محمد مسجدجامعی: برای نخستین بار بود که این شهر به مرکز شبه جزیرهالعرب که ساکنانش به اسلام در آمده بودند، تبدیل میشد و اصولاً برای اولین بار بود که مردمان این سرزمین وسیع، حکومت واحدی را تجربه میکردند که پیامبر در رأس آن قرار داشت و این همه بر پیچیدگی وضعیت میافزود. مدینه به ناگهان به مرکزیّتی تبدیل شد که گویی آمادگی آن را نداشت.
تا آنجا که اوضاع به خود مدینه مربوط میشد، دو مسئله بزرگ وجود داشت. انصار و مهاجران و شکافی که بین این دو وجود داشت و با حضور پیامبر خاصه در سالهای اولیه کمرنگ شده بود و همزمان با قدرت یافتن اسلام پس از فتح مکه، به تدریج زنده و فعال میشد. پیامبر خود ضامن این التیام و همبستگی بود و پیآمدهای ناشی از این اختلافات را حل میکرد، اما دلواپسیهایی نسبت به بعد از ایشان وجود داشت و نخبگان از انصار را نگران میساخت.
مشکل دیگر عدم انسجام انصار بود؛ یعنی تعارضهای بین دو قبیله بزرگ اوس و خزرج. هر دو ایشان مدتها قبل از یمن آمده بودند و پیوسته درگیر زد و خوردهای بیپایانی بودند که هر دو را خسته و فرسوده کرده بود. البته این نوع درگیریها در بین عموم قبائل موجود در شبه جزیره وجود داشت، اما اکثریت آنها در قطعه زمین ثابتی اسکان نداشتند. عموماً پراکنده بودند و جابجا میشدند. این نوع درگیری متفاوت است با درگیری دو قبیلهای که در منطقه مشترکی زندگی میکنند.
ظاهراً آنچه این درگیریها را تشدید میکرد حضور یهودیان بود. گویا آنان در برافروختن خاطراتی که به درگیری میانجامید، کمک میکردند و البته این جریانی طبیعی است. موقعیت ممتاز آنان تا اندازهای مرهون عدم وحدت این دو بود و با زیرکی از چنین اختلافاتی سود میجستند.
یکی از مهمترین دلائلی که اوسیان و خزرجیان از پیامبر دعوت کردند که به مدینه آید، این بود که کشمکشهای خونین بین آنها با حضور ایشان مرتفع شود؛ لذا به محض ورود حضرتش مقدمش را گرامی داشتند و او را به ریاست برداشتند و پیامبر نیز به خوبی این مهم را به انجام رسانید. پس از آمدن حضرت هیچگونه برخورد مسلحانهای بین آنان صورت نگرفت، اما علیرغم این همه رقابتی نهفته در بین آنان وجود داشت که متکی به خاطرات گذشته و خونخواهیهای گذشته بود، مضافاً که هر یک در درون خود، و خصوصاً خزرجیان، مشکلاتی داشتند. برای نمونه برخی از بزرگان این قبیله چون بشیر بن سعد، با سعد بن عباده که رئیس خزرج بود، مشکل داشتند و به او حسادت میورزیدند.
بهرحال در ارتباط بین مهاجران و انصار و بهویژه در ارتباط بین انصار و مکیان و در رأس آنان قریشیان، گسلهایی وجود داشت. در زمان خود پیامبر مواردی وجود داشت که این دو در برابر یکدیگر صف کشیدند که با کاردانی و خطبههای حضرتش اوضاع آرام گرفت، اما این آتشی زیر خاکستر بود و هر لحظه ممکن بود شعلهور گردد.
به هنگام فتح مکه پرچم انصار در دست سعد بن عباده بود. در طی جنگهای صدر اول، انصار و مکیان از یکدیگر فراوان کشته بودند و با توجه به عرف ایام جاهلی طبیعی بود که سعد فریاد زند که امروز روز انتقام است. چرا که آنان پیروز شده بودند. یکی از مهاجران موضوع را به پیامبر گزارش کرد و حضرت فرمان داد پرچم را از او بگیرند و بگویند امروز روز بخشش است و نه روز انتقامستانی.
آنچه شک انصار و خاصه خزرجیان را برمیانگیخت، مهاجرت فزاینده قریشیان به مدینه بود. از ابوسفیان و فرزندان و خانوادهاش گرفته تا دیگران و خصوصاً خاندان بنیامیه. اینان به مدینهای که تا چندی پیش در پی توبره کردن خاکش بودند، چنانکه در جنگ احزاب میگفتند، سرازیر شده بودند. این جریان تعادل جمعیتی و مخصوصاً تعادل اجتماعی و سیاسی را به نفع آنان به هم ریخته بود. اوسیان نگرانی چندانی نداشتند، چرا که از قبل از اسلام با قریشیان مرتبط بودند، مشکل عمدتاً برای خزرجیان بود که بخش مهمی از انصار را تشکیل میدادند.
فارغ از سفارشهای مؤکد پیامبر در مورد جانشینی، در درون جامعهی مدینهی اواخر عمر پیامبر، مسائل دیگری میگذشت. هم از وضعیت جسمانی و هم از کلام حضرتش معلوم بود که ایشان روزهای پایانی عمر را سپری میکند. مضافاً که پیامبر در جریان حجه الوداع بدان اشاره و تاحدودی بدان تصریح کرده بود. آنچه در زیر پوست مدینه جریان داشت این بود که پس از رحلت پیامبر چه کس و یا چه کسانی و چه گروههایی قدرت را بدست گیرند.
حداقل دو تن از همسران پیامبر در آنچه میگذشت، دخالت فعال داشتند که بهگونهای غیر مستقیم آیات ابتدایی سوره تحریم بدان اشاره دارد. آنان در ارتباطی مداوم با پدرانشان و همفکرانشان بودند و این ارتباط را نتیجهای تعیین کننده بود.
احساس قوی انصار و نیز خزرجیان که از سخنانشان بهخوبی برمیآمد این بود که آنان صاحبان اصلی مدینه هستند و با پایمردی آنان اسلام قدرت یافت و بر مخالفانش و از جمله مکیان و قریشیان و سایر اعراب، پیروز شد. ضمن آنکه آنان نسبت به قریشیان بدبین بودند و اینکه اگر قدرت یابند، با آنان بدرفتاری خواهند کرد. مسئله این بود در صورتی که نتوانند تمامی قدرت را بدست گیرند، بتوانند خود ریاست خود را در اختیار داشته باشند. به همین دلیل بلافاصله پس از رحلت پیامبر عازم مکانی شدند که متعلق به خود آنان بود و چون سقف داشت، بدان سقیفه میگفتند. در اینجا صحبت از این بود که قدرت باید از آن آنان باشد. در همین لحظات بود که جمعی از قریشیان که ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح در رأس آنان بودند، به سقیفه آمدند و بحث جانشینی آغازیدن گرفت. عملاً دو گروه شدند، یک گروه انصار بودند و گروه دیگر مهاجرین و هر یک به شیوه خود سخن میگفت و استدلال میکرد. دو تن از انصار و فردی دیگر که همپیمان آنها بود، به همراه ابوبکر به سقیفه آمدند و مغیره بن شعبه و عبدالرحمن عوف نیز در گفتگوهای اولیه حاضر بودند.
به احتمال فراوان هر دو گروه قبل از رحلت پیامبر در این مورد تصمیم گرفته بودند. آنچه روی داد، ناگهانی نبود. این نکته از نوع سخنان و استدلالهایشان برمیآید. پس از آمدن مهاجرین و گفتگوهایشان، طرف مقابل گفت اگر رهبری ما را نمیپذیرید پس از ما “امیری” باشد و از شما هم “امیری” که عمر گفت این ممکن نیست و دو شمشیر در یک غلاف نگنجد و سپس گفته شد ما امیر باشیم و شما وزیر.
سعد بن عباده که با واقعیتها آشنا بود و میدانست که نتیجه ریاست مهاجران برای آنان چه خواهد بود، بر نظر و سخن خود ایستاد. آنچه مقاومت او و هوادارانش را شکست رقابت و بلکه حسادت بشیر بن سعد و نیز چرخش سریع اوسیان بود، بالاخره آنها با ابوبکر که میگفت یا با عمر و یا با ابوعبیده بیعت کنید، بیعت کردند.
آنچه به این جریان کمک کرد هماهنگی قریشیان با «اعراب» منطقه حجاز بود و نفوذ سنتی و تاریخیشان بر روی آنان، چرا که «اعراب» مناطق دیگر و از جمله نجد و یمن، قریشیان را برنمیتافتند. در اینجا منظور از «اعراب» عربهای غیر شهرنشین و بدوی هستند که ویژگیها و اخلاق و عرف و عادات خاص خود را داشتند و قرآن از آنان به دلیل بدویتشان انتقاد میکرد.
البته این هست که ابوسفیان نسبت به انتخاب ابوبکر که از تیرههای پائینتر قریش بود، اعتراض داشت و مایل بود با امام علی که از شاخه بنیهاشم بود، بیعت کند. اما این اعتراض چندان جدی نبود، مخصوصاً که ابوبکر، فرزندان ابوسفیان را به زودی در رأس لشگری که به شام میرفت، قرار داد و او خود بههمراه آنان عازم شد و البته این سمت مهمی بود. اصولاً در آن ایام چنین سمتی، اهمیت دینی و اجتماعی و بلکه سیاسی فراوانی داشت و این همه رضایت ابوسفیان و فرزندانش را بدنبال آورد.
قابل انکار نیست که انتخاب فردی از قریش عملاً به آرامش مکه و طائف کمک فراوانی کرد. مکیان پس از رحلت پیامبر به بزرگشان «سهیل بن عمرو» گفتند به دین اجدادی بازگردیم و اسلام را رها کنیم. سهیل در برابرشان ایستاد و گفت با شمشیر در برابر چنین کسانی خواهد ایستاد. اما عامل مهم در عدم ارتداد آنها، قریشی بودن ابوبکر بود. این سخن در مورد طائف و بنیثقیف هم به همین گونه است. آنها متحدان طبیعی و تاریخی مکیان بودند و اتنخاب یک قریشی و همراهی مغیره که خود ثقیفی بود، بدین جریان کمک شایانی کرد.
و بالاخره اینکه در اثنای بیعت با ابوبکر افراد متعلق به قبیله «بنیاسلم» جهت تهیه آذوقه به مدینه آمدند. این قبیله در حد فاصل مکه و مدینه ساکن بود که البته سکونتگاهش به مدینه نزدیکتر بود. به دلیل عدم امنیت راهها، افراد قبائل برای خرید همگی با یکدیگر حرکت میکردند، چرا که اگر نمایندگان آنان چنین میکردند، به علت کمی تعداد، مورد هجوم بیاباننشینان قرار میگرفتند که هم کشته میشدند و هم اموالشان به غارت میرفت. معروف چنین است که تعداد آنان تا بدان حدّ بود که تمامی کوچههای مدینه را پر کردند.
عمر به آنان گفت با ابوبکر بیعت کنید و از دیگران بیعت بگیرید و در عوض ما بهای آنچه را میخرید از شما نخواهیم گرفت. حضور آنان تا بدان حد تعیین کننده بود که بعدها عمر گفت پس از آنکه بنیاسلم آمدند و بیعت کردند و بیعت گرفتند، به استقرار خلافت بر ابوبکر مطمئن شدم.
چنانکه اشاره شد، مسئله به عنوانی فراتر از قبیله بنیاسلم بود. به طور کلی اعراب منطقه حجاز نسبت به مکیان و قریشیان دیدگاهی مثبت داشتند و مطمئناً آنها ریاست فردی از انصار را نمیپذیرفتند. البته این هست که مناطق دیگر شبه جزیرهالعرب قریشیان را برنمیتافتند و عامل اصلی قیامِ کسانی که به «متنبّی» شهرت یافتند، بیش از آنکه دینی باشد، به دلیل رقابت و خصومتشان با قریشیان بود.
انتخاب ابوبکر به عنوان نماینده قریشیان عملاً انصار را به حاشیه راند و این جریان در سیر تحولیاش در زمانهای بعدی تشدید شد و حتی به فقر آنان انجامید. قریشیان کموبیش قدرت را بهطور کامل قبضه کردند، اگرچه در مواردی انصار در دوران شیخین نیز در سمتهایی قرار میگرفتند. در دوران عثمان به حاشیه راندن انصار همزمان با قدرتیابی بنیامیه بیشتر شد و تنها در زمان امام علی (ع) بود که انصار موقعیتی متناسب با شأن و استحقاق خود یافتند. پس از آغاز خلافت معاویه آنان به کلی از صحنه سیاسی خارج شدند، جریانی که تا پایان امویان ادامه یافت.
بهرحال در کنار این همه جنگهای برونمرزی که از اواخر دوران ابوبکر آغاز شد، شرائطی ایجاد کرد که غیر حجازیان نسبت به قدرتیابی قریشیان سکوت کردند و پس از آنکه این نبردها کمفروغ شد، این اعتراضات سربرآورد. در کوران آن جنگها و غنائم بیشمار و غلامان و کنیزان به اسارت گرفته شده و سرزمینهای آبادی که به دست میآمد، زمینهای برای اعتراض وجود نداشت و اصولاً چنین امکانی هم وجود نداشت.
حال مسئله این است که امام علی (ع) در برابر آنچه به سرعت اتفاق میافتاد، چه موضعی داشت. پیامبر رحلت فرموده بود و ضروری بود که تجهیز و تدفین حضرتش در اولویت قرار گیرد. احترام میت در این است تدفین او با سرعت انجام پذیرد و این سخن در مورد پیامبر به مراتب صحیحتر است. امام و سایر بنیهاشم در زمانی که بحثها در سقیفه جریان داشت، به این مهم مشغول بودند.
پس از بیعت با ابوبکر و تدفین پیامبر، آنان خواهان بیعت امام و بنیهاشم شدند. اما مسئله اصلی، امام بود چرا که همگان سفارشهای مکرر پیامبر را در مورد جانشینی حضرتش به یاد داشتند و لذا مهم این بود که بههر صورت از ایشان بیعت بگیرند. در جریان بحثهای روزهای نخستین بسیاری از انصار خلافت امام را مطرح میکردند. این بدین معنی بود که موضوع جانشینی حضرت در ذهن و فکر مردم حضور داشت.
آنچنانکه از مجموع مدارک و روایات تاریخی و مجموعه شواهد و قرائن برمیآید عدهای از هواداران خلافت ابوبکر، عازم منزل امام میشوند. در آن لحظه به جز امام، تنی چند از بزرگان بنیهاشم در منزل امام بودهاند که در رأس آنان عباس است و زبیر و فضل بن عباس. البته به جز این سه افراد متعدّد دیگری هم نامشان ذکر شده که در خانه بودهاند.
هدف این بود که به هر صورت ممکن، امام را به مسجد برند و وادارند که با ابوبکر بیعت کند. طبیعی است که امام به دلیل آنچه پیامبر فرموده بود، استنکاف کند. اما فشار فراوان و تهدید جدی است. امام صریحاً تهدید به قتل میشود و به سخنان حضرتش که میفرماید در این صورت بندهای از بندگان خداوند و برادر رسول خدا را کشتهاید، اعتنا نمیشود و حتی گفته میشود، بنده خداوند “آری” اما برادر پیامبر “نه”. شمشیر زبیر را میشکنند و عباس را در موضعی انفعالی قرار میدهند که آن را داستانی طولانی است.
امام در شرائط سختی قرار دارد. ضمن آنکه گوشی برای شنیدن حق و حقیقت در بین بیعتخواهان، وجود ندارد و کسی را یارای سخن گفتن نیست. گویی تنها یک هدف تعقیب میشود. در اینجا است که دخت گرامی پیامبر به صحنه میآید و به یورش بردگان به خانه امام، اعتراض میکند و البته مورد تهاجمی سخت قرار میگیرد. علیرغم این همه، همسر را از دست گروهی که امام را محاصره کرده و به سوی مسجد میکشانند، نجات میبخشد. در فرازی میفرماید اگر امام را رها نکنید مورد نفرین قرار خواهید گرفت. در این غوغای برانگیخته شده، دخت عزیز پیامبر شدیداً مصدوم میگردد.
گام بعدی، خطبه بلند و غرّائی است که در مسجد القاء میشود. این خطبه بهتر است در نوشتار دیگری مورد بحث قرار گیرد. این یکی از زیباترین و مفصلترین خطبهها، در کل تاریخ صدر اسلام است. از پیامبر خطبههای بلند معدودی به یادگار مانده که عموماً در جریان حجه الوداع القاء شده است. صرفنظر از آنها، این مفصلترین خطبه القاء شده تا آن زمان است.
در این خطبه به نکات فراوانی اشارت رفته است. یکی از مهمترینهایش تذکر است نسبت به وصایای پیامبر در مورد امام علی و اهل بیت پیامبر و در بخش دیگر به میراث پیامبر میپردازد. در همه موارد به فراوانی از آیات قرآن استفاده شده است. این خطبه از این بابت هم خطبهای استثنائی است.
واقعیت این است که اقدامات ایشان و خطبه القاء شده در آن ایام نتوانست و نمیتوانست تغییری را موجب شود که آن را دلائل فراوانی است. کلام ایشان گویی خطاب به آیندگان است و اینکه حق چیست و چه بوده است. گویی رسالت اصلی در آن شرائط سخت و از پیش طراحی شده این بود که به آیندگان نشان دهد حقیقت چه بوده و حق کدام است.
این مهم را در آن شرائط سنگین و سخت، تنها آن بانوی بزرگ میتوانست به انجام رساند. اولاً ایشان «زن» بود و این خود به حضرتش مصونیتی طبیعی میبخشید. علیرغم آنکه حقوق زنان در بسیاری از جوامع تضییع میشده، اما آنها پیوسته از «مصونیت» زن بودن برخوردار بودهاند. در گذشته و حتی در حال حاضر در برخوردهای مسلحانه، مردان به فراوانی کشته میشوند؛ اما کشته شدن زنان بسیار نادر است. تقریباً همه کسانی که توسط گروههای تکفیری سر بریده و کشته شدند، مرد بودهاند. در عموم جنگهای دوران مدرن هم مسئله چنین بوده است. در شبه جزیره هم داستان بهمین گونه بود. این به دلیل همان مصونیتی است که بدان اشارت رفت.
نکته بعدی این بود که ایشان تنها یادگار پیامبر بود و بیش از هر فرد دیگری پدر را نمایندگی میکرد. هنگامی که برای ایراد خطبه به مسجد پیامبر رفت در ابتدا ناله جانسوزی سر داد که همگان را به گریه درآورد و بار دیگر هنگامی که در ابتدای خطبه پس از حمد خداوند به رسالت پدر شهادت داد، همگان گریستند. مضافاً که کیفیت راه رفتن و ورود به مسجد و کیفیت سخن گفتن، خاطرات پیامبر را تداعی میکرد. معارضان نمیتوانستند این واقعیت را نادیده گیرند. مضافاً که پیامبر در موارد متعدد درباره بزرگواریها و فضیلتهای دخت گرامی خویش سخن گفته بود و مردم مدینه عموماً و خواص از آنها خصوصاً، این همه را شنیده بودند. هنگامی که شیخین جهت عیادت حضرتش رفتند فرمود آیا شهادت میدهید که پیامبر فرمود که خداوند خشم میگیرد با غضب فاطمه و راضی میشود با رضایت او، که هر دو این کلام را تأیید کردند.
اگرچه بیان چنین فضائلی درباره امام علی هم وجود داشت و ایشان پسرعمو و داماد پیامبر بود، اما او مرد بود و به راحتی میتوانستند به گونههای مختلف ایشان را به قتل رسانند و یا ترور کنند. لذا امام و همسرشان عملاً در دو موقعیت متفاوت قرار داشتند و یادگار پیامبر به حداکثر ممکن از چنین مصونیتی جهت اعلام حقیقت سود جست، اگرچه مصدوم شده و عمیقاً آزرده گشت. صدماتی که در نهایت به شهادت ایشان انجامید.
اینکه بانویی در اوج جوانی و شکوفایی، زندگی را بدرود گوید، چندان مفهوم نیست. ایشان چهار و احیاناً سه فرزند به دنیا آورده بود و به فرزند دیگری حامله بود. این همه از سلامت کامل حضرتش حکایت دارد. فوت زودرس ایشان نمیتواند علتی جز صدماتی داشته باشد که بدیشان وارد شده بود. این نکات را امام علی (ع) پس از دفن حضرتش خطاب به پیامبر بیان داشت که یکی از زیباترین و تأثرآورترین بیانها است.
امام پس از دفن همسر، پیامبر را با صدایی نجواگرانه و حزین مورد خطاب قرار داد و چنین فرمود: «از من و از دخت گرامیات که هماکنون در کنارت آرمیده است، درود و سلام. دختری که به سرعت به نزدت آمد. ای رسول خدا! مرگ دخترت بردباری و صبرم را به نهایت رسانید؛ که بسی فراتر از طاقت و تحمل من است. …. ودیعه و امانتی که به من سپرده بودی، بازگردانده شد؛ اما غم و اندوهم دائمی گشت و شبهایم آمیخته با درد و بیداری. غمی که ادامه خواهد یافت تا زمانی که خداوند مرا با تو محشور فرماید و در کنارت قرار گیرم. او به زودی به تو خواهد گفت چگونه امت تو فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. با اصرار این همه را از او سوال کن و از شرائط پیش آمده خبر گیر. و این همه در حالی بود که زمانی از رحلت تو نگذشته و یاد و خاطراتت فراموش نشده بود. سلام بر تو و دخت مطهّرت، سلامی صمیمانه و مخلصانه و نه سلامی از سر فرسودگی و رنجیدگی. اگر این مکان را ترک گویم نه از سر ملال و خستهدلی است و اگر بمانم نه از سر بدگمانی نسبت به وعدهای است که خداوند به صابران داده است.»
سلام بر او روزی که چشم به جهان گشود و روزی که چشم فرو بست و روزی که در جهانی دیگر برانگیخته میشود.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰