بسیاری از مردم در این روزها بیشتر زمانشان را در تنهایی می گذرانند؛ این تنهایی اثرات مثبت و منفی زیادی بر فرد به جای می گذارد و شاید آثار هنری تولید شده در این دوران از جمله فیلم بتواند نمایانگر تغییرات روحی و روانی انسان در این دوره زمانی باشد.
شاید تحلیل و بررسی دو فیلم «پدر» و «من به پایان دادن فکر می کنم» از این منظر خالی از لطف نباشد. در بسیاری از فیلم ها که پیش از این درباره بیماری حوزه روان ساخته شده، بیننده از بیرون با بیمار و بیماری روبه رو می شود اما در این دو فیلم، نوع مواجه با بیماری آلزایمر و جنون به شکلی متفاوت به نمایش در می آید.
«پدر»
در فیلم پدر مخاطب از زاویه دید مردی وارد داستان می شود که به مرور مشاعر خود را از دست می دهد. هر روز زندگی اش مملو از اتفاقات بسیار مهم است که یا او را به گریه میاندازد و گاه به رقص وا می دارد. اما به مرور ارتباط بین اتفاقات را گم می کند. دیگر چهره افراد را از یکدیگر تمیز نمی دهد و حتی مکانی را که در آن زندگی می کند را فراموش می کند.
هاپکینز که برای بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد، یک موضوع را می داند و در تمام طول فیلم به آن تاکید می کند؛ او در خانهاش می ماند و جایی نمی رود. انگار این آخرین تکیه گاه عقل است که اگر برود دیگر هیچ چیزی برایش باقی نمی ماند.
در صحنه های پایانی فیلم زمانی که دیگر درکی از زمان هم برای هاپکینز باقی نمانده، مادرش را می خواهد برای این که دیگر نمی فهمد دور و برش چه اتفاقی می افتد. البته بیننده نیز همین فهم را دارد و هنوز تا صحنه پایانی فیلم نمی داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
«من به پایان دادن فکر می کنم»
در این فیلم نیز همین مسیر طی می شود، ولی نقش اول فیلم به بیماری جنون مبتلا است. بیننده از زاویه دید او با اتفاقات دور برش مواجه می شود. جسی باکلی در نقش زن جوانی به همراه نامزدش در مسیری سرد و طوفانی به سوی روستای دورافتاده می رود تا در آنجا برای نخستین بار با والدین نامزدش آشنا شود.
در این دیدار وی برخی اوقات مادر و پدر نامزدش را پیر و زمان دیگر جوان و گاه در بستر مرگ می بیند. هر کدام از این برخوردها تاثیر زیادی بر او دارند و او را ضعیف و آشفته تر می کند. تقریبا در این فیلم همچون فیلم پدر بیننده تا لحظات پایانی فیلم از شرایط غیرطبیعی بازیگر اصلی ناآگاه است.
در فیلم من به پایان دادن فکر می کنم زمانی متوجه وضعیت واقعی زن جوان می شویم که به دنبال نامزدش وارد مدرسه می شود و با مستخدم صحبت می کند. مستخدم از اون می پرسد نامزدت چه شکلی است؟
زن جوان نمی تواند ظاهر نامزدش را به خاطر بیاورد و می گوید چرا کسی باید ظاهر کسی را به خاطر بیاورد! مثل این است که بخواهی ظاهر یک پشه ای که ۱۰ سال پیش مرا نیش زده را توصیف کنم. ولی در صحنه بعد با او می رقصد و ازدواج می کند و هر کدام از این اتفاقات بیشترین احساسات او را بر می انگیزند ولی هیچ ارتباطی بین آنها نخواهد بود و نخواهد فهمید که دور و بر او چه اتفاقی در حال وقوع است.
شاید تولید این فیلم ها را بتوان به شرایط کنونی مرتبط دانست؛ ممکن است دوران قرنطینه، انسانها را به تفکر بیشتر در حال یکدیگر سوق داده باشد تا با درک درگیریها و آشفتگیهای دیگران از نزدیک تر احساسات آنان را درک کرد.
۵۸۵۸
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰