به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ علیاکبر حیدری و احمد عرب، یکی قلبش پر است از خاطراتی که خیلی از آنها را سالهای سال تکرار کرده اما هنوز هم تازهاند و دیگری آلبومی را دو دستی چسبیده که خیلی از عکسهای داخلش از خانواده تختی به او رسیده.بچه محل و همسایه تختی در یکی از پایین ترین نقاط تهران.وقتی تختی میمیرد ۱۴-۱۵ ساله بوده اما یک جورهایی می شود امین خانوادهاش.
علیاکبر حیدری در مورد داستان جالب دزده شدن ماشین تختی گفت:«آقاتختی کارمند راه آهن بود، صبحها سر کار میرفت و عصر به تمرین میپرداخت. یک تعمیرگاهی آن زمان بود به اسم اتو نادر، بالای گمرک، دو دوست بودند که یکی ارمنی بود یکی مسلمان، در این تعمیرگاه فقط ماشینهای بنز را تعمیر میکردند، آقا تختی هم یک بنز ۱۷۰ آن زمان داشت، این ماشین انقدر داغان شده بود که هر روز باید اتونادر یک دستی به سر و روی آن میکشید تا فردا دوباره روشن شود، به همین خاطر آنجا پاتوق هم شده بود، چون آقا تختی زیاد میرفت آنجا پاتوق کشتی گیران نیز شده بود، برای همین هر کسی که نیازمند بود درخواستی داشت یا هر چیزی با نامه میآمدند به یکی از مالکان اتونادر میدادند تا به دست آقا تختی برساند. آقاتختی نیز با توجه به نیازمندی در نامهها تا جایی که میتوانست معرفی میکرد کسانی را که بتوانند مشکل مردم را برطرف کنند. یک روز که ما آنجا نشسته بودیم دیدیم که آقا تختی از یک تاکسی پیاده شد و ماشین خودش نیست، گفتیم ماشینت کو؟ گفت دیشب که به خانه رفتم ماشین بیرون بود و صبح ماشین را برده بودند، او کفت فقط به آگاهی رفتم و سرقتش را گزارش کردم که اگر تصادفی و یا اتفاقی افتاد بدانند که ماشین دست خودم نبوده، بعد از این قضیه دیگر هر روز یکی از بچه ها ماشینش را به آقا تختی میداد که بتواند به کارش هم برسد. یک روز که آنجا جمع شده بودیم چند نامه به آقا تختی داده شد و او آنها را باز کرد، به یکی که رسید دیدیم که او در حال خندیدن است، گفت در یکی از نامهها نوشته شده ما ماشینت را بردهایم و آدرسی نزدیک آزادی که آن زمان در حال ساختنش بودند دادند که بیا و ماشینت را ببر، ما رفتیم و ماشین در یک بیایان رها شده بود، آقا تختی پیاده شد و دور ماشین را هی بررسی میکرد، گفتیم چه شده؟ ماشین خودت را هم نمیشناسی؟ گفت چرا فقط ماشین من لاستیکهایش صاف بود اما این ماشین لاستیکش نو شده، تودوزی ماشین خراب بود اما حالا مخمل شده، دور ماشین خوردگی داشت اما حالا صافکاری شده و ضبط گذاشته بودند، یک نامه آنجا بود که نوشته بود ما کارمان ماشین دزدی است اما وقتی فهمیدیم این ماشین شماست گفتیم حیف نیست یک قهرمان چنین ماشینی سوار شود؟ آنها ماشین را برده بودند و مثل یک عروسک آورده بودند، ماشین را بردیم و یک برآورد کردیم که چقدر هزینه این ماشین شده است، که فهمیدیم آن زمان ۷۰،۸۰ تومن هزینه این ماشین شده است. بعد به من گفت عمو حیدر کاری نداری؟ گفتم نه، با هم به بازار رفتیم جایی که برای خیریه همیشه از آن خرید میکرد رفت و به همان اندازه پول را برای نیازمندان خرید کرد که زیر دین آقایان دزد نباشد. »
متن کامل گفت و گو را اینجا بخوانید.
۲۵۷ ۲۵۱
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰