تعریف مکتب روشن است و آن عبارت از یک نحو تفکر با اصحاب خاص و در حوزه و تاریخ خاصی است. حوزه تهران واجد این خصیصه نیست و حوزه است و نه مکتب و بنده با قاطعیت تمام حکم میکنم به اینکه حوزه است و نه مکتب. حوزه ممکن است واجد مکاتب مختلف باشد؛ کما اینکه در حوزه تهران اینطور بوده است و در تهران مکتب مشاء، اشراق و … وجود داشتهاند.
در زمان سلطنت فتحعلی شاه قاجار، محمدحسن خان مروی که از حکام افغان بوده و به ایران آمده بود، مدرسه مروی را بنا میکند و از فتحعلی شاه درخواست میکند که آخوند ملاعلی نوری را که در حوزههای فلسفی اصفهان است به تهران بیاورد و در این مدرسه فلسفه تدریس کند. فتحعلی شاه نیز نامهای نوشت و ایشان جواب داد که الآن در حوزه اصفهان قریب به دو هزار نفر دارند فلسفه میخوانند و حدود چهارصد نفر از آنان به درس من میآیند. حال اگر بخواهم به تهران بیایم این طلاب سرگردان میشوند و عذرخواهی میکند. خان مروی به فتحعلی شاه میگوید حالا که ایشان نمیتوانند بیایند شما مجددا به ایشان بفرمایید که یکی از شاگردان مهم خودشان را به تهران بفرستند. آخوند ملاعلی نوری، آخوند ملاعبدالله زنوزی را که از سرآمدان شاگردانش بوده است به تهران میفرستد و ورود آخوند ملاعبدالله، منجر به هجرت برخی حکما از اصفهان و سبزوار میشود و اهل حکمت به سمت تهران میآیند و حوزه بینظیری در ساحت خودش در تهران تشکیل میشود که دامنهاش تا عصر ما نیز گسترده است اما این چراغ پر توان که حدود دو قرن روشن بوده متاسفانه دیگر توان قبلی را ندارد اما یک شمعی روشن است و امیدوارم مبدل به چراغ شود.
عراقیها برای تحصیل فلسفه به تهران میآمدند
میدانیم از تمام بلاد شیعه برای تحصیل به نجف اشرف میرفتند اما برخی از عراق برای تحصیل فلسفه به تهران آمدند. این واقعا موجب افتخار است؛ بنابراین تهران در این دویست سال از حیث فلسفی از نجف بالاتر بوده و بلکه اصلا قابل قیاس نیست. این حوزه خصایصی دارد. در کتاب تاریخ الحکما، دوازده خصیصه برای حوزه تهران بیان کردهام. یکی این است که همه مکاتب اسلامی در آن نماینده دارند. حکیم مشائی، صدرایی، اشراقی و … در این حوزه وجود دارد و حتی موسیقی نظری نیز تدریس میشده است. خصیصه دیگرش این است که پس از قرنها که فلاسفه متون عربیشان را به عربی مینوشتند، در این حوزه تهران نهضت فارسینویسی به وجود میآید. همان آخوند ملاعبدالله چند کتاب اصلیاش به زبان فارسی است. خصیصه دیگر اینکه در این حوزه ایرانیان با فلسفه غرب آشنا میشوند. کاردار سفارت فرانسه در ایران که اهل فلسفه بوده با آقاعلی مدرس، دوست میشود و ارتباطهایی بین این فلسفههای غربی با اسلام پیدا میشود که داستان مفصلی دارد.
همچنین آثار متعددی از متون مهم فلسفه اسلامی ترجمه میشود؛ مثلا یک مقدار از شفا را ذکاء الملک فروغی ترجمه میکند و اشارات نیز ترجمه میشود و اسفار هم به دست استاد مع الواسطه ما؛ یعنی مرحوم میرزامهدی آشتیانی ترجمه شد. بنابراین به این صورت بسیاری از امهات فلسفی به زبان فارسی ترجمه شد. همچنین این حکمای حوزه تهران نوعا شاعر هستند. نهایتا هم در راس این حوزه در این اواخر مرحوم آقای شیرازی بودند که متاسفانه طول زیادی نکشید.
مروری بر زندگی آقا سید رضی شیرازی
آقارضی شیرازی متولد نجف اشرف بودند و از سنین کودکی به تحصیل شروع کردند و مخصوصا یک مقدار معقول هم در نجف اشرف در خدمت آقای فیض و شیخ صدرا بادکوبهای خوانده بودند. سپس به تهران آمدند و پس از مقداری تحصیل فقه و اصول به تحصیل علوم عقلی پرداختند و شاید میشود گفت روسای حکمای آن وقت را درک کردند. میرزا مهدی آشتیانی، میرزا احمد آشتیانی، مرحوم شعرانی، فاضل تونی و شیخ محمدتقی آملی از اساتید ایشان بودند. دو نفر از اساتید ممتاز ایشان که خوشبختانه یکی از آنها هم شیرازی هستند را بنده نیز درک کردم که هر دو از اعاظم استادان آقارضی بودند. یکی آقای میرزا محمدعلی حکیم شیرازی صاحب لطایف العرفان که نمیدانم در موردش چه بگویم و چه میتوانم بگویم. من حدودا شاید هفده سال سن داشتم که خدمت آقای حکیم رسیدم و پنج سالی در خدمت ایشان بودم و در شب اول مرداد سال ۵۰ به شیراز رفتند و دیگر بازنگشتند. آقای سیدرضی شیرازی نیز نه اینکه شاگرد آقای حکیم باشند اما خودشان فرمودند که از آقای حکیم اشکالاتم را در اسفار میپرسیدم و مینوشتم. استاد دیگر ایشان که استاد اعظم بنده نیز هستند مرحوم شیخ علیمحمد جولستانی است که از حکما و عرفای درجه اول عصر و بسیار گمنام بود. آقای جولستانی قریب به یک قرن عمر کردند و نوع عرفا و حکمای عصر را درک کرده بودند. حکیم جامع عصر خودش بود و از شاگردان ایشان میتوان به آقارضی، مرحوم حسنزاده آملی، جوادی آملی و سیدجعفر سجادی اشاره کرد. در نهایت نیز خدا به ما توفیق داد که به همراه آقای دکتر اعوانی خدمت ایشان مشرف شدیم و چند متن درجه اول فلسفی و عرفانی را خدمتشان تلمذ کردیم. ایشان در خدمت این اعاظم بودند و عرفان را نیز در خدمت فاضل تونی بودند که از عرفای جلیلالقدر ایران بود. در نتیجه میشود گفت نماینده حکمت در عصر خودشان در شهر تهران بودند.
نکته دیگر در مورد شارح یا نوآور بودن ایشان است. در مورد هر فیلسوف متأخری که صحبت میشود میگویند ایشان نوآوری داشته یا خیر. پاسخ این است که خیر اما نداشتن نوآوری قدح و نقص و عیب نیست. این فلسفه اسلامی مخصوصا حکمت متعالیه که غالب است، چنان به اوج خودش رسیده که اصلا در آن نوآوری معنا ندارد؛ مثلا میخواهند در نوآوری چه کاری بکنند؟ تصور میکنم پاسخ در مورد آقارضی و تمام مدرسین فلسفه منفی است و به هیچ وجه نقص هم نیست و به قدری دستگاه حکمت متعالیه بالا است که جای نوآوری ندارد.
چرا آقارضی نجف را مقدم کرد؟
نکته دیگر در باب ترجیح حوزه نجف توسط ایشان است. اینکه ایشان حوزه نجف اشرف را به قم ترجیح بدهند مختص ایشان نبود. در نجف اشرف فلسفه اگر بوده تبعه حوزه تهران بوده است. یکی از خصائص حوزه تهران این بود که فلسفه نجف اشرف و قم تبعه حوزه فلسفی تهران است؛ یعنی برخی از حکمای حوزه تهران به نجف رفتهاند و آنجا به تدریس حکمت پرداختهاند؛ بنابراین نباید غافل بود که فلسفه قم و نجف بچهای از حوزههای تهران است. طبیعی است که مادر بر فرزند رجحان دارد. قم حدود صد سال پیش تاسیس شده است اما نجف سابقه هزار ساله دارد و افراد مانند آقارضی، نجف را به غیر نجف ترجیح میدادند.
سوابق آشنایی با آقارضی شیرازی
در اینجا باید به سوابق آشنایی خودم با ایشان هم اشاره کنم و بگویم که پدرِ مادرِ پدر بنده؛ یعنی پدر جد مادری پدر بنده مرحوم میرسید صالح مجتهد اردبیلی از تلامیذ میرزا؛ یعنی جد آقارضی بودند. نسبت دوم اینکه جد پدری مادر بنده؛ یعنی مرحوم میرزا یوسف مجتهداردبیلی با اینکه شاگرد میرزا نبوده است، جُنگی دارند و در آن ایشان قصهای از میرزا نقل میکنند و میگویند مولانا آیتالله شیرازی؛ در حالی که آن زمان آیتالله اطلاق نمیشد. این نشان میدهد که ارتباطاتی وجود داشت. برادر ایشان مرحوم میرزا علیاکبر مجتهداردبیلی در اوایل پهلوی که تبعید میشود، علمای عتبات و … بر پهلوی میشورند و یکی از آنها مرحوم میرزاعلی شیرازی فرزند میرزای شیرازی و جد آقاسید رضی است.
منزل ما در زمان دبیرستان در خیابان ایران بود و منزل آقارضی نیز در سرچشمه بود. من ایشان را دورادور میدیدم. البته آشنایی نداشتم اما به چهره آشنا بودم. تا اینکه کمکم اولینباری که ایشان را در مجلسی دیدم، در منزل مرحوم آقای سیدعلی گلپایگانی بود که با مرحوم آقای جعفری آنجا بودیم و کمکم روی همین شوقی که بنده نیز داشتم آشنایی پیش آمد و ارادت من خیلی زیاد شد و وقتی خبر فوت ایشان را شنیدم شدیدا به هم ریختم. طینت ایشان پاک بود و گویی این سید بزرگوار یک آب زلالِ جاری بود.
استاد ایشان و بنده؛ یعنی میرزا محمدعلی حکیم، استادی دارند به نام سیدعلی کازرونی که از مشایخ حکما و عرفای شیراز و اسلام است. ایشان حاشیهای بر اسفار دارد و خوشبختانه این حاشیه به دست میرزا محمد شیرازی، دایی آقارضی میرسد و ایشان به آقارضی اطلاع میدهند. آقارضی هم درخواست میکنند که نسخهای از این را به من برسانید. اقای میرزامحمد به خط خودش این حواشی را استنساخ میکند و به خدمت آقارضی میفرستند. من بسیار مشتاق شدم این حاشیه را ببینم و گفتند در کتابخانه مفقود است. شاید دو سه سالی طول کشید تا نوه ایشان به من زنگ زدند و گفتند این پیدا شد و اصل آن نسخه را آقارضی برای من فرستادند. من زیراکسی از آن تهیه کردم و این چاپ شد و به خواهش مصرانه بنده از آقازادهشان که محض یادگار، آقارضی چیزی مرقوم کنند اما نشد، ظاهرا تقریری فرموده بودند و این نیز نزد بنده است و در آن کتاب شریف نیز عکسش هست و این هم شاید آخرین یادگار کتبی از ایشان است.
*پژوهشگر و مدرس فلسفه و عرفان اسلامی
* منتشر شده در سایت دین آنلاین
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰