را کنار بگذارد. او به این موضوع اینطور فکر میکند که قلبش را شبیه سنگ بکند وقتی کارش را انجام داد به خانه میرود وبا بچههای نجات یافتهاش گریه میکند.
صبح آن روز سپتامبر ۲۰۱۶ وقتی که او وارد بخش اورژانس شد دالانهای بیمارستان را پر از بیماران در حال مرگ از یک حمله هوایی و اعضای خانواده مستاصل آنها دید، موضوعی که در صنعا بیشتر و بیشتر اتفاق میافتد. مردم سر او داد می زدند در حالیکه او تلاش میکرد از کنار آنها عبور کند. آنها تلاش میکردند توجهش را به خودشان جلب کنند ابوطالب سعی می کند در برابر این درخواستها مقاومت کند. او در عوض سعی میکند روی بیمارانی که شانس نجات آنها را دارد تمرکز کند. او حسابی روی معجزه باز نمیکند حتی معجزهها هم به تجهیزات نیاز دارند و بخاطر محاصره (یمن) او تقریبا درباره تک تک منابع حیاتی و ابزارهای تشخیص که یک بیمارستان معمولی برای پیش بردن امورش به آنها نیاز دارد دچار کمبود است. چه برسد به اینکه این بیمارستان بطور معمول شاهد حوادثی است با تلفات جمعی ناشی از بمبهایی که برای قطعه قطعه کردن افراد از فاصله صدها یاردی طراحی شدهاند. آنها تقریبا تجهیزات بیهوشی عمومی نداشتند. اخیرا آنها به هالوتان تکیه کرده بودند یک ماده بیهوشی ارزان که البته باعث آسیب به کبد میشود و دیگر در شمال امریکا استفاده نمیشود. آنها نمی توانستند به دستکش یا ماسک کافی دسترسی داشته باشند. آنها به ندرت به خون دسترسی داشتند برای اینکه بعد از محاصره آنها نمی توانستند کیسههایی داشته باشند که خون اهدایی را در آنها نگه داری کنند. آنها حتی ملافه کمی در اختیار داشتند و تنها میتوانستند هفته ای یک بار ملافه را عوض کنند و نمیتوانستند به قطعات مناسب برای تعمیر درست ماشین لباسشویی دسترسی داشته باشند به همین دلیل تقریبا هرروزه ماشین لباسشویی خراب میشد. همه چیز کثیف بود بیمارستان یک کارخانه عفونت خونی بود. ابوطالب اغلب در این باره نگرانی داشت که اگر چه او با استیصال تلاش میکرد جان بیماران را نجات دهد اما آنها شاید در اثر عفونتی که در بیمارستانش میگرفتند جانشان را از دست میدادند.
از زمانیکه محاصره شروع شد ابوطالب به خودش چند ترفند یاد داده بود. او از خطوط آی وی (IV) برای پیوستن به شاهرگهای آسیب دیده استفاده میکرد، او از خطوط آی وی به عنوان لولههای تغذیه استفاده میکرد. او با بمبهای موثری در قطع شدید اعضای بدن سروکار داشت، بمبهایی که در اثر آنها بیماران سوخته شده او اغلب هیچ عضو سالم دیگری از بدن نداشتهاند که بتوان از آن عضوها بعنوان پیوند استفاده کرد در نتیجه او یاد گرفت که ابتکار به خرج دهد و جاهایی از بدن را برای کاشت پوست پیدا کند و او یاد گرفته است که برای کمک به بیمارانی که فکر نمیکند امکان نجاتشان را دارد تلاش نکند.
در آن صبح او یک پسری را دید که باید از او عبور می کرد اما نکرد. یک پسر سه ساله شاید هم با سن کمتر قطعا بیشتر از سه سال نبود پسرهیچ پایی نداشت بخشی از یک دست او قطع شده بود. وقتی ابوطالب بیهوده در اتاق عمل روی این پسر کار میکرد قربانیان حمله هوایی به ارحب بیرون از اتاق عمل دسته دسته پشت یک وانت وارد بیمارستان می شدند. القاضی بخاطر باد کردن بدنش تقریبا قابل شناسایی نبود. مرد لاغری که اکنون به نظر چاق می آمد. یوسف کارگر حفاری به نظر جن زده بود، چشمانش خالی شده بود ودر آن واحد خشمگین به نظر میرسید. فهد داشت خفه می شد و خونریزی داشت و تا مرگ ۵ دقیقه شاید هم کمتر زمان داشت.
ابوطالب فورا متوجه شد که فهد به تجهیزانی نیازداشت که او نداشت اما با این حال ابوطالب به سراغ او رفت. خونریزی و شکستگی و ترکشها تنها مشکل فهد نبود یا شدیدترین و فاجعه ترین موضوعات نبودند. یک طرف قفسه سینه او کاملا آسیب دیده بود و او تقریبا قادر به تنفس نبود. ابوطالب به یک سیستم زهکشی زیرابی لاک ومهر شده نیاز داشت تجهیزاتی که باعث ایجاد یک مکش در فضای بسته میشود که اجازه میدهد هوا و آب از سوراخ خارج شود اما هیچ آب وهوایی دوباره برنگردد با این کار فشار بر قفسه سینه برداشته میشود و به بیماراجازه تنفس میدهد.
این بیمارستان یکی از این تجهیزات را نداشت در نتیجه ابوطالب فی البداهه یک وسیله ساخت او از یک نفر خواست یک بطری پلاستیکی آب بیاورد یک سوراخ در انتهای آن ایجاد کرد ویک خط آی وی در آن قرار داد او آنرا در سینه فهد قرار داد وطرف دیگر خط آی وی را در فضای بین شکاف دنده او و ششهایش قرار داد. وقتی ابوطالب این کار را کرد فهد عذاب میکشید او همچنین احساس تشنگی شدیدی داشت او خون زیادی از دست داده بود ودر شوک بود. برای فهد اینطور به نظر می رسید افرادی که دور بر او بودند برای این آنجا بودند که به شکنجه او ادامه دهند. او یک حس غریزی حیوانی داشت که با آنها مقابله کند اما نمی توانست از دستانش استفاده کند البته آرزو داشت که ابوطالب به اندازه کافی به او نزیک شود که بتواند گازش بگیرد.
دکتر هنوز در حال ادامه کار بود. یک بخش از انتهای خط آی وی وصل شده به سینه فهد و بخش دیگر انتهایی آن به سوراخ بطری آب پلاستیکی در فاصله چند سانتیمتری خط آب شده بود و این دستگاه ابداعی باعث شد که یک سوپاپ یک طرفه ایجاد شود و با آن هوا و آب از سینه فهد خارج شود و همزمان اجازه ورود هر گونه آب و هوایی به سینه او را می گرفت. با توجه به قرار گرفتن این خطوط، سینه فهد شروع به خالی شدن کرد و شش فهد سرانجام شروع به پر شدن کرد.
ابوطالب سپس به سراغ القاضی رفت تا وضعیت او را با ثبات کند. او و پرستارانش تا آنجایی که ممکن بود پوستش را با گاز استریل کوچکی که وجود داشت بستند اما مدیر بیمارستان می دانست که آنها باید القاضی را از آنجا خارج کنند. القاضی با توجه به اینکه پوستش، ورقه ورقه شده بود در حال از دست دادن محافظ و مانعش در برابر جهان خارج بود و این بیمارستان بدترین جا برای کسی بود که مستعد جذب عفونت بود. آنها او را به یک بیمارستان دیگر فرستادند و او آنجا تا دو روز دیگر زنده ماند.
ابوطالب به سراغ بیمار بعدی رفت، بیماری که به نظر می رسید خونریزی داخلی داشت اما معلوم نبود این خونریزی دقیقا کجا است و او دسترسی به تجهیزات تصویربرداری هم نداشت به همین دلیل او کاری را که اغلب انجام می داد را انجام داد: او بدن بیمار را شکافت و درونش را نگاه کرد. او متوجه شد که بدترین قسمت بدنش کبد بیمار بود به همین دلیل دوباره شروع به بستن و بخیه زدن بدن شکافته بیمار با یک سوزنی که برای این کار نبود، نمود برای اینکه بیمارستان سوزن مخصوص کبد نداشت. او با این کار باعث شد که خونریزی کبد بیشتر شود. او قبل از اینکه دوباره بخواهد بدنش را بدوزد، چند دقیقه ای صبر کرد تا خونریزی کبد فرو بنشیند اما قبل از آنکه بتواند کارش را انجام دهد، تماسی دریافت کرد: یک اتفاق دیگری هم در چاه آب در ارحب حادث شد و بیماران بیشتری داشتند به بیمارستان سرازیر می شدند.
مردم میگفتند که آن بمباران به حمله شباهت نداشت. لغتی که استفاده کردند را میتوان به «نابودی» ترجمه کرد.
وقتی سعودیها تسلیحات را میخرند آنها ترجیح می دهند که از برنامه “فروش نظامی خارجی” استفاده کنند بدان معنا که وزارت دفاع ایالات متحده به عنوان میانجی آنها عمل کند. برای دو درصد دستمزد دولتی به قیمت خرید اضافه می شود و با این کار پنتاگون تدارکات و رابط نظامی آن با شرکتهای خصوصی مرتبط با این سفارش خرید را مدیریت می کند. برنامه فروش نظامی خارجی ماموریتی است که “امنیت ایالات متحده را تقویت و صلح جهانی را توریج دهد” و نظارت بر این برنامه را وزارت خارجه انجام می دهد و این وزارت همه درخواستهای (مربوط به خرید و فروش سلاح) را بررسی می کند. از سال مالی ۲۰۱۷ بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان به همین طریق از ایالات متحده سلاح خریداری کردند. کشورهای خاص امکان خرید مستقیم تسلیحات خاص از شرکتهای تولیدکننده را دارند اما سعودی ها از سیاست و خط مشی مربوط به خریداری از دولت ایالات متحده را دوست دارند و احساس می کنند وقتی پنتاگون از طرف آنها صحبت کند رفتار سخاوتمندانه تری از سوی شرکتهای آمریکایی با آنها خواهد شد.
به طور معمول بعد از فروش از طریق برنامه فروش نظامی خارجی، فرماندهی حمل و نقل ارتش مالکیت تسلیحات را برعهده می گیرد و آنها را به مشتری خارجی تحویل می دهد اما عربستان سعودی از پروازهای چارتر خصوصی شامل هواپیماهای غول پیکر ترابری ایلوشین دوره شوروی که پر از مهمات و تجهیزات بمبهای هدایت شونده است استفاده میکند و با پرواز آنها را به پایگاه های نیروی هوایی سعودی میبرد. در آنجا باله ها و کیتهای لیزری به قسمت انتهایی ادوات جنگی هم متصل می شوند و بمبهای گرانشی دارای ماهیت سقوط آزاد به تسلیحات هدایت شونده تغییر می یابند و سپس به به چنگک زیری بمب جتهای جنگنده تعبیه میشوند. این فرایندی است که در پایگاه نظامی سعودی در ظهران در خلیج فارس و پایگاه هوایی ملک خالد در گوشه جنوب غربی عربستان سعودی انجام می شود. ملک خالد پایگاه نظامی این کشور واقع در جنوب این کشور است و یک اسکادران راهبردی جنگنده های اف-۱۵ در آنجا مسار تقر است. دست بر قضا این پایگاه فقط در فاصله ۲۰۰ مایلی از چاه آب جددی که قرار بود در منطقه ای به نام ارحب آغاز به کار کند، قرار دارد. یک جنگنده اف-۱۵ خوب می تواند در عرض ۶ دقیقه این فاصله را طی کند.
صبح آن روز همه روستاییان اطراف ارحب داشتند به سمت مرکز صحنه بمباران (چاه آب) میرفتند. برخی برای تلاش به منظور کمک آمده بودند و برخی برای جستجو جهت پیدا کردن عزیزانشان که مفقود شده بودند آمده بودند. بسیاری از انها به ویژه کودناک از روی کنجکاوی آمده بودند و قبل از اینکه والدنشان بتوانند مانعشان شوند از خانه بیرون زدند و میخواستند بفهمند آن سر و صدایی که نصفه شب آنها را بیدار کرد، چه بود. کمی بعد از اینکه روشنایی صبح شد، بیش از صد نفر جمع شده بودند.
درباره اینکه چه اتفاقی بعد حادث شد، برخی اختلاف نظر وجود داشت. برخی می گویند آنها صدای چندین هواپیما را شنیدند. برخی صدای فریاد دیگران را شنیدند. برخی قسم خوردند که (پیش از حمله) هیچ هشداری داده نشد و قبل از انجام حمله هیچ خبر یا حرفی نشنیدند. آنچه که درباره اش اختلاف نظر نیست آن است که دومین موج حملات حدود ۶ ساعت بعد از اولین انفجار انجام شد؛ زمانی که جمعیتی بزرگ شکل گرفته بود.
یک گرد و خاک شدید و ناگهانی ایجاد شد و همه شروع به فرار کردند. مردم به همه جهات مختلف رفتند در حالی که صدای غرش هواپیماها بالای سرشان شنیده می شد و انفجارها هم شروع شد. خودروها و موتورسیکلتها به هوا پرتاب شدند. پسرها که در تلاش برای فرار بودند به خاک و خون کشیده شدند، مردان بالغ به سمت مزرعه نزدیک چاه شیرجه زدند. این حمله ساعتها طول کشید و اینطور به نظر می رسید که هر چند دقیقه یک بمب ریخته می شد و تک تک آنها به نظر می آمد که می خواهد به افرادی که در تلاش برای فرار بودند ضربه بزند و انگار که داشت آنها را تعقیب و دنبال می کرد. مردم گفتند این شبیه به حمله نبود و واژه ای که آنها استفاده کردند “نابودی و تر و مار کردن” بود.
دیده بان حقوق بشر گزارش داد که حداقل ۳۱ غیر نظامی کشته شدند که ۳ نفر از آنها کودک بودند و ۴۲ نفر دیگر هم زخمی شدند. البته دانستن تعداد دقیق کشته و زخمی ها کار سختی است چرا که همه آنچه که از بسیاری از قربانیان بر جای مانده بود تنها بخش های بسیار کوچکی از بدنشان بود و این بخشهای بدن بسیار از هم دور شده بودند. مردم پتوهایی در اطراف محل بمب گذاری گذاشته بودند وتلاش می کردند بخش های از بدن را که فکر می کردند متعلق به عزیزانشان بود جمع می کردند تلفن های همراه همیشه از انفجارها قسردر نمی رفتند اما درون آنها کارتهای حافظه گاها سالم می ماندند وگهگاه این کارتهای حافظه عکسهایی داشتند که به روستائیان برای شناسایی مفقودان کمک می کردند حداقل یازده جسد آنقدر تکه تکه یا مثله شده بودند که امکان شناسایی آنها وجود نداشت اغلب روستائیان بسیار وحشت زده بودند که نمی خواستند اصلااز خانه بیرون بروند .
اسلام از مریدان خود می خواهد که ظرف ۲۴ ساعت افراد متوفی را دفن کنند در نتیجه روستائیان ارحب باید تشیع جنازه می گرفتند اما آنها بسیار می ترسیدند که در محیط باز تجمع کنند .هیچ کس نمی دانست چه زمانی هواپیماها یکباره دیگر از ناکجا آباد بطور ناگهانی باز پدیدار شوند .درخانه های همه ساکنان ارحب یک وضعیت بغرنج کوچکی ایجاد شده بود چرا که اعضای خانواده های نجات یافته با یکدیگر درباره اینکه چه کسی باید درخانه بماند وچه کسی با دیگران خداحافظی کند با هم جر و بحث می کردند. مراسم تشیع جنازه اغلب با حضور تعداد کمی برگزار می شد.
در سراسر کشور مردم یک نسخه مشابه از همین درس را یاد میگرفتند. آنها در خانه میماندند وبه کارخانهها ومشاغل خود نمی رفتند چون حتی اگر کارخانه شان هدف حمله قرار نگرفته بود شاید دفعه بعد مورد حمله قرار می گرفت در جاده ها مردم از قراردادن وسایل و چیزهای اضافه در خودروها و وانت هایشان پرهیز می کردند چرا که هر چیز با ارزشی چه یک وسیله تجاری یا ماده غذایی یا تجهیزات پزشکی بهداشتی ممکن بود هر لحظه منفجر شود و دوستان شما را قطعه قطعه کند .
صحبت کردن درباره اینکه زندگی دائمی در وحشت حمله هوایی چه اثرات انباشتهای دارد بسیار دشوار است. البته یک فعال حقوق بشر محلی به یک مورد اشاره کرد: او متوجه شد که یمنیها حفر چاه را متوقف کردهاند. این شاید یکی از دلایل بالا رفتن نیاز فوری بخش قابل توجهی از مردم به آب سالم باشد.با توجه به حملات به تاسیسات تصفیه آب وچاه ها یی شبیه چاه ارحب، وبا شاید اجتناب ناپذیر بود. اولین موارد ابتلا به وبا سه هفته بعد از حمله هوایی به ارحب درفاصله چند ده مایلی ارحب گزارش شد. هفت ماه بعد کشور بیش از صد هزار مورد مشکوک به وبا داشت. ارحب بالاترین میزان ابتلا را در کشور داشت وبعد از یک سال حدود یک میلیون مورد مشکوک ابتلا به وبا در کشور وجود داشت که این نه تنها بدترین شیوع در جهان بوده بلکه یکی از بدترین شیوع در تاریخ ثبت شده جهان بوده است.
در پاییز۲۰۱۶ یکی از محققان دیدبان حقوق بشر به نام پریانکا موتاپارتی برنامه سفر به یمن با همکارانش را داشت تا ماموریتشان را برای مستند سازی حملات به غیرنظامیان و زیر ساخت های حیاتی انجام دهند وقتی او متوجه حمله به هردوی این موارد در یک ناحیه دورافتاده به نام ارحب شد. او می دانست که باید این حمله در لیستش باشد وقتی او وتیمش وارد کشور شدند وبه ارحب رفتند دو ماه از آن حمله گذشته بود موتاپارتی بلافاصله از اینکه از این موضوع که این حجم زیاد از تسلیحات استفاده شده بود شوکه شده بود حفره ها وچاله ها همه جا بود طبق شمارش او حداقل ۱۲ بمب آنجا ریخته شده بود البته روستائیان معتقدند که تا ۲۰ بمب در آنروز ریخته شده بود موتا پارتی تعداد زیادی از بقایایی از بمب را پیدا کرد.
او ابتدا از اینکه هیچ کسی به خود زحمت نداده بود این بقایای بمب را جمع آوری کند شگفت زده شد اما حمله به ارحب مورد توجه بین المللی قرار نگرفته بود وحوثی ها بیشتر به این علاقه مند بودند که دیگر حملات را علنی کنند روستائیان بعدا به من گفتند که بسیاری از افراد از بقایای بمب می ترسیدند . طبق آنچه برسر قربانیان آمده بود براین باور داشتند که این سلاح ها قطعا حاوی سم های عجیب وغریب باشند . دلیل هرچه باشد تکه های بمب هنوز آنجا بودند در میان همه ان دنباله ها وتیغ های افتاده بمب ، موتاپارتی یک تکه از روکش اطلاعات قسمت بال آن را که البته تا حدی آسیب دیده بود پیدا کرد که تا حدی از این حمله سالم مانده بود این بخش عاملی کلیدی برای کل تاریخ سفر این سلاح بود .
به خاطر تحقیات موتا پارتی ما توانسته ایم اطلاعاتی غنی درباره منشا این بمب برسیم. این روکش اطلاعاتی کد شناسایی وزارت دفاع را داشت که نشان می داد بخشی از باله یک بمب هدایت شونده بود. همچنین یک تاریخ تولید روی آن بود که نشان می داد در یک خط تولید در اکتبر۲۰۱۵ سرهم شده بود. یک شماره انبار داشت که وقتی آن شماره را با شماره مونتاژ ترکیب می شد نشان می داد که این روکش اطلاعاتی به بخش مکانیزم کنترل چیزی که نامش سیستم هدایت لیزری پیووی ۲ بود تعلق داشت .
این نوع از کیت برای وصل شدن به سر جنگی ۵۰۰ پوندی امکی۸۲ طراحی شده است، بمبی که در تاسیسات جنرال دینامیکس شهر گارلند تگزاس تولید میشد. در این تاسیسات، حدود ۳۰۰ پوند فولاد سفید داغ می شود و سپس به شکل بدنههای توخالی در میآید. این بدنهها ۱۵۰ مایل به شمال گارلند در کارخانه مهمات سازی ارتش در مک آلستر در اوکلاهما میروند؛ یک مجتمع ۴۵ هزار جریبی که در آن بدنهها آویزان می شوند و نوک آنها چیده می شود. سپس با ۲۰۰ پوند ماده انفجاری گرم پر می شود گاهی اوقات هم ترویتونال به آنها اضافه می شود البته اغلب ماده ای به نام کامپوزیشن اچ۶ به آن اضافه می شود؛ ماده ای که عنصر اصلی تشکیل دهنده آن آردیایکس است، این ماده منفجره در بمبهایی که متحدان (در زمان جنگ دوم جهانی) روی آلمانیها ریختند، استفاده می شد. مواد منفجره سرد و گرم می شوند، ورق های پایگاه به آن متصل می شوند و بدنه های فلزی تبدیل به بمب می شوند و به چیزی تبدیل می شوند که شما می توانید از آسمان آن را به زمین بیاندازید و اگر شما به اندازه کافی از آنها بریزید میتوانید اطمینان کافی داشته باشید که به هدفتان ضربه خواهید زد یا شما می توانید آنها را به یک سیستم راهبر تولید شده توسط یکی از شرکتهای خصوصی وصل کنید که کیتهای تغییر و تبدیل برای بمبهای احمق بسازند. قراضهای که موتاپارتی پیدا کرد روی آن یک کد انحصاری یکی از شرکتهای تولیدکننده آمریکایی وجود داشت: ریتیون، شرکتی که کیتهای هدایت و راهبری پیوویز ۲ را در تاسیساتش در شهر توکسان آریزونا تولید می کند.
اوایل اکتبر سال جاری درز خبرها درباره مفقود شدن یک مخالف و ناراضی سعودی آغاز شد. جمال خاشقچی، روزنامه نگاری که اغلب از رژیم سعودی در روزنامه واشنگتن پست انتقاد میکرد. او از کنسولگری سعودی در استانبول دیدن کرد تا مدارک اداری خود را جمع آوری کند اما بعد از آن هرگز دیده نشد. او در داخل کنسولگری به طرزی وحشیانه کشته و جسد توسط یک تیم ترور اعزامی سعودی مثله شد. گزارش اطلاعاتی نهادهای آمریکایی نشان داد که محمد بن سلمان ولی عهد سعودی دستور ترور را داد و در هفته های بعد از درز این خبرها درباره مفقود شدن خاشقچی، جزئیات تکان دهنده این ترور منتشر شد. این قتل کاری کرد که هزاران قتل در یمن نمیتوانست انجام دهد: توجه آمریکاییها را به روابط عجیب و خوب بین ایالات متحده و پادشاهی سعودی جلب کرد.
سنا ۲۸ نوامبر به قطعنامه ای درباره صحبت برای پایان دادن به نقش امریکا در یمن رای مثبت داد واین بار این قطعنامه تصویب شد اما کاخ سفید تهدید کرده است که هرگونه طرحی که باعث ایجاد محدودیت درمداخله امریکا دراین جنگ را وتومی کند وقاطعانه در روابطش با عربستان سعودی دفاع می کند. رییس جمهورترامپ اوایل نوامبر یک بیانیه رسمی منتشر کرد ودر آن با مفاهیم بازاری از تداوم حمایت خود از سعودی ها دفاع کرد. دراین بیانیه آمده است “بعد از سفر سال گذشته من به عربستان سعودی پادشاهی با پرداختن وسرمایه گذاری ۴۵۰ میلیارد دلاری در امریکا موافقت کرد از این ۴۵۰ میلیارد دلار ۱۱۰ میلیارد دلار برای خرید تجهیزات نظامی از بوئینگ ، لاکهیدمارتین ، ریتیون وبسیاری دیگر از شرکتهای بزرگ ایالات متحده خرج خواهد شد “(وزارت خارجه تنها توافق ۱۴.۵میلیارد دلار را در حال حاضر تایید کرده است).
چون مشاغل در امریکا دلیل اعلام شده دولت ترامپ برای فروش تسلیحات هستند، من به تاکسون رفتم تا ببینم که این مشاغل چه مشاغلی هستند. این شهر در زمینی خشک وگمنام احاطه شده است و رشد زیادی در آن دیده نمی شود. کوه های خاکستری در زمینهای ناهموار نوع آب وهوا و مشخصات این منطقه تقریبا شبیه به شمال یمن است. در تاکسون حتی گارد ملی نیروی هوایی جنگنده اف ۱۶ دارد که در دره ها مشغول پرواز هستند، جتهای تک موتوره که کوچکتر وبا سرعت کمتر از جنگنده های اف ۱۵ سعودی ها پرواز میکنند. وقتی شما صدای زوزه هوا را می شنوید شما در ابتدا نمی دانید که آیا این صدای باد است یا یک صدای هجده چرخ که در تقاطع دهم در حال عبور است و سپس صدای یک غرش می شنوید آن موقع بال های هواپیما را یک لحظه می بینید و آن هواپیما بالای سر شما ناپدید میشود. تاکسون همچنین دارای ثروت شرکتهای دفاعی است همه آنها بخشی ازسان کرویدور هستند، یک گروه که نشانههای متعلق به نام آوران این منطقه را یدک می کشد. برای مثال به گفته مجله تجارت جهانی، نام تاکسون برگرفته از یکی از “بهترین شهرهای امریکا برای تجارت جهانی ” بود . از همه این شرکتهای حاضر در سان کریدور، شرکت سیستمهای موشکی ریتیون که یک شرکت تابعه ریتیون است بزرگترین کارفرمای خصوصی است .
ریتیون حیات شرکتی خود را به عنوان شرکت ابزارآلات امریکایی آغاز کرد شرکتی که قطعات رادیو ویخچال تولید می کرد اما کم کم در جریان جنگ جهانی دوم به سمت قراردادهای نظامی کشیده شد. تا دهه ۱۹۹۰ این صنعت با پایان جنگ سرد کوچک شده بود اما ریتیون همچنان به صنایع دفاعی متعهد ماند حتی شروع به فروش تجار نظامی و خرید محصولات نظامی دیگر شرکتها از قبیل محصولات شرکت “تگزاس اینسترومنتس” و “کرایسلر” کرد. یکی از تغییات بنیادین دیگر در این صنعت اما وقتی رخ داد که ریتیون از شرکت نورتروپ گرومان پیشی گرفت و شرکت هاچس الکترونیکس را خرید.
هاروارد هاچس یک پیشرو در صنعت هواپیما ویک مرد نابغه صنعتی بود. او نه تنها می خواست در کارخانه هواپیمایی خود در لس انجلس موشک بسازد بلکه کارخانه او به ساحل بسیار نزدیک بود در نتیجه او درباره احتمال حمله ترس داشت. به همین دلیل او به دنبال جایی در درون خاک امریکا می گشت و سرانجام در تاکسون مستقر شد. وقتی ریتیون، هاچس الکترونیکس را درسال ۱۹۹۷ خرید همچنین کارخانه موشک را نیز بدست آورد این موضوع فروش های سالیانه ریتیون را تقریبا دو برابر کرد و امروز این شرکت فقط در تاکسون ده هزار کارمند دارد. ریتیون به غیر از لاکهید مارتین، بیشتر از هر شرکت دیگری در جهان پول در می آورد وسالانه حدود ۲۵ میلیارد دلار فروش می کند.
در یک فروشگاه محلی در تاکسون من با دو مرد با مزه، متشخص و خوش مشرب دیدار کردم و ما عصر درباره زندگی آنها در ریتیون حرف زدیم. تصمیم گرفتم که نام آنها را اعلام نکنم. یکی از آنها که مردی بی سر و صدا بود که خنده ای ساده و دوست داشتنی داشت، او در یک مجتمع خط تولید کار می کرد و در این خط تولید همه قطعات برای تولید نهایی یک بمب سر هم جمع می شدند و از خروجی آن سلاح بیرون میرفت. داستان او درباره سرکار رفتن در ریتیون از نظر من شبیه به پلاتوهای ایده آل یک خانواده کارگر آمریکایی در دوره رونق اقتصادی پس از جنگ بود. پدرش در این کارخانه تولیدی شغل خوبی داشت و او میخواست دقیقا شبیه به پدرش باشد. او کارش را به عنوان نگهبان شروع کرد و به تدریج کارش را تا منصب کنونی ادامه داد.
مرد دیگر که سالها چرخ کار بود، هم به شغلش افتخار میکرد. او در ابتدا منطقی که سیاستمداران هم از آن استفاده می کنند استفاده کرد: اینکه تسلیحات هدایت شونده بهتر به کشورها کمک می کنند که از آسیب زدن به هر کسی که آنها خواهان آسیب زدن نیستند، اجتناب شود. البته برای او چیزی که به گفته اش بیشتر از هر چیز دیگر درباره کار کردن در ریتیون به آن می بالد، کمک کردن به این بود که اعضای نیروهای مسلح زن و مرد آمریکا را امن نگهدارد. این شرکت همچنین اقدام به استخدام کهنه سربازانی می کند که در زمان خدمت جنگی دچار زخم شده اند و این موضوع به او یادآوری می کند که که برای چه کسی و چرا دارد کار می کند. او این موضوع را وقتی به عکسهای بزرگ اعضای نیروهای مسلح تعبیه شده در شرکت در بخشهای مهم شرکت می بیند، حس می کند. او توضیح داد که این تصاویر خویشاوندان کارگران ریتیون هستند. وقتی او سر کار حضور دارد، این فکر که به اعضای زن و مرد نیروهای مسلح آمریکا کمک می کند، یک فکر انتزاعی نیست. بلکه این تقریبا یک موضوع ملموس است.
تاثیر شرکت انتزاعی تر از سطح مدیران اجرایی شرکت است. درباره یکی ازتازه ترین صورتحساب های درآمدی شرکت یک تحلیلگر از مدیران اجرایی ریتیون درباره فروش تسلیحات به عربستان سعودی سوال کرد. نگرانی او این بود که آیا “موضوعات خاورمیانه درحال حاضر وبویژه عربستان سعودی میتوانست هیچ تبعات منفی روی تجارت شما داشته باشد”. جواب این بود که اساسا نگران نباشید . توماس کندی مدیر اجرایی شرکت به تحلیلگران یادآوری کرد که ریتیون در بیش از ۸۰ کشور مشتری دارد. آنتونی اوبراین مدیر ارشد مالی ریتیون سپس وارد معرکه شد و افزود سعودیها فقط ۵ درصد درآمد شرکت را شکل می دهند .
یک سال بعد از حمله ، یک تیم مشترک متشکل از اعضای ائتلاف که قانونی بودن حملات هواییش را تحلیل می کند یک بیانیه منتشر واعلام کرد خلبانان چاه آب در ارحب را بمبارن کردند چون فکر می کردند این چاه یک سکوی پرتاب موشک بالستیک بود. این بهانه ای است که فراتر از ساده لوحی است. سکوهای پرتاب موشک بالستیک اصلا هیچ شباهتی به چاههای حفاری ندارند. از سوی دیگر مشهوراست که خلبانهای سعودی ترجیح می دهند از ترس شلیک از روی زمین (توسط یمنی ها ) تا آنجائیکه می توانند در ارتفاع بالا پرواز کنند واین موضوع باعث می شود که تشخیص نادرست آنچه که بمباران می کنند محتمل تر شود وبه لطف سوخت رسانی هوایی امریکا جت های سعودی می توانند به “هدف قراردادن دینامیک “مشغول شوند بدان معنا که آنها به پرواز ادامه دهند ودنبال چیزهایی برای بمباران باشند.
دوسال و یک ماه ازحمله گذشت و من توانستم بعد از ماهها مذاکره به یمن بروم وخود را به ارحب سرزمین تحت تسلط حوثیها برسانم .من مجبور بودم که از حکومت مورد حمایت سعودی در جنوب وحوثی ها درشمال اجازه بگیرم. باید به عدن تحت کنترل سعودی پرواز می کردم واز طریق جاده به سرزمین تحت کنترل شورشیان می رفتم. من لباس سنتی یمنی پوشیدم تا از ایستگاه بازرسی عبور کنم البته مطمئن نیستم که اینکار برای سلامتی من یا خوشحالی برنامه ریزان این سفرم ضروری بود. من وارد شمال شدم تا دیگر خبرنگارانی که با لباسهای سیاحتی وخودروهایشان وارد شده بودند را پیداکنم .
من انتظار داشتم صحنه حمله تا زمانی که من وارد می شدم استرلیزه شده باشد، اما این مکان هدف بمب قرار گرفته هنوز هم مانند یک منطقه هدف قرار گرفته شده توسط بمب بود. قطعات چراغ های منازل، چیزهایی شبیه شمع های خودرو ها قطعات آب شده پلاستیک که فکر می کنم روزی لاستیک اتومبیل بودند . در فاصله چند فوتی از چاه حفره هایی وجود داشت ودر فاصله چند متری آنها هم حفره های دیگر وجود داشت ودر فاصله چند صد متری حفره های دیگری نیز وجود داشت .مردم بسیار دویده بودند. بشکه خودوری آب رسان هنوز در گوشه صخره ها شکسته بود به نظر می رسید یک نوشابه بزرگ با یک ساچمه بزرگ هدف قرار گرفت وسپس با یک دست عظیم الجثه خورد شد شاسی خودرو هنوز آنجا بود وروی سخره ها پیچ وتاب خورده بود هر دوی آنها انقدر سنگین بودند که جابجا کردن انها معنایی نداشت وامکانش هم نبود روستاییان سنگها را جابجا می کردند وبا کفش هایشان به ریگ ها سقلمه می زدند وچیزهای کوچکی را به من دادند که بسیار سنگین تر از آنچه به نظر می رسید بودند. به گفته آنها این چیزها از همان بمب ها بودند .
اولین صبح من در ارحب، در کلاسی با حضور۳۰ یا شاید ۵۰ نفر یا شاید ۶۰ نفر گذشت. بسیاری از آنها زخم های واضح و وحشتناکی داشتند در حالی که دیگران کارت های شناسایی برای نشان دادن به من داشتند. من اول متوجه نشدم اما مترجمم به من گفت “این برادرش هست “، “این پسرش است “. آنها آمده بودند چون پیش بینی می کردند که نیاز به مدرک وجود دارد و اینکه این امریکایی شاید باور نکند آنها کسانی را که می گویند از دست دادند از دست داده باشد. من هرگز تا قبل از آن در یک اتاق با این همه مرد بالغ با چشم گریان حضور نداشتم.
من یوسف آن کارگر حفاری را در کلاس درس دیدم او ناراحت به نظر می رسید اما فکر کردم وقتی به من گفته شد که او یک پایش را از دست داد ترجمه اشتباهی از حرفایش به من داده شد اوحتما بهت من را دید چون او پارچه دامنش را بالا داد به من عضو مصنوعی پلاستیکی وصل شده در پایش را نشان داد که درست بالای زانویش دیده می شد.
من فهد را در همین کلاس درس دیدم وبعد از آن زمان زیادی را با او گذراندم که بیشتر این زمان در اتاق خانه برادر بزرگتر او در روستا بود. تا آن زمان او بخش اعظم یک سال را در بیمارستان گذرانده بود و توانسته بود از عفونت مرگبار فرار کند سپس بخش زیادی از یک سال خارج از آن گذراند اما او تغییر کرده بود. دستانش تاب خورده بود کوچک شده بود او نمی توانست عملا چیزی بلند کند در نتیجه او در مزرعه عملا بی فایده بود. او نمی توانست نیازهای خانواده اش را تامین کند وتمام سرمایه اش را آن روز در چاه آن از دست داده بود. اما چیزی که بیشتر ازهمه او را رنج می داد ترکشهایی بود که پزشکان نتوانستند از سرش خارج کند. او به من گفت این موضوع سبب شد عملکرد مغزش تغییر کند او همیشه عصبانی است و فکر می کند یک دلیل شیمیایی برای این موضوع وجود دارد و چیزی در آن فلز (ترکش باقیمانده درسرش) وجود دارد. اوگفت بعضی اوقات خیلی درد دارد که باعث می شود او بخواهد آن را از سرش بیرون بیاورد اما مجبور است جلوی خودش را در دست بردن به چاقو و بریدن صورتش بگیرد. وقتی فهد داشت اینها را توضیح می داد اتاق ساکت می شد او به سخنرانی خود پایان داد وکسی اشاره به سقف اتاق کرد که انگار فکر می کرد جنگنده های اف ۱۵ هستند.
آنها به من گفتند برو بیرون تا بهتر بشنوی وببینی .من این کار را کردم اما نتوانستم چیزی ببینم وبه ندرت توانستم چیزی بشنوم من نتوانستم آن را به عنوان جت جنگنده شناسایی کنم مطمئن نیستم که حتی آن را هواپیما شناسایی کرده باشم بیشتر شبیه باد خیلی متمرکز در مایل ها دورتر بود. از آنها پرسیدم از کجا می دانند که یک پرواز مسافربری نبود وآنها به من محاصره کشور را یاد آوری کردند: هیچ پرواز مسافربری اینجا وجود ندارد. بهر حال صدا متفاوت است. حتی کودکان آنجا صدای اف ۱۵ ها را می شناختند .آنها یاد گرفته بودند که تفاوت بین ماهیت صدای صوتی هواپیماهایی که بر فراز سرشان پرواز می کردند را بیان کنند. برای آنها اسم هایی انتخاب کرده بودند. واژه هایی برای صداهایی که آنها تولید می کردند انتخاب می کردند شبیه زانانا و وازیزا برای پهپادهای پر سروصدا. من روز بعد از یک حمله هوایی در یک منطقه مجاور اطلاع یافتم .
ما درداخل اتاق صحبتمان را از سر گرفتیم اما فهد باز هم برای یک لحظه صحبت را قطع کرد واین بار شروع به حرکت روی فرش به سمت من کرد او از روی پای آسیب دیده اش خودش را کشید و به سمت جلو آمد. چشمانش ناگهان روشن شد ومن آنچه را که دیگر روستاییان درباره فهد قبل از آن حمله می گفتند دیدم، یک مردی که زمانی پر از انرژی اشتیاق و کاریزماتیک بود.
سرش را به سمتم چرخاند و متوجه شدم که می خواهد صورتش را لمس کنم. مچم را چرخاندم تا از پشت دستم استفاده کنم، مثل وقتی که آدم تب بچه را چک میکند؛ به نظر میآمد این کار کمتر آزاردهنده است. فهد سرش را نزدیکتر آورد و دستم روی صورتش قرار گرفت حالا می توانستم تکههای سخت فلز را که زیر غضروف فکش حرکت میکنند حس کنم. دستم را به سمت شقیقهاش برد. انگار که چیز شکسته شدهای در آن قسمت زیر پوستش میلغزید، گویی که میخواهند از انگشتانم فرار کنند. پلکهایش را پایین انداخت تا جایی را که فولاد هنوز در آن باقی مانده بود نشانم بدهد. از ذهنم گذشت که در پایان این سفر چه مواجههای سورئال با مهمات آمریکایی داشتهام؛ سفری که از جنوب غربی آمریکا آغاز شده و مرا این همه را تا صورت مردی در این نقطه دورافتاده در قلب کشوری به شدت فقیر کشانده بود که همین دو سال و یک ماه قبل تصور میکرد چیزهایی هستند که میتواند به خاطرشان جشن بگیرد.
23311
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰