ابوالفضل خدائی ـ ماهان نوروزپور: سفیر جمهوری اسلامی در اتحاد جماهیر شوروی مهمان کافه خبر هوشمند نیوز بود او طی گفتگویی اظهار داشت که جهان در حال گذار از نظم تک قطبی است و دو کشور چین و روسیه در حال به چالش کشیدن هژمونی آمریکا هستند و در چنین شرایطی ماندن آمریکا در خاورمیانه به نفع چین تمام می شود. نوبری هچنین توضیح داد که در جهان در حال گذار اسرائیل چگونه برای آمریکا به یک عامل مزاحم تبدیل شده است. این دیپلمات پیشین در ادامه گفت: پایان دادن به بحران غزه بدون کشیده شدن پای آمریکا یک ضرورت استراتژیک برای آمریکا است. اسرائیلیها برای بقای خود بدنبال درگیر کردن آمریکا در خاورمیانه هستند که این در تضاد با استراتژی جهانی آمریکاست. بایدن و استراتژیستهای آمریکائی در شرایط سی سال پیش جهان، وجود یک اسرائیل را برای منافع آمریکا لازم میدیدند اما امروز در شرایط جدید جهانی وجود چنین اسرائیلی را مزاحم منافع آمریکا می بینند. عوامل کلان رقابتهای جهانی است که آمریکا را وادار به استراتژی خروج از خاورمیانه کرده و لذا اسرائیلی ها نمیتوانند با عوامل خاورمیانه ای آمریکا را وادار به ماندن در خاورمیانه کنند.
مشروح این گفتگو را در ادامه می خوانید:
جهان در حال گذار آبستن جنگ است/ بازدارندگی هستهای واحدهای سیاسی را محتاط و تشدید تنش را کنترل و مهار میکند/آمریکا در برابر تغییر بنیادین سیستم جهانی مقاومت میکند
به نظر شما کدام یک از تحولات کنونی در فضای بینالملل از اهمیت بالایی برخوردار هستند؟
از آنجایی که پرسش شما در مورد تحولات بینالمللی و جهانی است من باید گریزی به تاریخ بزنم. در اوایل قرن نوزدهم، جهان درگیر جنگهای ناپلئونی بود. ناپلئون بناپارت تلاش میکرد تا آقای اروپا باشد و به قول تحلیلگران امروزی یک نظم تک قطبی ایجاد کند. علیرغم پیشرویهای بسیار زیادی که انجام داد اما لاجرم از اروپاییها شکست خورد. اروپاییها بعد از شکست دادن ناپلئون در کنگرهی وین بر سر یک نظم نوین توافق کردند و اسم آن را هم «کنسرت اروپایی» گذاشتند. کنسرت اروپایی اینطور بود که پنج قدرت بزرگ اروپا، امور جهان را رسیدگی و متوازن میکردند. روسیه، فرانسه، انگلستان، پروس و اتریش همان پنج قدرت بزرگ بودند. اروپاییها حتی کشور شکست خوردهی فرانسه را هم برای توفیق اجماع در جمع خود راه دادند. برای یک قرن کامل اروپاییها با نظم کنسرت اروپایی امور جهان را سپری کردند.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که این نظم پنج قطبی جهان تضعیف و تضاد بین پنج قدرت اروپایی تشدید شد؛ جهان در آن دوران وارد مرحلهی گذار شد. یعنی عبور کردن از نظم کهنه و ضعیف شده جاری و وارد شدن به یک نظم جدید. تعادل در موازنه های استراتژیک جهان به هم خورد و کشورها شروع کردند به توسعه نفوذ و سهمخواهی بیشتر از معادلات جهانی. ویژگی دوران گذار، سیالیت ساختارهای جهانی و تشدید رقابت بین قدرتها و بروز تضادهاست. در این دورهی گذار یعنی تا زمانی که جهان از نظم پنج قطبی کنسرت اروپائی وارد یک نظم جدید شود، سی سال طول کشید و در این سی سال دو جنگ جهانی اتفاق افتاد. یعنی در دوره ای که نظم قبلی فروپاشیده بود اما هنوز نظم جدیدی شکل نگرفته بود.
بیشتر بخوانید:
دلایل ملاحظه کشورها برای جلوگیری از گسترش جنگ/ بازدارندگی هستهای فرصت است یا تهدید؟
تحقیر استراتژیکی بایدن در اراضی اشغالی/ تل آویو، واشنگتن را از کدام اهداف دور می کند؟
کارکرد استراتژیک اسرائیل برای آمریکا به پایان رسید؟
جهان در حال گذار، جهان خطرناکی است/آیا پوست اندازی جهان تک قطبی منجر به جنگ می شود؟
بعد از دو جنگ جهانی خانمانسوز، دنیا وارد نظم دو قطبی شد. بلوک شرق به رهبری شوروی و بلوک غرب به رهبری آمریکا، جهان بر اساس نظم دو قطبی مدیریت میشد تا زمانی که فروپاشی شوروی حادث شد و دنیا از آن زمان تا امروز در یک نظم تک قطبی به رهبری آمریکا قرار گرفت. ما در تاریخ معاصر تا امروز سه نظم را در جهان شاهد بوده ایم. نظم پنج قطبی کنسرت اروپایی، نظم دو قطبی آمریکا و شوروی و نظم تک قطبی به رهبری آمریکا. تاریخ نشان داده که جهان در حال گذار از نظم موجود به نظم جدید بسیار خطرناک است. جهان در این دوران آبستن جنگ است. ساختارهای نظم استراتژیک جهانی بهم ریخته است و دولتها شروع میکنند به سهمخواهی بیشتر در سیستم جهانی آینده. اما دوران گذار همانطور که برای بسیاری از کشورها، خطرناک و آسیبزاست، برای واحدهای سیاسی هوشیار و آماده فرصت بسیار مناسبی است. واحدهای سیاسی هوشیار میتوانند از فرصت دوران گذار برای توسعه نفوذ و سیطره سیاسی امنیتی خود استفاده کنند.
اکنون نظم تک قطبی جهان سست شده و حرکت جهانی به سمت برقراری یک نظم چند قطبی سیر میکند و لذا شرایط بینالمللی، اکنون در دوران گذار است. همانطور که نمیدانستیم بعد از نظم پنج قطبی کنسرت اروپایی چه نظمی در پیش رو است؛ اکنون هم نمیشود پیشبینی کرد که بعداز گذار از نظم تک قطبی کنونی دقیقا وارد چگونه مدل و سیستم جهانی خواهیم شد. اکنون ابر قدرت جهان یعنی آمریکا دارد در برابر تغییر بنیادین سیستم جهانی مقاومت میکند. مشخصهی جهان امروز ما، و چالش اصلی آن، تلاش قدرتهای نو ظهور برای به هم زدن نظم تک قطبی و ورود به یک نظم چند قطبی و متقابلا مقاومت آمریکا در برابر این تلاشهاست. این چالشها و و بهم خوردن موازنه های جهانی مولد جنگها هستند. اکنون میتوان ریشه های جهانی و بین المللی این سه جنگ اخیر یعنی جنگ اوکراین، قفقاز و غزه را شناسائی کرد. اما یک پرسش اساسی وجود دارد. چرا در دوران گذارهای گذشته دو جنگ جهانی بزرگ و یک فروپاشی بزرگ، بوقوع پیوست اما جنگهای کنونی محدود و منطقهای هستند؟ پاسخش وجود توازن استراتژیک ناشی از بازدارندگی سلاحهای اتمی است. ما یک قرن پیش در زمان جنگجهانی اول و دوم توازن بازدارندگی هستهی نداشتیم اما امروز در جهان در یک تعادل و توازن بازدارندگی هستهای به سر میبریم. در پرتو توازن بازدارندگی هسته ای واحدهای سیاسی سعی میکنند در یک محدوده با هم رقابت کنند و از آن محدودهی تعیین شده خارج نشوند تا از خطر جنگ اتمی پیشگیری کنند. همین بازدارندگی اتمی جلوی فراگیر شدن جنگها را میگیرد. بازدارندگی هستهای واحدهای سیاسی را محتاط و تشدید تنش را کنترل و مهار میکند.
شما به جنگ اوکراین نگاه کنید. هر دو طرف در تلاش هستند تا جنگ توسعه پیدا نکند و ناتو درگیر ماجرا نشود. اما از طرف دیگر چون در دوران گذار هستیم و رقابت واحدهای سیاسی زیاد شده است ما شاهد جنگهای متعدد هستیم. آذربایجان بعد از سی سال شرایط گذار جهان را مساعد میبیند و با عملیات نظامی توسعه سرزمینی آرزوئی خود را کسب میکند و روسیه وقتی متوجه شکاف و سست شدن نظم تک قطبی را می شود شرق اوکراین را تسخیر میکند اما همانجا هم زمینگیر میشود چون توسعه آن میتواند باعث ایجاد جنگ اتمی شود. به همین خاطر جنگ اوکراین در مرحلهی فرسایشی باقی مانده است.
خصوصیات جهان در حال گذار مشابه جهانهای تک قطبی یا چند قطبی نمیباشد ساختارهای سیاسی با هر نظمی متصلب هستند و لذا قدرت مانور و تحرک را کم میکنند اما ساختارهای سیاسی در جهان گذار سیال و منعطف هستند و قابلیت مانور و تحرک بالا برای کشورها فراهم میکنند.
ممکن است کار از دست بشر در برود و این جنگهای محدود تبدیل به جنگهای اتمی بشوند؟
بله، در واقع اینجا امید به حداقل خرد بشریت است. امید داریم که بشر اجازه وقوع جنگ هسته ای را ندهد چون جنگ جهانی اتمی به منزلهی نابودی جهان است و هیچ برندهای ندارد. فعلا تاکنون بشر توانسته جنگها و رقابتهای خود را مهار و کنترل نسبی کند. جنگ اوکراین قابلیت توسعه خطرناک دارد اما نسبتا تاکنون کنترل شده است.
پوتین نمی خواهد جنگ را از محدوده کنترل خارج کند
آستانهی تحمل روسیه چقدر است به نظر شما کی صبر روسیه لبریز میشود و ممکن است حتی در سطح کنترل شده و محدود از سلاح اتمی استفاده کند؟
در سطح کاملا محدود و کنترل شده و قابل مهار موضعی ممکن است اما در سطح گسترده و جدی بعید است. تصور من این است که در یک سال و نیم گذشته پوتین نشان داده که نمیخواهد جنگ را از محدودهی کنترل شده خارج کند و غربیها هم همین را نشان داده اند. شما ببینید غربیها موشکهای دور برد خود را به اوکراین نمیدهند تا مبادا مسکو یا مناطق حساس روسیه را بزنند. آنها هم نمیخواهند آستانهی تحمل روسیه تمام شود. من سخن در این خصوص را با یک جملهی خطرناک از پوتین تمام میکنم: « اگر ما به این نتیجه برسیم که وضعیتی پیش می آید که روسیه نباشد، آنگاه بودن یا نبودن جهان برای ما فرقی نمیکند.»
چین با قدرت اقتصادی و روسیه با قدرت نظامی محوریت آمریکا را به چالش می کشند/ اسرائیل مزاحمت خود را برای آمریکا تشدید کرد/ آمریکا بازنده جنگ غزه است
به تحولات اخیر بپردازیم؛ ارزیابی شما از سرنوشت جنگ غزه چیست؟ چه سرنوشتی در انتظار اسرائیل و فلسطین است؟
امروز جنگ بسیار استثنائی غزه نمونه بارز جهان در حال گذار است. قبل از این، عملیات و جنگ در غزه و فلسطین و کلا بین اعراب و اسرائیل خیلی اتفاق افتاده بود اما اینگونه عملیات و نوع جنگ، استثنائی و بی نظیر است و فقط در جهان در حال گذار امکان وقوع آن ممکن بوده است.
جو بایدن سیسال پیش یک استراتژیست مهم آمریکایی بود. در آن زمان او گفته بود که اگر اسرائیلی وجود نداشت، منافع ملی آمریکا ایجاب میکرد که یک اسرائیل بسازد. متوجه میشوید که معادلهی سیاسی آمریکا و اسرائیل یک معادلهی ساخت و ساز مصنوعی بر اساس منافع ملی آمریکاست. پس بگذارید این سوال اصلی و اساسی را مطرح کنم. در آن مقطع زمانی چه عواملی وجود داشت که منافع ملی آمریکا وجود و ساخت یک اسرائیل را لازم میکرد؟ آیا امروز هم آن عوامل به همان شکل وجود دارند؟
آمریکا رهبر یک نظم تک قطبی بود. برای نگهداشتن رهبری و سلطهی خودش به انرژی جهان و تبعا به کنترل کانون انرژی جهان یعنی خاورمیانه نیاز داشت. برای اینکه بتواند در خاورمیانه حضور داشته و مستقر شود و مدیریت و رهبری کند نیاز به یک واحد سیاسی مثل اسرائیل داشت. واحد سیاسی که با تولید بحران موجب سیطره آمریکا بر خاورمیانه شود و آمریکا به عنوان پلیس جهانی برای کنترل آن بحرانها، استقرار و حضورش در خاورمیانه لازم و مشروع گردد. در هر بحرانی که موجودیت اسرائیل عملا پدید می آورد، آمریکا مبتنی بر یک ضرورت استراتژیک در آنجا حضور می داشت. سی سال پیش در زمان زوال روسیه و ضعف چین، آمریکا برای سیطره و مدیریت جهانی، کنترل و مدیریت خاورمیانه بعنوان کانون انرژی جهان را ضروری میشمرد اما آیا اکنون هم حضور نظامی امنیتی آمریکا درهمان شکل و به همان اندازه در خاورمیانه برایش ضرورت استراتژیک دارد؟ خیر، اینطور نیست.
برگردیم به تحلیل کلان قبلمان، جهان امروز در دوران گذار به سر میبرد. چین به عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ ظهور کرده و رقیب اصلی آمریکا شده است. از آن طرف روسیه به عنوان یک قدرت نظامی در رقابت با آمریکاست. این دو رقیب نظامی و اقتصادی در تلاش هستند تا نظم کنونی جهان را بهم بزنند و هژمونی تک قطبی آمریکا را به چالش بکشند. حالا به عنوان آمریکا که رهبر نظم سست شدهی موجود است آیا باید خود را معطوف به رقبای اصلی امروز جهان بکند؟ یا همچنان درگیر در خاورمیانه بماند؟ آمریکا در آن زمان به جریان انرژی خاورمیانه نیاز داشت اما اکنون دیگر وابستگی به انرژی خاورمیانه ندارد برعکس، امروز رقیب آمریکا یعنی چین به انرژی خاورمیانه وابسته بوده و نیاز دارد. آیا در شرایط کنونی منطقی است که آمریکا در خاورمیانه به اندازه گذشته هزینه کند و همچنان توان مالی و نظامی اش را در همان اندازه سابق مصروف دارد تا به سیاق گذشته امور خاورمیانه را مدیریت و پاسبانی و تامین امنیت کند؟ آنوقت چین بیاید به راحتی از نفت و گاز خاورمیانه بهرهمند شود! خاورمیانه دیگر منفعت انرژی و موقعیت ویژه چون قبل را برای آمریکا ندارد. پس چرا آمریکا باید خودش را در حد گذشته درگیر مسائل خاورمیانه کند در زمانی که دو رقیب جدی مثل چین و روسیه دارند هژمونی جهانی او را به چالش میکشند؟ لذا برای آمریکا دیگر صرفه ندارد که بار اسرائیل را در همان حد و اندازه گذشته به دوش بکشد. اکنون اسرائیل با همان مدل سنتی پرهزینه و پر تنش اش به چشم بایدن امروز و استراتژیستهای آمریکایی امروز بیشتر عامل مزاحمت درمسیر رقابتهای اساسی جهانی آمریکا در برابر قدرتهای نوظهور است.
به نوشتاری از استفن والتز متخصص روابط بینالملل و استراتژیست آمریکایی که دو سال و نیم پیش پس از جنگ قبلی غزه در نشریهی فارن پالسی چاپ شده است توجه بفرمائید: «وقت آن رسیده است که رابطهی ویژه با اسرائیل را پایان دهیم. مزایای پشتیبانی آمریکا از اسرائیل دیگر بیشتر از هزینههایش است. با دور اخیر جنگ بین اسرائیل و فلسطین شواهد بیشتری ایجاد شده مبنی بر اینکه آمریکا دیگر نباید حمایتهای نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی بدون قید و شرط از اسرائیل داشته باشد. اکنون مزایای این سیاست صفر است. هزینههای آن زیاد و رو به افزایش است. بین آمریکا و اسرائیل باید یک رابطهی عادی به جای رابطهی خاص برقرار شود.»
مفهوم خروج آمریکا از خاورمیانه در کلمات والتز روشن میشود. آمریکا باید بسمت برقراری روابط عادی با اسرائیل و به طور طبیعی با دیگر کشورهای خاورمیانه حرکت کند. این نوع خروج آمریکا به معنای پایان حضور آمریکا در خاورمیانه نیست بلکه به معنای آن است که آمریکا به نوع حضورش بر اساس تعهدات ویژه نظامی امنیتی و مالیش پایان داده و تمهیدات و مناسباتی ثبات بخش را در خاورمیانه برقرار میکند که حضور و نفوذش مستلزم تعهدات و هزینه های ویژه نباشد.
والتز میگوید ما دیگر نیاز استراتژیک به اسرائیل نداریم. ضرر اسرائیل بیشتر از سودش شده است. میگوید آن حالت عزیز دردانهای که ما از اسرائیل درست کرده بودیم و در هر شرایطی و با هر هزینه ای از آن حمایت میکردیم باید تمام شود و جای خود را به یک رابطهی عادی مانند رابطه با دیگر کشورها بدهد. این رابطهی عادی که والتز دو سال و نیم پیش بر آن تاکید میکند یعنی چه؟ یعنی مدل صلح ابراهیم و مدل دو دولتی و یا ترکیب آنها و یا هر مدلی را در خاورمیانه پیش ببرند به نحوی که اسرائیل را در خاورمیانه حل و هضم کنند آنچنانکه در خاورمیانه خود روی پای خود بایستد و بجای تنش زائی، در محوریت ثبات سازی در منطقه قرار گیرد. بدینترتیب هزینه ها و دردسرهای اسرائیل فیصله یابد و آمریکا هم بدون حضور نظامی با وجود اسرائیل و دیگر متحدینش حضور و نفوذ سیاسی در خاورمیانه را حفظ کند. یعنی در خاورمیانه ثبات سازی طوری شود که اسرائیل دیگر برای بقای خود محتاج آمریکا نباشد و آمریکا هم مجبور نباشد حمایت ویژهای از اسرائیل بکند در نتیجه حضور سیاسی آمریکا مستلزم حضور نظامی اش نباشد. آمریکاییها میخواهند تمام توان خود را معطوف به رقابت و کنترل قدرتهای نوظهور که رهبری و محوریت آنها را در جهان به چالش میکشند معطوف دارد. استراتژی این نوع خروج آمریکا از خاورمیانه یک استراتژی اجماعی در آمریکاست. یعنی هر دو حزب بر سر آن توافق دارند. مدلی که ترامپ آغاز کرد صلح ابراهیم بود. طبق این مدل آمریکا میخواهد اسرائیل را با کشورهای منطقه دوست کند تا بتواند اسرائیل را در خاورمیانه رها کند. پس این نوع خروج از خاورمیانه یک ضرورت استراتژیک فراحزبی برای کل آمریکا و تمام نخبگان آمریکاست.
از آن طرف اما رقبای آمریکا، مثل چین و روسیه تلاش دارند که آمریکا در خاورمیانه گیر کند تا نتواند بزودی تمام توان مقابلهی خود را معطوف به آنها بکند و لذا گیر کردن آمریکا در خاورمیانه، به نفع چین و روسیه است. نکتهی مهم اینجاست، حالا که استراتژی آمریکا ثبات سازی در خاورمیانه است تا بقای اسرائیل را از خود بینیاز کند و دو مدل پیش رو دارد، مدل صلح ابراهیم و مدل دو دولتی. اسرائیلیها بدنبال مدل صلح ابراهیم هستند. آنها میخواهند مردم فلسطین و غزه را دور بزنند و با کشورهای عربی رفیق بشوند تا بدون رعایت حقوق فلسطینیان ثبات سازی کنند. خدعه و ترفند اسرائیلیها برای فرار از مدل دو دولتی این است که میگویند ما فقط به غزه خودمختاری دادیم و در زندان سرباز محصور و تحریمشان کردیم آنوقت اینطور خروش کرده و برای ما قد برافراشته اند حالا اگر دولت داشته باشند چه بر سر ما میآورند. اما اسرائیلیها حقیقت را وارونه جلوه می دهند، چرا که ریشه اصلی بحران در وجود همین فشارها و تبعیضها و تحریمهاست که مرتب موجب انفجار و خروش مردم میشود. اسرائیلیها با اینگونه دغلکاریها به مدل دو دولت تن نداده و بدنبال مدل صلح ابراهیم بوده اند. اما هم جنگ قبلی و هم جنگ فعلی غزه نشان داد که صلح ابراهیم به تنهائی اهداف آمریکاییها را برآورده و ثبات سازی کافی نمیکند و کانون تنش و بحران در منطقه باقی می ماند و مرتب آمریکا را گرفتار می کند. و لذا در آینده همزمان با پیشبرد صلح ابراهیم مجبور خواهند بود مدل دو دولتی را هم پیش ببرند. اما همانطور که ذکر شد از نظر صهیونیستها مدل دو دولتی در تعارض با اهداف توسعه طلبانه اسرائیل است.
در فرودگاه نتانیاهو به بایدن گفت آمدن شما به اسرائیل مهمتر از حمایت آمریکاست. بایدن در طول سه سال روی کار آمدنش نتانیاهو را به کاخ سفید راه نداد اما حالا مجبور شده خود بسوی نتانیاهو به اسرائیل برود. اسرائیلیها از ورود بایدن به خاک اسرائیل خیلی خوشحال شدند و آنرا نشانه پشیمانی آمریکائیها از خروج و بازگشت مجدد آمریکا به خاورمیانه دانستند. در واقع در فرودگاه آن جمله نتانیاهو به بایدن ظاهرش یک خوش قدم گوئی بود اما در باطن یک طعنه استراتژیک بود مبنی بر اینکه آمریکا باید در خاورمیانه بماند و اسرائیل را تنها نگذارد. اسرائیلی ها قویا معتقدند استراتژی خروج آمریکا نهایتا بسیار خطر آفرین است و میتواند آغازی بر پایان اسرائیل باشد.
اما خوشحالی اسرائیلیها اشتباه استراتژیک است. اشتباه آنها در این است که آمریکا به خاطر معادلات خاورمیانه تصمیم به رفتن نگرفته که حالا با تغییر معادلات در خاورمیانه برگردد. همانطور که در بخش اول روشن شد این ضرورتهای ناشی از معادلات جهان جدید در حال گذار است که آمریکا را وادار به اتخاذ استراتژی خروج از خاورمیانه کرده است. آمریکا بخاطر مسائل بسیار مهم جهانی و حفظ سیطره جهانی خود و تمرکز و مقاومت در برابر قدرتهای نوظهوری چون چین و برای حفظ محوریت خود در جهان به اتخاذ استراتژی خروج از خاورمیانه و پایان دادن به مزاحمتها در خاورمیانه روی آورده است. اکنون همچنان آن عوامل کلان جهانی تغییری نکرده است و لذا ضرورت خروج از خاورمیانه تغییری نکرده است. اسرائیلیها خوشحال شدند که پای بایدن به اسرائیل کشیده شده و آمریکا وادار شده به خاورمیانه بازگردد. درست است که آمریکا وادار شده به خاورمیانه بیاید و نیرو و کشتی جنگی بیاورد و تمام قد از اسرائیل حمایت کند و شریک جنایات فجیع و هولوکاستی اسرائیل شود. اما در عمق، این رخداد از نگاه آمریکائیها تشدید مزاحمت اسرائیلیهاست که موجب خرسندی و فرصت سازی برای چین و روسیه و دیگر قدرتهای رقیب جهانی شده است. بر این اساس این بازگشت یک بازگشت استراتژیک نیست که اسرائیلیها با آن خرسند شده اند. آمریکائیها در عمق ناخرسندند و صرفا از روی ناچاری و نگرانی از فروپاشی ناگهانی اسرائیل تمام قد وارد شده اند. آنها این بار اسرائیل در صلح را یک ابزار برای سامان خاورمیانه با ثبات آمریکائی میبینند. برعکس، تشدید تنش فوق العاده امروز در غزه، آمریکا را به این نتیجه میرساند که با کنترل بحران فعلی با سرعت در جهت تحقق برنامه هایش در خصوص کنترل کانون تنش و ثبات سازی با هر شکل و مدلی حرکت کند.
در حال حاضر حمایت بی دریغ آمریکائیها در جنایتکاری اسرائیل اضطراری و جبری و برای سوار شدن بر بحران است و نه استراتژیکی! فعلا آمریکائیها بازنده بزرگ جنگ امروز در غزه هستند. هزینه های گزاف مادی و معنوی در حمایت از جنایتهای بزرگ اسرائیل بعمل می آورند در حالیکه هیچ نفعی برایشان نداشته و تماما ضرر استراتژیک برای منافع اساسی آمریکا توام با بی آبروئی و خفت ماندگار در منطقه و در جهان است. تندروهای اسرائیلی مدام میگویند که اگر حماس را نابود نکنیم قافیه را باختیم و دیگر امنیت نخواهیم داشت. آیا میتوان با نابود کردن حماس، تنش و کانون بحران در فلسطین را از بین برد؟ اسرائیلیها چند بار در جنگ با شکست دادن کشورهای عربی فکر میکردند بحران تمام میشود. زمانی تصور میکردند سازمان آزادی بخش فلسطین را از بین ببرند بحران تمام میشود حتی عرفات رهبر آنرا ترور کردند، زمانی فکر میکردند سر افعی در مصر عبدالناصر است باید از بین برود در سوریه اسد است در عراق است و حالا میگویند سر افعی در ایران است و باید از بین برود. اسرائیلها با اینگونه مواضعشان اشتباه استراتژیک میکنند و هزینه بقای خود(که اکنون این بقا ارزش سابق را ندارد) را بالا میبرند. تاریخ هفتاد ساله جنگ و خونریزی نشان میدهد که همواره با سرکوب، کانون تنش گسترش یافته است بجای سازمان آزادیبخش فلسطین حماس سلحشورتر پدید آمده است. اکنون هم می گویند برای ریشه کن کردن بحران و تامین امنیت باید حماس را از بین ببرند. اما بر فرض محال حماس نابود شود چند سال بعد گروه مقاومت سر سختتر دیگری با نام دیگری سر بر می آورد چون ریشه تنش نه این گروهها بلکه فشار و تبعیض و اشغالگری و تندروهای امثال نتانیاهوست که موجب پیدایش گروههای آزادیبخش این چنینی میشود. در واقع برای ریشه کن کردن جریان حماس باید جریان نتانیاهو ریشه کن شود. اما امروز در اسرائیل نتانیاهو برای نجات خود و فریب و انحراف افکار عمومی، روی حماس که معلول است و نه خود که علت است هدف گذاری کرده است.
شما فکر میکنید اگر جنگ فعلی تمام شود، غربیها اسرائیل را وادار میکنند که مدل دو دولتی را بپذیرد؟
بله حتما مجدانه اسرائیل را تحت فشار خواهند گذاشت. آنها هم مدل صلح ابراهیمی و هم مدل دو دولتی را همزمان جلو خواهند برد. الان با این جنگ پروسهی صلح ابراهیم هم عملا عقب افتاد. با توجه به فشار افکار عمومی اعراب، فعلا کشورهای عربی نمیتوانند براحتی دست دوستی به سمت اسرائیل دراز کنند مگر اینکه مدل دو دولتی را پیش ببرند و در پرتو آن برای مدل صلح ابراهیم زمینه سازی کنند. در هر حال تا زمانی که منافع مردم فلسطین تامین نشود کانون تنش و بحران در منطقه وجود خواهد داشت. مدل دو دولتی یعنی وجود دو دولت متعصب یهودی و اسلامی در کنار هم عملا میتواند تنش زا باشد و لذا راه حل ریشه ای مراجعه به آرای تمام مردم فلسطین از تمام اقوام و مذاهب است. غربیها همه جای دنیا به رای اکثریت قائل هستند اما در مسالهی فلسطین به رای اکثریت اعتقاد ندارند. غربیها همواره و همه جا میگویند مخالف حکومت دینی هستند اما در اینجا با کشتار هزاران مرد و زن و کودک بیگناه میخواهند بزور حکومت دینی یهودی برقرار کنند. میتوان با همان الگوهای غربی یک کشور سکولار برقرار شود و بر اساس دموکراسی و آرای اکثریت مردم تمام سرزمین فلسطین اداره و همه مذاهب برابر و بدون تبعیض در کنار هم زندگی کنند. اما در حال حاضر اسرائیلیها با حمایت غرب چندین میلیون مردم بومی مسلمان فلسطین را از سرزمین خود رانده و در نوار غزه به عرض ده کیلومتر و طول چهل کیلومتر و در کرانه باختری و.. زندانی کرده و در زمینهای آنها ساخت و ساز کرده و حکومت دینی یهودی برقرار کرده اند. و اینبار هم میگویند برای امنیت خود میخواهند حماس را نابود کنند اما عملا هزاران زن و پیر و جوان و کودک را قتل عام میکنند و تخم کینه ای عمیقتر از گذشته برای خروش چندین حماس انتقام جوتر در آینده را میکارند. اسرائیلی ها میگویند سرتاسر جهان دهها کشور اسلامی و مسیحی وجود دارد بگذارید ما هم یک کشور یهودی داشته باشیم. اما در جهان هیچ کشور این مدلی اسلامی و مسیحی نداریم که مردم بومی یک سرزمین را بیرون کرده باشند و از تمام جهان مسیحی یا مسلمان آورده باشند و کشور مسیحی یا مسلمان مصنوعی ساخته باشند. در هر کشوری مردم بومی آن کشور با عقاید و دین مسیحی یا اسلامی خودشان دارند زندگی میکنند. اساسا نوع عقیده افراد موطن ایجاد نمیکند بلکه سکونت سازنده موطن افراد است. صهیونیستها میگویند هر کس یهودی باشد وطنش فلسطین است و لذا مسلمانان بومی را بیرون میکنند و یهودیان را از سرتاسر جهان به فلسطین می آورند و میگویند چون آنها یهودی هستند پس وطنتشان فلسطین است و نام آنرا هم کشور اسرائیل میگذارند. اساسا موطن بر اساس نوع عقیده یک تفکر صهیونیستی است. امروزه می بینیم که برخی مدعیان دو آتشه سکولاریسم در حال حاضر عملا سمپات حکومت دینی یهودی مانده و حاضر به محکوم کردن جنایات هولناک آن حکومت دینی نیستند.
این فرایند صلح ابراهیم و مدل دو دولتی چند سال دیگر آمریکا را در خاورمیانه اسیر میکند. اینطور نیست؟ با این اوصاف به نفع نتانیاهو نیست که بحران را تا جایی که میتواند طولانی کند؟ چون اکنون اسرائیلیها هم منتظرند جنگ تمام شود تا در داخل کلک خود نتانیاهو را هم بکنند. یعنی نتانیاهو برای طولانی کردن بحران منفعت شخصی هم دارد.
درسته، نتانیاهو در طولانی کردن این بحران منافع شخصی جدی دارد که در تعارض با بقای اسرائیل است. اسرائیلها اشتباه بزرگی مرتکب شدند و اجازه دادند نتانیاهو فرصت طلبی کند و بجای برکناری فوری نتانیاهو بخاطر بی لیاقتی و افکندن اسرائیل به دره مرگ، برعکس، همه رفتند زیر چتر او و رادیکالهایش، وی برای جبران شکستش از حماس با وحشیگری و جنایت بی حد و حصر در غزه، سمپاتی روزهای اولیه جهانی را به کینه و نفرت عمیق و گسترده جهانی تبدیل میکند. آنچنانکه امروز آمریکا هم کنار کشید و اجازه داد در شورای امنیت قطعنامه آتش بس تصویب شود. نزدیکترین کشورهای متحد غربی اسرائیل همچون انگلیس و فرانسه هم که در ابتدا رهبرانشان برای همدردی و حمایت به اسرائیل رفتند اما حالا مجبور شده اند در مجامع عمومی پشت اسرائیل را خالی کنند و حتی فرانسه رای علیه موضع اسرائیل دهد و انگلیس وزیر کشورش را بدلیل سمپاتیش به اسرائیل بر کنار کند. اسرائیلیها میگویند با کشتار بی رحمانه هزاران زن و کودک و پیر در غزه میخواهند برای اسرائیل در جوار غزه امنیت فراهم کنند اما اکنون نه تنها در جوار غزه بلکه در سرتاسر جهان حتی در فرودگاه داغستان هم امنیت ندارند. نتانیاهو هیچ فرمول دیپلماتیکی ندارد و همچنان با مدل دو دولتی مخالفت میکند و بدنبال تندروی ها و شهرک سازیهای گذشته است وی اکنون فقط یک سراب و هدف کاذب در برابر اسرائیلیها گذاشته و آن نابودی حماس است. هر روز نشان میدهد که یکی از قویترین و مدرنترین ارتشهای جهان در مقابله با افرادی که فقط تفنگ در دست دارند وارد یک کوچه یا یک بیمارستان در غزه شد. خب فرض کنیم همه این کوچه ها را گرفتند و سی هزار حماسی را کشتند بعدش چه؟ رای نود درصدی سالهای گذشته مردم غزه به حماس و مقاومت بی نظیر امروز مردم غزه نشان میدهد که در واقع دو و نیم میلیون مردم خسارت دیده امروز غزه خود منبع جوشان حماسها در آینده خواهند بود.
اوباما هم آخرین باری که در سال ۲۰۱۱ به اسرائیل رفت رسما گفت که اسرائیل باید بتواند روی پا خودش بایستد و امینتش را خودش تامین کند و راهش این است که با همسایگان خود با مسالمت و انصاف برخورد کند.
بله، این استراتژی اجماع در آمریکاست و رویکرد ترامپ هم همین بود. ترامپ استراتژیاش این بود که “اول آمریکا”. در همه چیز اول منافع آمریکا را در نظر میگرفت. اینکه ترامپ از اسرائیل حمایت میکرد به این خاطر بود که میخواست اعتبار و موقعیت بیشتری برای اسرائیل دست و پا کند تا در مذاکرات صلح ابراهیم بتواند دست بالاتر را بین اعراب داشته باشد اما او هم استراتژیاش این بود که ویژه خواری اسرائیل باید با پروسه صلح ابراهیم زودتر خاتمه یابد. او نه تنها به اسرائیل بلکه به همهی کشورها در جهان گفته بود اگر میخواهید آمریکا از شما حمایت کند باید هزینه اش را بپردازید و حمایت بیدریغ و رایگان آمریکا تمام است. خلاصه آنکه، جهان عوض شده و مدل اسرائیل سنتی ویژه خوار برای آمریکا در جهان در حال گذارعامل مزاحمت است. رقابت در سطوح جهانی شدیدتر شده است و چین و روسیه دارند از سرمشغولی آمریکا در خاورمیانه استفاده میکنند. امروز رفتارهای کور و افراطی و کهنه و متصلب و سنتی اسرائیل نتانیاهو نشان میدهد که انعطاف لازم برای سازگاری با محیط جدید جهانی و بین المللی را ندارد و لذا تداوم تصلب و عدم سازگاری در چنین شرایط جهانی جدید، خواه یا ناخواه چون دایناسورها منقرض خواهند شد. در واقع امروز تداوم روشهای رادیکال نتانیاهو اساس بقای اسرائیل را به خطر جدی انداخته و عمر آنرا کوتاه میکند. نتانیاهو نمیتواند درک کند که بعداز هفتم اکتبر دیگر اسرائیل، اسرائیل گذشته نیست مردم اسرائیل با همان روشهای سنتی نتانیاهو نمیتوانند احساس امنیت کنند و حالا بدنبال تهیه اسلحه برای خود هستند، آنها هر لحظه در کابوس ورود حماس به خانه هایشان هستند، آنچه که اتفاق افتاد ترمیم ناپذیر است. آنها فعلا برای امنیتشان از مرزها دور میشوند اما در فرصتهای بعدی هر فرد و خانواده ای بتواند از اسرائیل دور خواهند شد و به مقصد کشورهای خود حرکت خواهند کرد. اکنون ثابت شده است که عدم تکرار این کابوس با همان روشهای سنتی نتانیاهو ممکن نیست. همانطور که اوباما گفت آمریکائیها میخواهند کمک کنند که رفته رفته اسرائیل با تحقق مدل دو دولتی و صلح ابراهیم روی پای خود بایستد تا آنها هم بتدریج خاورمیانه را ترک کنند. بایدن به نتانیاهو گوشزد کرد که اشتباه آمریکائیها را مرتکب نشوند که آنها بعداز فاجعه یازده سپتامبر از روی عصبانیت به افغانستان حمله کردند اما بعداز بیست سال و صرف هزینه های گزاف مجبور به فرار از آنجا شدند. رفتار افراطی و متصلب اسرائیلیها نشان میدهد که آنها گوش شنوا ندارند و قادر نیستند بموقع انعطاف و سازگاری لازم را نشان دهند و زمان و فرصت را از دست میدهند. لذا روز نهائی خروج آمریکائیها، اسرائیلیها مانند افغانها باید برای فرار، از چرخ های هواپیمای آمریکائی آویزان شوند. آمریکائیها در افغانستان نشان دادند که در خروج جدی هستند و اگر ثبات سازیشان در زمان خود به نتیجه نرسد خارج میشوند و به پشت سر خود هم نگاه نمیکنند.
به عنوان آخرین پرسش چگونه سه واحد سیاسی کاملا متضاد مثل چین، روسیه و اسرائیل به یک خواستهی واحد یعنی مشغول کردن آمریکا در خاورمیانه رسیدند؟ آیا این مساله تصادفی بوده است؟
خیر تصادفی نیست. اسرائیل میخواهد آمریکا را در خاورمیانه نگهدارد تا بقای خود را حفظ کند. بقای اسرائیل بدون آمریکا برای خود اسرائیلیها هم متصور نیست. اسرائیل یک زمانی برای آمریکا کارکرد مثبتی را ایفا میکرد که دیگر آن کارکرد را در جهان امروز ندارد. اسرائیل، برعکس آمریکا که بدنبال پرهیز از درگیر شدن در خاورمیانه و بویژه پرهیز از درگیرشدن با ایران است، بدنبال درگیر کردن آمریکا با ایران است و نجات خود را در آن می بیند. چین و روسیه هم میخواهند آمریکا را مشغول بحرانهای خاورمیانه نگه دارند تا خودشان به مسائل کلان جهانی و عبور از نظم جهان تک قطبی بپردازند. نتانیاهو چند روز پیش خطاب به مردم اسرائیل گفت هدف این جنگ بقای اسرائیل است و این جنگ دوم استقلال اسرائیل است و لذا طولانی خواهد بود. این اظهارات نشان میدهد که اسرائیلیها خود نیز واقف هستند که احتمالا این آخرین فرصتی است که آمریکا کامل درکنار اسرائیل ایستاده است و لذا میخواهند آنرا هرچه طولانیتر کنند که به این زودی پایان نیابد اما این در تعارض با استراتژی آمریکاست. وقتی آمریکا به تعهدات ویژه خود به اسرائیل آنطور که والتز گفت پایان دهد نه چین و نه هیچ قدرت دیگری حاضر به پذیرش آن تعهدات پر هزینه نخواهند بود و همانطور که اوباما گفت آنگاه اسرائیل باید به تنهائی روی پای خود بایستد.
۳۱۱۳۱۳
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰