کتاب «برخیز و اول تو بکش»، علیالظاهر از دستور تلمود بابلی (رساله سنهدرین، بخش ۷۲، آیه ۱) مبنی بر «اگر فردی برای کشتن تو اقدام کرد برخیز و اول تو او را بکش» وام گرفته شده است، روایت مبسوط و طولانی بیش از یک سده ترورهای تبهکارانهِ خونین اشغالگران فلسطین در فاصله زمانی سالهای دهه ۱۹۰۰- دهه ۲۰۱۰م را دربرمیگیرد. مطالعه این کتاب بهصراحت و آشکارا نشان میدهد که اشغالگرانِ یهودیِ سرزمین فلسطین (ابتدا سازمانهای تروریسیتی یهودی و سپس ترورهای سیستماتیک حکومت اسرائیل) از همان آغاز و تا سالهای اخیر (و همچنان که اکنون شاهدش هستیم تا همین الان) نفوذ، حضور و تسلط گام به گام، تداومیابنده و البته غاصبانه و ستمکارانه خود بر فلسطین را در درجه اول مرهون اقدامات خشن، خونین و بیرحمانهِ تروریستیِ روزافزون و پایانناپذیرِ تیمهای ترور سازماندهیشده و سیستماتیک بودهاند. دستورالعملی که بر مبنای آن، غاصبان یهودی فلسطین، از همان آغاز و تا همین امروز، خود را مقید و ملزم میدانستهاند تمام کسانی را که به هر عنوان و در هر موقعیتی مانعِ سلطه تبهکارانه و زورگویانه آنها بر سرزمین اسلامی فلسطین و پیشبرد اهدافشان در سطوح و شئون گوناگون، تشخیص میدادهاند، نهایتاً، با قتل و ترور فیزیکی حذف کرده و از سر راه خود بردارند.
نویسنده در بخشی از پیشگفتار در معرفی موضوع کتاب حاضر مینویسد: «این کتاب اساساً به ترورها و قتلهای هدفمند موساد و سایر شاخههای دولت اسرائیل هم در زمان صلح و هم در زمان جنگ میپردازد. ضمنا در فصلهای اولیه به ترورهایی نیز اشاره میکند که توسط شبهنظامیان زیرزمینی پیش از تشکیل دولت اسرائیل صورت گرفته است. سازمانهایی که قرار بود پس از تشکیل دولت به ارتش و سرویسهای اطلاعاتی تبدیل شوند. اسرائیل از جنگ جهانی دوم بیش از هر کشور دیگری در جهان غرب ترور انجام داده است. رهبران آن در موقعیتهای زیادی بهترین راه برای دفاع از امنیت ملی [؟!] خود را بررسی کردهاند و از بین تمام گزینهها عملیات مخفی و ترور را برگزیدهاند. آنها اعتقاد داشتند این روش مسائل مشکلی که این دولت با آنها روبهرو شده را حل کرده و گاهی مسیر تاریخ را تغییر میدهد. رهبران اسرائیل در بسیاری از موارد حتی به این نتیجه رسیدهاند که برای کشتن هدفی خاص اخلاقی و قانونی است [؟!] که جان غیرنظامیان بیگناهی را به خطر بیندازند که ممکن است در خط آتش قرار بگیرند. آنها اعتقاد دارند آسیب زدن به این افراد شر ضروری است.» (برخیز و اول تو بکش: ۲۳)
نویسنده کتاب درباره استراتژی دیرپای ترور در نزد غاصبان سرزمین اسلامی فلسطین برای از میان برداشتن مخالفان، مینویسد: «ریشههای این استراتژی» یعنی «این ایده که بازگشت مردم اسرائیل به سرزمین اسرائیل تنها با زور و اعمال قدرت امکانپذیر است را میتوان در اندیشههای هشت مردی که در ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۷ در آپارتمان یکخوابهای مشرف به باغ پرتقالی در یافا جمع شده بودند جستوجو کرد… آن زمان فلسطین هنوز بخشی از امپراتوری عثمانی بود. این آپارتمان را ییتژاک بنزای اجاره کرده بود. او یک سال پیش از روسیه به فلسطین مهاجرت کرده بود و صهیونیستی متعهد [متعصب؟] بود. صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در سال ۱۸۹۶ توسط تئودور هرتزل روزنامهنگار یهودی اهل وین با انتشار کتاب دولت یهود پایهگذاری شد… بنزای و هفت نفر دیگر از همراهان او همچون اکثر یهودیان روسی صهیونیست عملگرا بودند. آنها اعتقاد داشتند به جای اینکه منتظر دنیا بمانند تا سرزمینی به آنها اعطا کند خودشان آن را ایجاد کنند… بعضی از آنها اعضای سابق جنبشهای انقلابی چپگرای روسی بودند که از اراده مردم، جنبش چریکی ضدتزار که از تاکتیکهای تروریستی چون قتل استفاده میکرد الهام گرفته بودند… آنها نام ارتش [تروریستی] خود را بارجیووا گذاشتند و آینده خود را چنین پیشبینی کردند: «یهودیه در آتش و خون سقوط کرد. یهودیه در آتش و خون بهپا خواهد خواست.» یهودیه نهایتاً بهپا خواست و بنزای دومین رئیسجمهور یهود شد و تا آن زمان آتش زیادی برپا و خون زیادی ریخته شد.» (همان: ۳۲- ۳۴).
طبق یافتههای کتاب، نام گروه تروریستی بارجیووا در سال ۱۹۰۹ به «هاشومر» (در عبری به معنای سرباز) تغییر کرد و تا سال ۱۹۲۰ که اقدامات تروریستی قابل توجهی انجام داده بود نام آن به «هاگانا» (در عبری به معنای دفاع) تغییر یافت که توسط بنگورین هدایت میشد. هاگانا در تمام سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم و بعد از آن قتلها و ترورهای سیاسی پرشماری از اعراب و دیگرانی که به نحوی مانع تسلط روزافزون صهیونیستها بر سرزمین فلسطین تشخیص داده میشدند انجام داد (همان: ۳۶- ۴۱). از اوایل نیمه دهه ۱۹۴۰ که مقدمات تشکیل دولت غاصب اسرائیل فراهم میشد هاگانا علاوه بر ترور و کشتن اعراب حتی مقامات انگلیسیِ عهدهدار قیمومیت فلسطین را هم که به نحوی مانع اعلام تأسیس حکومت اسرائیل تشخیص داده میشد ترور و به قتل میرساند. بنا به نوشته نویسنده کتاب: «در ابتدا واحدهای هاگانا اعرابی را به قتل میرساندند که شهروندان یهودی را کشته بودند، سپس فرماندهی ارشد این گروه به شرکت ویژه دستور دادند تا عملیات ترور شخصی را آغاز کنند. آن زمان این اصطلاح برای قتلهای هدفمند افسران بریتانیایی که… علیه مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین اقدام میکردند استفاده میشد… بنگورین پیشبینی میکرد بهزودی دولت یهودی در فلسطین تشکیل میشود و این دولت فوراً ناچار به جنگ با همسایگان عرب خود خواهد شد. رهبری هاگانا به طور مخفی برای این جنگ همهجانبه آماده شد و به عنوان بخشی از این آمادگی دستوری با اسم رمز زارزیر یا استارلینگ صادر شد که آمادگی برای قتل سران عرب فلسطین بود. در حالی که استفاده از قتل هدفمند بهآرامی توسط هاگانا توسعه مییافت گروههای زیرزمینی رادیکال… کمپین ترور خود را به سریعترین شکل ممکن بسط میدادند.» (همان: ۴۶) بنا بر آنچه نویسنده کتاب تصریح میکند: «افرادی که جنگ خونین زیرزمینی را پیش بردند، قاتلان و تروریستها نقشی اساسی در ایجاد نیروی نظامی و جامعه اطلاعاتی دولت [در دست تأسیس] اسرائیل ایفا کردند.» (همان: ۴۹).
با اعلام تأسیس اسرائیل که با مقاومت و حملات خونین بهویژه اعراب مسلمان در فلسطین به یهودیان غاصب روبهرو گردید، تروریسم دولتی و سیستماتیک اسرائیلِ جدیدالتأسیس که هنوز بنگورین و سازمان تروریستی تحت هدایت او (هاگانا) در رأس همه آنها جای داشت، آماده واکنش بود. در واقع: «بنگورین برای چنین حملاتی خود را آماده کرده بود. از نظر او اعراب فلسطینی دشمن بودند و یهودیان فقط میتوانستند به خود متکی باشند… نقشه هاگانا… استفاده از نیروی منتخب و انتخاب اهدافی با بیشترین کارآیی بود. یک ماه قبل از جنگ داخلی فرماندهی ارشد هاگانا به عنوان بخشی از این طرح عملیات استارلینگ را آغاز کرد که طی آن بیستوسه نفر از رهبران اعراب فلسطینی به عنوان هدف (ترور) در نظر گرفته شده بودند. طبق نظر یاکوف دوری رهبر عملیات نظامی هاگانا این مأموریت سه لایه داشت: اول نابودی یا دستگیری رهبران احزاب سیاسی عرب، دوم حمله به مراکز سیاسی و سوم حمله به مراکز اقتصادی و تولیدی اعراب» (همان: ۵۲)
بنا بر آنچه نویسنده کتاب آورده است، بنگورین رهبر هاگانا که خود اولین نخستوزیر و وزیر دفاع دولت اسرائیل شده بود خیلی زود دریافت که برای تقویت و تحکیم موقعیت اسرائیل (که اعراب یکسره خواستار نابودی آن بودند)، در درجه اول نه بر دیپلماسی و دستگاه سیاسی، بلکه باید بر یک نظام اطلاعاتی – امنیتی و بهتبع آن تروریستی کارآمد و قدرتمند اتکا پیدا کند. بدین ترتیب بود که مقدمات تأسیس موساد و دیگر سازمانهای انسجامیافتهتر و امروزین اطلاعاتی جاسوسی اسرائیل فراهم گردید: «بنگورین در ۱۴ مه ۱۹۴۸ تأسیس دولت اسرائیل را اعلام کرد و اولین نخستوزیر و وزیر دفاع آن شد. او میدانست باید در مرحله بعد منتظر چه رویدادی باشد. سالها پیش بنگورین دستور تشکیل شبکهای عمیق از منابع اطلاعاتی در کشورهای عرب ر ا صادر کرده بود… بنگورین میدانست نمیتواند به نیروهای نظامی اسرائیل برای دفاع طولانیمدت از یهودیها امیدوار باشد او مجبور بود از بقایای عناصر اطلاعاتی شای مربوط به هاگانا سیستم مناسب اطلاعاتی برای اسرائیل ایجاد کند… شیلوا مشاور ارشد بنگورین در یادداشتی به بنگورین نوشت: اطلاعات یکی از ابزارهای نظامی و سیاسی است که ما قطعاً برای این جنگ [علیه اعراب] به آن نیاز داریم. این امر باید حتی در سیستم سیاسی ما در زمان صلح ابزاری همیشگی باشد… بنگورین در دسامبر ۱۹۴۹ بخش سیاسی را از کنترل وزیر خارجه خارج کرد و تحت فرمان خود قرار داد. او بعداً برای این آژانس نام دیگری انتخاب کرد: مؤسسه اطلاعات و عملیات ویژه. اگرچه معمولاً تنها با نام «موساد» شناخته میشود. با تأسیس موساد سرویسهای اطلاعاتی به سه شاخه تبدیل شدند که امروزه نیز کمابیش به همین صورت است: آمان، شاخه نظامی که برای نیروهای نظامی اسرائیل اطلاعات فراهم میکند؛ شینبت که مسئول اطلاعات داخلی، ضدترور و ضدجاسوسی است و «موساد» که به عملیات مخفی در خارج از مرزهای اسرائیل میپردازد. این امر پیروزی کسانی بود که آینده دولت اسرائیل را بیشتر وابسته به ارتش و جامعه اطلاعاتی آن میدانستند تا دیپلماسی آن.» (همان: ۵۶ و ۶۲- ۶۳).
نویسنده کتاب تصریح میکند که بهویژه موساد و شینبت تا هنگام تألیف و انتشار کتاب (و ما میتوانیم استنباط کنیم که تا همین الان) به هدف فعال مایشاء بودن در ترور، حذف و از میان برداشتن بیحرف و حدیثِ اهداف و کسانی که دشمن تمامیت موجودیت اسرائیل شناسانده و تعریف میشوند موقعیت فراقانونی و عدم پاسخگویی به دستگاههای قضایی، سیاسی و نظایر آن را حفظ کردهاند و صرفاً به شخص نخستوزیر پاسخگو بودهاند. حتی تا یکی دو دهه بعدی ذکر نام موساد و شینبت در میان افکار عمومی ممنوع بود. بنا به تحقیق رونن برگمن نویسنده کتاب: «بنگورین همه آژانسها را تحت کنترل خود نگه میداشت. موساد و شینبت به علت جایگاه او در نخستوزیری تحت کنترل او بودند… بنگورین همه را از افشای این نکته که این مؤسسات رسماً وجود دارند منع کرده بود. در واقع تا دهه ۱۹۶۰ اشاره به نام شینبت و موساد در عرصه عمومی ممنوع بود. چون این سازمانها به رسمیت شناخته نمیشدند. بنگورین از ایجاد مبنای قانونی برای عملیات آنها ممانعت میکرد. هیچ قانونی در مورد اهداف، مقررات، مأموریتها، قدرت، بودجه یا روابط میان آنها تصویب نشد. به عبارت دیگر حوزه امنیت در اسرائیل از آغاز حوزهای مبهم بود و تاکنون نیز مجزا از مؤسسات دموکراتیک نقش ایفا کرده است. فعالیتهای جامعه اطلاعاتی بیشتر از همه شینبت و موساد تحت فرمان مستقیم نخستوزیر بدون هرگونه نظارت مؤثر از طرف کنست، مجلس اسرائیل یا هر نهاد مستقل دیگری انجام شده است. در این حوزه مبهم و پنهان اصطلاح امنیت کشور استفاده میشد تا اقدامات و عملیات زیادی را که مشمول تعقیب جزایی و زندانهای طولانیمدت میشد توجیه کند… برجستهترین مثال در این مورد قتلهای هدفمند است. در قوانین اسرائیل مجازات اعدام وجود ندارد اما بنگورین با اعطای مجوز به خود برای صدور احکام اعدام خارج از صلاحیت دادگاه به نوعی سعی کرد این اقدام را قانونی جلوه بدهد. حفظ آن حوزه پنهان با این توجیه بود که هر وضعیت دیگری غیر از پنهانکاری کامل میتوانست به شرایطی ختم شود که موجودیت اسرائیل ر ا به خطر بیندازد. اسرائیل سیستم حقوقی خود را که شامل مقررات وضعیت اضطراری میشد تا بتواند اعمال قانون کرده و شورشیان را سرکوب کند را… تا زمان نگارش این کتاب لغو نکرده است.» (همان: ۶۳- ۶۵)
نویسنده اتحاد مخفی میان موساد و سازمان سیا در اواسط دهه ۱۹۵۰م را موفقیتی قابل توجه برای آنها ارزیابی میکند اما دستاورد و موفقت بزرگتر برای موساد را زمانی میداند که آن سازمان اطلاعاتی – جاسوسی با دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی ایران و ترکیه اتحادی سهجانبه برقرار کردند: «اتحاد مخفی میان سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل آغاز شد… سیا از این طریق اطلاعات زیادی در مورد خاورمیانه به دست میآورد، امری که تا امروزه نیز ادامه دارد… دستاورد برجسته استراتژی پیرامون در موساد اتحاد اطلاعاتی سهجانبه با اسم رمز نیزه سهشاخه، میان اسرائیل، شاه ایران و ترکیه بود. رؤسای سازمانهای جاسوسی این سه کشور هر چند وقت یک بار با هم ملاقات میکردند و اطلاعات زیادی بین خودشان ردوبدل میکردند. همچنین اعضای این اتحاد اطلاعاتی عملیات مشترکی علیه روسها و عربها انجام میدادند.» (همان: ۹۸)
بنا بر تحقیق نویسنده کتاب حاضر تروریستها و آدمکشان موساد و دیگر واحدهای ترور، در طی دوران فعالیت، به انحاء گوناگون توجیه میشدند تا اقناع شوند قتلها و ترورهایی را که انجام میدهند، کاملاً ضروری و اخلاقی است و تردید در ترور و کشتن هدفهای تعیینشده میتواند اسرائیلیهای بیشتری را به کام مرگ بکشاند: «وقت قابل توجهی صرف مأموران موساد و آمان میشد تا قتلهای هدفمند برای آنها اخلاقی جلوه کند. چنین اقداماتی مهم بود تا حداقل از نگاه قاتلان اعمالشان اخلاقی به نظر آید. حتی پس از چهل سال هراری و مأمورانش به عملیاتی که در آن درگیر بودند اعتقاد راسخ داشتند. هراری به من گفت: مأموران کیزریا قاتل به دنیا نمیآیند. آنها افراد معمولی مثل من و شما بودند. اگر به کیزریا نیامده بودند قاتل قراردادی در دنیای زیرزمینی نمیشدند. مأموران من در کیزریا برای دولت مأموریت انجام میدادند. آنها میدانستند [بلکه شستوشوی مغزی شده بودند] فردی باید بمیرد چراکه یهودیان را کشته بود و اگر نمیمرد یهودیان بیشتری را میکشت. بنابراین مأموران چنین اقدامی را انجام میدادند هیچیک از آنها کوچکترین تردیدی در مورد انجام دستور نداشتند.» (همان: ۲۲۲- ۲۲۳)
نویسنده در این کتاب حجیم از صدها عملیات ترور و کشتار فلسطینیها و دیگرانی که به انحاء گوناگون و در کشورهای مختلف جهان، از سوی اسرائیل به مثابه مصادیق ترور و کشتار هدفگذاری شده بودند، از سوی موساد و دیگر دستگاههای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل سخن به میان میآورد که طی آن دهها هزار نفر و بلکه بیشتر به قتل رسیدند.
در این کتاب نویسنده با اشاره به مذاکرات فیمابین رئیس شینبت و مشاوران ارشد آن سازمان، از دستگیری و قتل دیپلماتهای ایرانی در تیر ۱۳۶۱ به دستور موساد و توسط فالانژیستهای تبهکار در لبنان سخن به میان آورده و مینویسد: «شالوم [رئیس شینبت] در اواخر ماه مه [۱۹۸۶] با یوسی گینوسار [مشاور ارشد شینبت] و مشاوران حقوقی در اتاق گینوسار در هتل گرندبیچ در تلآویو دیدار کرد. آنها با هم شروع به جمعآوری لیستی از افراد کشتهشده کردند. آنها از پروندهها و حافظه خود کمک میگرفتند تا اسامی، اماکن و تاریخ افراد کشتهشده توسط موساد، آمان و شینبت را در سالهای قبل از رویداد اشکلون بنویسند. گینوسار گفت زمان زیادی را در آنجا صرف کردیم. همهچیز با اجازه آورام مستند میشد. در این لیست نام چهار دیپلمات ایرانی که موساد اجازه شکنجه کردن و کشتن آنها را در بیروت به رابرت حاتِم قصاب فالانژیست با اسم مستعار کبری داده بود نیز وجود داشت… این لیست به هیچ وجه کامل نبود فقط سه صفحه و شصتوهفت نام و تنها کشتهشدههایی از لبنان، کرانه باختری و غزه را پوشش میداد اما مجموعهای ویرانگر بود. گینوسار آن را پرونده جمجمهها مینامید.» (همان: ۳۹۹- ۴۰۰)
نویسنده در این کتاب، بهویژه به اقدام موساد در ترور و کشتن دانشمندان هستهای عراق در دهه ۱۹۷۰ میلادی پرداخته است که نشان میدهد آنچه در سالها و دهههای بعد در ایران اتفاق افتاد مسبوق به سابقه بود. در آن برهه عراق در حال توسعه برنامههای هستهای خود با همکاری فرانسه بود و در آن میان اسرائیلیها سخت نگران ساخت بمبهای هستهای از سوی عراق بودند. بدین ترتیب بود که بنا به نوشته رونن برگمن: «اسرائیل نمیتوانست وقت تلف کند. تیم مشترکی از موساد، آمان و وزارت خارجه به نام عصر جدید تشکیل شد تا به گفته ناهوم ادمونی معاون وقت رئیس موساد و سرپرست این تیم، به طور ویژه و متمرکز تلاش کند تا نیت عراق برای دستیابی به تسلیحات هستهای را خنثی کند… اسرائیل به این نتیجه رسید که مسیر دیپلماتیک با شکست روبهرو شده است. کابینه امنیتی اسرائیل نوامبر ۱۹۷۸ به نخستوزیر اجازه داد برای متوقف کردن پروژه هستهای «اقدامات ضروری» به کار گیرد… مقامات موساد که ناامید شده بودند تصمیم گرفتند استفاده از روشهای تهاجمیتری را شروع کنند. آنها میخواستند قتل دانشمندان هستهای عراق را آغاز کنند. واضحترین اهداف برای ترور رؤسای برنامه اتمی عراق خدیر حمزه و جعفر دهیاجعفر بودند… هر دو نفر بهندرت عراق را ترک میکردند. اگرچه ترور در عراق غیرممکن نبود اما امر بسیار دشواری بود… عراق برای توسعه برنامه هستهای خود مصریها را استخدام کرده بود. مهمترین فرد در میان آنها یحیی المشد اعجوبه فیزیک هستهای در دانشگاه الکساندریا بود که به دانشمند ارشد در مرکز تحقیقات هستهای در تویثه در عراق تبدیل شد… طرح موساد این بود که مشهد را [در فرانسه] از طریق مواد عادی و بیضرر به همان طریقی مسموم کند که حداد را در سال ۱۹۷۸ با خمیردندان آلوده به قتل رسانده بود… فرانسویها خیلی سریع فهمیدند موساد مشهد را کشته است… سه هفته پس از اینکه مشهد کشته شد مهندسی عراقی به نام سلمان راشد برای دو ماه آموزش در زمینه غنیسازی اورانیوم… به ژنو اعزام شد… یک هفته قبل از اینکه راشد به عراق برگردد بهشدت مریض شد شش روز بعد راشد با رنجی جانکاه فوت کرد کالبدشکافی نشان داد ویروسی وجود نداشته است موساد او را مسموم کرده بود… دو هفته بعد مهندس ارشد عراقی عبدالرحمان رسول که مدیریت ساخت و ساز ساختمانهای مختلفی برای پروژه اتمی را برعهده داشت در کنفرانسی شرکت کرد که کمیسیون انرژی اتمی فرانسه حامی مالی آن بود. او بلافاصله پس از شرکت در مهمانی مختصر و پذیرایی رسمی که کنفرانس با آن آغاز میشد بر اثر آنچه که تصور میشد مسمومیت غذایی باشد به زمین افتاد. او پنج روز بعد در بیمارستان پاریس درگذشت… چند پیمانکار فرانسوی از ترس استعفا دادند و سرعت پروژه اتمی عراق بهتدریج کم شد…» (همان: ۴۷۴- ۴۷۸)
با مطالعه این کتاب ما متوجه میشویم که در آخرین روزهای حیات رژیم پهلوی شاپور بختیار طی همان یکی دو روزه آغاز نخستوزیری، از رئیس وقت موساد در ایران خواسته بود شخص امام خمینی رهبر انقلاب را، قبل از آنکه به ایران برگردد، در همان نوفللوشاتو در حومه پاریس ترور کرده و به قتل برساند: «آیتالله [خمینی] از پاریس معترضان را که از هزاران نفر به دهها و صدها هزار نفر تبدیل شده بودند رهبری میکرد. شاه در ۱۶ ژانویه [۱۹۷۹]… با همسر و چند دستیارش به مصر پرواز کرد. روز بعد شاپور بختیار نخستوزیر سکولاری که شاه او را برای اداره کشور منصوب کرده بود از الیزر سفریر رئیس جدید مقر موساد در تهران پرسید: آیا ممکن است موساد لطف کند و آیتالله را در حومه پاریس همانجا که زندگی میکند بکشد؟ پیتژاک هوفی رئیس موساد خواستار تشکیل جلسهای فوری با مقامات ارشد در ستاد موساد در بلوار کینگسول در تلآویو شد. منافع این اقدام برای اسرائیل مشخص بود: برای جبران این عملِ اسرائیل، ساواک عمیقاً به اسرائیل بدهکار میشد. به علاوه ممکن بود این ضربه مسیر تاریخ را منحرف کند و مانع از قدرت گرفتن آیتالله با دیدگاههای واضحش در مورد اسرائیل شود. شرکتکنندگان در این نشست در مورد مسائل گوناگونی بحث کردند… هوفی گفت مایل است این پیشنهاد را به دلیل رویههای موساد رد کند چراکه او مخالف ترور رهبران سیاسی بود… یوسی آلفر تحلیلگر تحقیقاتی ارشد در امور ایران [بعدها در مصاحبه با نویسنده کتاب حاضر] با نگاهی به گذشته گفت: دو ماه پس از این نشست به نظرات دقیق آیتالله پی بردم و ادامه داد که در مورد آن تصمیم بسیار متأسفم.» (همان: ۴۹۴- ۴۹۵)
همچنین در کتاب حاضر اطلاعاتی ارائه شده است که تأیید میکند حجهالاسلام علیاکبر محتشمیپور سفیر وقت ایران در دمشق توسط موساد هدف یک حمله تروریستی قرار گرفته و مجروح شده بود. بنا بر آنچه نویسنده کتاب آورده است: «ناهوم ادمونی رئیس موساد در پایان سال ۱۹۸۳ برگه قرمز را برای امضا به شامیر نخستوزیر اسرائیل ارائه کرد… اسم روی برگه قرمز علیاکبر محتشمیپور سفیر ایران در سوریه بود… اولین مسئله دستیابی به محتشمیپور بود… هر پیشنهادی که شامل نزدیک شدن به محتشمیپور یا اماکنی که او اغلب در آنجا حضور داشت، شلیک به او، کار گذاشتن بمب یا مسموم کردن او به علت نگرانی از دستگیری مأمور رد شد. یک گزینه باقی ماند؛ بستهای با تله انفجاری که توسط پست ارسال شود… چهارده فوریه ۱۹۸۴ بسته بزرگی به سفارت ایران در دمشق تحویل داده شد که ظاهراً توسط انتشاراتی مشهوری در لندن که مالک آن ایرانیها بودند پست شده بود. پذیرش سفارت دید این بسته علامت مخصوص جناب آقای سفیر دارد و آن را به دفتر محتشمیپور در طبقه دوم فرستاد. منشی سفیر آن را باز کرد و جعبه مقوایی را دید که شامل کتابی عالی در مورد مکانهای مقدس شیعه در ایران و عراق است. او نگاهی به جلد آن انداخت و آن را به اتاق سفیر برد. محتشمیپور کتاب را باز کرد و انفجار رخ داد. این انفجار باعث آسیب به یکی از چشمانش، یکی از دستان و اکثر انگشتان دست دیگرش شد.» (همان: ۵۰۵- ۵۰۶)
بخشهایی از کتاب به اقدامات تروریستی اسرائیل در لبنان و بهویژه علیه حزبالله لبنان و شخصیتهای سیاسی و فرماندهان نظامی آن در مقاطع مختلف اختصاص دارد و از شگردهای اطلاعاتی، جاسوسی و عملیاتیِ گوناگونی سخن به میان میآورد که اسرائیل و به طور مشخص موساد برای ضربه زدن به مقاومت لبنان و حزبالله از آنها استفاده میکرد.
نویسنده کتاب که روشها و فرایند شناسایی تا عملیات ترور اهداف تعیینشده از سوی موساد، شینبت و دیگر واحدهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل را از ابتدای قرن بیستم دنبال کرده است، آخرین یافتههایش پیرامون نو شدن عملیات هدفگذاری، شناسایی تا ترور سوژهها توسط شینبت در آستانه قرن بیستویکم را چنین صورتبندی میکند: «به طور کلی عملیات قتل هدفمند با جمعآوری اطلاعات و شناسایی هدف توسط مأموران میدانی آغاز میشد. پرونده اطلاعاتی در مورد هدف تشکیل میشد و این پرونده به دست معاون رئیس شینبت میرسید و او تصمیم میگرفت این فرد واقعاً کاندیدای مناسبی برای ترور است یا خیر. اگر هم معاون رئیس و هم رئیس شینبت این ترور را تأیید میکردند برگه قرمز به نخستوزیر ارائه میشد. پس از اینکه نخستوزیر برگه قرمز را امضاء میکرد به شاخههای اطلاعاتی که به حوزه جغرافیایی و سازمان مورد بحث رسیدگی میکردند دستور داده میشد تا به اطلاعاتی که ضربه را تسهیل میکند بهطور ویژه توجه کنند. این دادهها با اطلاعاتی که در مورد طرحهای هدف و نوع همدستان او بود فرق میکرد. این دادهها بهویژه به اطلاعاتی محدود میشد که تعیین میکرد آیا امکان عملیاتی برای ضربه وجود داشت یا خیر و اینکه بررسی چنین اطلاعاتی باید شبانهروزی صورت بگیرد. لحظهای که فرصت اجرای عملیات فراهم میشد باید دوباره با نخستوزیر تماس گرفته میشد تا مجوز قتل در آن زمان خاص نیز صادر شود. با تأیید دوم مدیریت عملیات ستاد کل بخش اجرا، روش اجرا و نوع مهمات را تعیین میکرد. وقتی رئیس ستاد طرح را تأیید میکرد اتاق مشترک عملیات به شناسایی هدف از حداقل دو منبع جداگانه نیاز داشت. «مرحله چارچوببندی» و بعد «چوب دو امدادی» به بخش اجرا میرسید که به طور معمول نیروی هوایی متصدی آن بود. بیشتر سیستم جدید قتل هدفمند با توجه به طرح آن اصلاً تازه نبود بخش اطلاعاتی دادهها را جمعآوری میکرد، نخستوزیر تأیید میکرد و نیروهای میدانی ضربه را وارد میکردند… اما تفاوتهای مهمی وجود داشت… این امر به این معنی است که استفاده از تکنولوژی پیشرفته به خودی خود واقعیت کاملاً جدیدی ایجاد کرد. کمک طلبیدن از کل سازمانهای اطلاعاتی، استفاده از بهترین سیستمهای ارتباطی و رایانهای به همراه پیشرفتهترین تکنولوژیهای ارتش تعداد قتلهایی که این سیستم میتوانست همزمان انجام دهد را بهشدت افزایش داد. یک افسر شینبت گفت تا آن زمان ماهها طول میکشید تا موساد ضربهای را طراحی و اجرا کند اما این اقدام را در اتاق مشترک عملیات در عرض چهار یا پنج روز انجام میدادیم.» (همان: ۶۷۰- ۶۷۱)
در این کتاب نویسنده هرچند به طور ضمنی تأیید میکند که یاسر عرفات رئیس وقت تشکیلات خودگردان فلسطین هم که در ۱۱ نوامبر ۲۰۰۴ به طرز مشکوکی درگذشت، توسط اسرائیلیها ترور بیولوژیک شده بود. نویسنده نقش آریل شارون نخستوزیر وقت اسرائیل و موفاز رئیس ستاد کل نیروهای مسلح اسرائیل در حذف عرفات را تعیینکننده ارزیابی کرده و مینویسد: «موفاز: باید از شر او [عرفات] خلاص شویم. شارون: میدانم… وقتی اقدام میکنیم نمیدانم تو از چه روشی استفاده میکنی. باید مراقب باشیم. به طور دقیق روشن نیست شارون با گفتن واژه اقدام به چه چیزی اشاره میکرد اما IDF [ارتش اسرائیل] و سازمانهای اطلاعاتی طرحهای احتمالی را برای هر استراتژی بالقوه در مورد عرفات آماده کردند… سپس ناگهان مردی که بارها از مرگ فرار کرده بود [عرفات] تسلیم بیماری مرموز روده شد و فوت کرد. آزمایشات انجام شده در بخشهای مختلف نتایج متفاوتی را نشان داد. مطابق بعضی از آزمایشات رد پلونیوم ماده رادیواکتیو که برای ترور استفاده میشد روی لباسها و جسد او وجود داشت… زمانبندی مرگ عرفات خاص و اندکی پس از ترور یاسین بود. یوری دن سخنگوی وفادار شارون در کتاب خود به نام آریل شارون: تصویر نزدیک، ادعا کرد که شارون در دیدار بعدی با بوش [رئیس جمهور آمریکا] گفت دگر خود را محدود به قولش مبنی بر نکشتن عرفات نمیبیند و بوش نیز واکنشی نشان نداد… اگر پاسخ این پرسش را میدانستم که چه چیزی یاسر عرفات را کشت نمیتوانستم آن را در این کتاب بنویسم یا حتی بنویسم که جواب را میدانم. سانسور نظامی مانع از این میشود که در مورد این موضوع بحث کنم. میتوان با قاطعیت گفت شارون میخواست از شر عرفات که نتوانسته بود بیست سال پیش او را بکشد خلاص شود… بدون اینکه دخالت مستقیم در مرگ عرفات به رسمیت شناخته شود همه مقامات ارشد در آن دوره با این امر موافق بودند که حذف عرفات باعث بهبود امنیت اسرائیل شده است.» (همان: ۷۴۱- ۷۴۴)
نویسنده در فصول واپسین کتاب بهویژه از مأموریت موساد و دیگر دستگاههای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل برای مقابله با برنامههای هستهای ایران سخن به میان میآورد که اینک مئیر داگان از سپتامبر ۲۰۰۲ به ریاست موساد منصوب شده بود و نخستوزیر وقت آریل شارون در راستای به این هدف به اصطلاح چک سفید به داگان داده بود. داگان هم در همان بدو فعالیت اصلیترین حوزه مأموریت موساد در این برهه جدید را جلوگیری از توسعه برنامه هستهای ایران و نیز مقابله مؤثر و هدفمند با چیزی بود که این روزها به محور مقاومت اشتهار یافته است. در بخشهایی از نوشتههای رونن برگمن در این باره چنین میخوانیم: «داگان در سپتامبر ۲۰۰۲ ریاست موساد را به دست گرفت. اندکی بعد شارون او را مسئول تلاشهای مخفیانه برای ممانعت از برنامه هستهای ایران کرد… به داگان گفته شد هر آنچه لازم باشد مانند پول، کارکنان و منابع بیپایان در اختیار او قرار میگیرد تا مانع دستیابی ایران به تسلیحات اتمی شود [البته که میدانیم ایران از همان ابتدا اعلام کرده بود قصد تولید سلاحهای هستهای را ندارد و تا همین الان بر این موضع استوار مانده است]. او این منابع را در اختیار گرفت و کار خود را آغاز کرد… داگان اعلام کرد این آژانس [موساد] تنها دو هدف گسترده دارد. یکی از آنها تلاش کشورهای دشمن برای دستیابی به تسلیحات هستهای و بهویژه برنامه هستهای ایران بود. واردات تجهیزات و مواد خام باید مختل و متوقف شود، در تأسیساتی که در حال استفاده از آنها هستند خرابکاری شده و دانشمندان هستهای جذب شده، مورد آزار و اذیت قرار گرفته و اگر لازم بود کشته شوند. دومین هدف جبهه رادیکال بود. طرحی برای جنگ فراگیر با ایران یا سوریه وجود نداشت اما موساد میتوانست در خطوط انتقال تسلیحات به حزبالله، حماس و جهاد اسلامی اختلال ایجاد کند. موساد میتوانست مبارزان را بکشد و چهرههای ارشد جبهه رادیکال را ترور کند… داگان برای هماهنگ کردن این تلاشهای بینسازمانی وسیع و هدایت صدها عملیات موساد تامیر پاردو را به فرماندهی رینبو واحد عملیاتی موساد منصوب کرد… پاردو در مه ۲۰۰۳ در برابر داگان و مجمع فرماندهی ارشد موساد طرح فوقمحرمانه برای متوقف کردن برنامه هستهای ایران ارائه داد… پاردو ادامه داد اسرائیل در این وضعیت سه گزینه پیش رو دارد اول حمله به ایران، دوم تغییر رژیم ایران، سوم متقاعد کردن هیئت سیاسی کنونی ایران در این مورد که بهای ادامه دادن پروژه اتمی بسیار بیش از چیزی است که در قبال توقف آن به دست میآورند. از آنجا که گزینههای اول و دوم واقعبینانه نبود فقط گزینه سوم باقی ماند.» (همان: ۷۶۱- ۷۶۶)
نویسنده بهویژه تصریح میکند که مئیر داگان رئیس جدید موساد سخت امیدوار بود در مسیر نفوذ اطلاعاتی و جاسوسی در ایران از منابع کشورهای عربی رقیب ایران استفاده کند که اکثرشان در رقابت و تعارضات سیاسی و عقیدتی با حکومت شیعی ایران حتی بیش از اسرائیل جدی ارزیابی میشدند: «داگان میدانست در حالی که بیشتر کشورهای خاورمیانه آشکارا ضداسرائیلی بودند در خفا عملگرا بودند و موافقت بیشتری با اسرائیل داشتند. او گفت بین ما و بسیاری از دولتهای عرب منافع مشترک وجود دارد. منافع بیشتر این دولتها مانند اردن، عربستان سعودی، امیرنشینهای خلیجفارس و مراکش تطابقی با شیعیان انقلابی رادیکال یا همپیمانان آنها در دمشق وجود ندارد. این دولتهای عرب اساساً از تصور ایرانی مجهز به تسلیحات هستهای حتی بیش از اسرائیل نگران بودند. از دیدگاه عملیاتی سرویسهای اطلاعاتی آن کشورها نسبت به اسرائیل مزایای زیادی داشتند. مأموران آنها اعرابی بودند که به آن زبان به طور کامل تسلط داشتند. آنها با کشورهای متخاصم با اسرائیل [به طور مشخص ایران و سوریه] روابط دیپلماتیک داشتند و آنها میتوانستند نسبتاً بدون مانع به آن کشورهای متخاصم سفر کنند. در بسیاری از موارد سالها بود که آنها جاسوسانی در سوریه و ایران و لبنان داشتند… در حالی که این کشورهای عرب اسرائیل را در سازمان ملل محکوم میکردند در بیشتر مأموریتهای مخفی در حال همکاری با دولت یهود بودند.» (همان: ۷۶۶)
نویسنده کتاب بهویژه تصریح میکند که در این برهه جدید، مئیر داگان اعتقاد قابل توجهی به ضرورت انجام قتلهای هدفمند در مسیر پیشبرد هر دو هدفِ اصلی موساد داشت (هم در جلوگیری از گسترش برنامههای هستهای ایران و هم مقابله با محور مقاومت): «داگان به قتلهای هدفمند به عنوان سلاحی مهم و ضروری اعتقاد داشت… داگان میگفت قتلهای پراکنده ارزشی ندارند. کشتن کارکنان عملیاتی ارشد و ضربه زدن به سطح رهبری به عنوان سیاستی دائمی اقدامی بسیار مناسب است. وقتی میگویم رهبری، البته منظورم گستردهترین معنی آن است، به دنبال بالاترین سطح میگردم. فردی که واقعاً اوضاع را مدیریت میکند و بیشترین تأثیر را دارد» (همان: ۷۶۸)
در این کتاب نویسنده به مدارکی دست یافته است که نشان میدهد موساد به هدف مقابله با برنامههای هستهای ایران طرحی چندشاخهای را مورد توجه قرار داده بود که شامل: «فشار شدید دیپلماتیک، تحریمهای اقتصادی، حمایت از اقلیتها و گروههای مخالف و کمک به آنها برای براندازی، مختل کردن انتقال تجهیزات و مواد خام برای برنامه هستهای و نهایتاً عملیات مخفی شامل خرابکاری در تأسیسات و قتلهای هدفمند چهرههای مهم این برنامه» میشد. نویسنده اضافه هم میکند که پیشبرد طرحهای مذکور با حمایت و همکاری سازمان سیا و محافل آمریکایی با موساد و دیگر منابع اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل صورت عملی به خود میگرفت: «سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و وزارت خزانهداری به همراه واحد نیزه در موساد، کمپین گسترده اقدامات اقتصادی را برای تضعیف پروژه هستهای ایران آغاز کردند. این دو کشور همچنین تلاش کردند تا خرید تجهیزات از طرف ایران برای این پروژه بهویژه مواردی که خود ایران نمیتوانست آنها را تولید کند شناسایی و انتقال آنها را به ایران متوقف کنند.» (همان: ۸۰۰).
نویسنده در این کتاب بهصراحت به ترور دانشمندان هستهای ایران توسط موساد و اسرائیلیها میپردازد که بخشی از همان طرح چندشاخهای یادشده محسوب میشد: «آخرین جزء طرح داگان قتلهای هدفمند دانشمندان را خود موساد انجام داد چراکه داگان میدانست ایالات متحده با شرکت در این امر موافقت نمیکند. موساد لیستی از پانزده محقق مهم را به عنوان اهداف ترور تهیه کرد… در ۱۴ ژانویه ۲۰۰۷ دکتر اردشیر حسینپور دانشمند هستهای چهلوچهارسالهای که در تأسیسات هستهای اصفهان کار میکرد به طرز مرموزی کشته شد… دوازده ژانویه ۲۰۱۰ و در ساعت ۱۰ :۸ دقیقه صبح مسعود علیمحمدی… یکی از دانشمندان ارشد پروژه هستهای… وقتی در ماشین خود را باز کرد موتور سیکلتی که در همان نزدیکی بود منفجر شد و او در اثر این انفجار کشته شد… ایرانیها متوجه شدند گروهی در حال ترور دانشمندان هستهای آنها هستند و محافظت از آنها بهویژه محسن فخریزاده رئیس گروه که از او به عنوان مغز متفکر این پروژه یاد میشد را بیشتر کردند [محسن فخریزاده هم سالها بعد و در ۷ آذر ۱۳۹۹/ ۲۷ نوامبر ۲۰۲۰ توسط موساد ترور شد] (همان: ۸۰۱- ۸۰۲)… پس از ترور مسعود علیمحمدی داگان از نتانیاهو [نخستوزیر وقت اسرائیل] درخواست کرد مجوز تشدید این کمپین را صادر کند تا ترور سیزده دانشمند باقیمانده گروه ادامه یابد… تا اینکه او در ماه اکتبر برای ضربهای دیگر چراغ سبز نشان داد. بیستونهم نوامبر ۲۰۱۰ دو موتورسوار با چسباندن مینهای لیمپت (چسبنده) به ماشینهای دو چهره ارشد پروژه هستهای ایران ماشینهای آنها را منفجر و بهسرعت فرار کردند. دکتر مجید شهریاری به علت انفجار خودرو پژوی ۲۰۶ کشته شد، فریدون عباسی دوانی و همسرش که او نیز در ماشین بود تلاش کردند قبل از انفجار پژو ۲۰۶ بیرون از دانشگاه شهیدبهشتی از آن خارج شوند… هرچند تا این حد مشخص شده بود که کمپین قتلهای هدفمند به همراه تحریمهای اقتصادی و خرابکاری رایانهای برنامه هستهای ایران را کند کرده است اما نتوانسته آن را متوقف کند. » (همان: ۸۱۹) نویسنده با اشاره به ناکارآمدی کمپین قتلهای هدفمند برای متوقف کردن برنامههای هستهای ایران، به طرح نتانیاهو برای حملهای تمامعیار بهایران در همان سال ۲۰۱۰م اشاره میکند که البته با مخالفت رئیس موساد و دیگر فرماندهان نظامی و عملیاتی روبرو شده بود: «داگان ادعا کرد نتانیاهو از نشستی در مورد حماس با حضور خود داگان، رئیس شینبت و رئیس ستاد کل بهره برد تا به طور غیرقانونی دستور تدارک برای حمله [به ایران] را صادر کند: وقتی داشتیم اتاق را ترک میکردیم او گفت رئیس موساد و رئیس ستاد فقط یک لحظه با شما کار دارم. من تصمیم گرفتهام که شما و IDF را در وضعیت O plus ۳۰ قرار دهم. این عبارت مخفف سی روز تا عملیات بود که به این معنی بود که نتانیاهو خواستار حملهای تمامعیار به ایران بود و بهجای اینکه آن را اقدام جنگی بنامد از واژه عملیات استفاده کرد… داگان از بیپروایی نتانیاهو تعجب کرد: استفاده از خشونت نظامی نتایج سختی به همراه داشت. این فرض که میتوان پروژه هستهای ایران را با تهاجم نظامی به طور کامل متوقف کرد نادرست است. حمله اسرائیل ایرانیها را در حمایت از این پروژه متحد میکرد و رهبران ایران را قادر میساخت بگویند برای دفاع از ایران در برابر تهاجم اسرائیل باید تسلیحات هستهای در اختیار داشته باشند.» (همان: ۸۲۰- ۸۲۱)
علیایحال قتلهای هدفمند دانشمندان هستهای ایران در دوره ریاست مامیر پاردو بر موساد که در سال ۲۰۱۰ جایگزین مئیر داگان شده بود ادامه پیدا کرد: «ژانویه ۲۰۱۱ موتورسواری داریوش رضایینژاد دکترای فیزیک هستهای و محقق ارشد سازمان انرژی هستهای اتمی را تعقیب کرد. وقتی او به نقطهای در نزدیکی پادگان امام علی رسید… موتورسوار اسلحه خود را درآورد و با شلیک به رضایینژاد او را کشت. نوامبر ۲۰۱۱ انفجار بزرگی در پایگاه سپاه پاسداران در ۴۸ کیلومتری غرب تهران رخ داد… ژنران حسن تهرانیمقدم رئیس بخش توسعه موشک در سپاه پاسداران و شانزده تن ازکارکنان او در این انفجار کشته شدند… این قتلهای هدفمند مؤثر بودند… موساد به منظور تشدید نگرانیهای دانشمندان به دنبال اهدافی گشت که لزوماً در ردهها بالایی از برنامه هستهای نبودند اما ترور آنها در میان تعداد زیادی از همکاران آنها در همان سطح بیشترین نگرانی را ایجاد میکرد. در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۲ مصطفی احمدیروشن که مهندس شیمی در تأسیسات غنیسازی اورانیوم در نطنز بود منزل خود را ترک کرد تا به آزمایشگاهی در مرکز تهران برود… یک بار دیگر راننده موتور سیکلتی به ماشین او نزدیک شد و مین لیمپت را چسباند که فوراً باعث کشته شدن او شد» (همان: ۸۲۱- ۸۲۴)
نویسنده در صفحات پایانی کتاب اشاره میکند که نتانیاهو در سالهای منتهی به نیمه دهه ۲۰۱۰ هنوز در پی طرحی برای حمله نظامی تمامعیار به ایران بود که هر بار آمریکاییها او را از این طرح بهشدت منع میکردند و بهویژه باراک اوباما رئیسجمهور وقت آمریکا که توأم با تحریمهای گسترده علیه ایران، مذاکراتِ با دولت ایران را برای نیل به توافقی در موضوع برنامه هستهای ایران دنبال میکرد هیچ علاقه نداشت حمله احتمالی اسرائیل به ایران مانع از نیل به توافق با ایران شود. با امضای توافق برجام گویا نتانیاهو هم از طرح حمله نظامی به ایران دست برداشت: «ایران [طبق برجام] پذیرفت پروژه هستهای خود را تا حد زیادی از کار بیندازد و تا سالها در معرض محدودیتها و نظارت شدید قرار دهد… همزمان نتانیاهو متوجه شد شروع حمله در زمانی که مذاکرات با ایران در جریان بود به نظر میرسید سیلی محکمی به آمریکا باشد. او این حمله را بارها به تعویق انداخت و زمانی که توافق نهایی امضا شد آن را کاملاً لغو کرد.» (همان: ۸۲۵- ۸۲۶)
محتوای کتاب تا آستانه سال ۲۰۱۶ م ادامه مییابد. همچنانکه میدانیم از آن برهه تاکنون (۲۰۱۶- ۲۰۲۴) تحولات فراوانی در موضوع تعارضات و تخاصمات اسرائیل با کشورهای اسلامی و به طور مشخصتر کشورها و گروهها و جریانهای موسوم به محور مقاومت رخ داده و بلکه هر روز و هر لحظه، چهره جدیدی از سطح و کیفیت تقابل و تعارض فیمابین در حال نمایان شدن است.
(والسلام؛ ۲۸ مهر ۱۴۰۳/ ۱۹ اکتبر ۲۰۲۴).
شناسنامه کتاب: رونن برگمن، «برخیز و اول تو بکش»، مترجم: هادی عبادی؛ چاپ پنجم (چاپ اول، انتشارات نارگل: ۱۳۹۷)؛ تهران؛ انتشارات صمدیه: ۱۴۰۰؛ ۸۳۱ صفحه
*پژوهشگر تاریخ معاصر
۲۵۹
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰