پایان اپیزود چهارم سریال فالکون و سرباز زمستان در مقیاس لحظاتی که جهان MCU تا کنون به ما داده، ممکن است یکی از نفس گیرترین آنها باشد. این قسمتِ نسبتاً پُر از اکشن دارای فینالی تکان دهنده بود؛ فینالی که در آن ویات راسل با شخصیت جان واکر کار خارق العادهای در پیشبرد شخصیتش انجام میدهد. محوریت این اپیزود بر پایه این موضوع بود که اگر قدرت صرفاً شخص را از خود بی خود میکند، داشتن این قدرت برای اشخاصی چون کارلی مورگنتا به چه معناست؟ یا برای سم ویلسون؟ و البته برای جان واکر یا کاپیتان آمریکای جدید؟ در ادامه با نقد سریال The Falcon And The Winter Soldier همراه ویجیاتو باشید.
فالکون و سرباز زمستان از نظر لحن و کیفیت ساخت بسیار سازگار بوده است. اما این سازگاری به منظور کمبود ملات داستانی درحال رنگ باختن و نابودی است. اساساً این سریال بر مبنای نمایش میراث باقی مانده کاپیتان آمریکا پیشین یا استیو راجرز بنا شده بود؛ اما سه اپیزود ابتدایی با استفاده از فرمول آثار جیمزباندی و حتی جان ویک (در اپیزود سوم) به طور کلی بر چند شاخه نامتعادل داستانی متمرکز شد. شاخههایی که منجر به درخواست نمایش کامل رقص زیمو در اپیزود پیشین توسط طرفداران شد.
به همین دلیل قسمت چهارم نیز از چند نظر کاملاً خسته کننده به نظر میرسد. چون سریال کماکان بر موضوع واحدی استوار نیست. اگر سریال همانند لحظات پایانی این اپیزود تمرکز خود را به جان واکر یا کاپیتان آمریکا جدید با بازی ویات راسل محدود نگه دارد، برآیند کار نتیجه بسیار بهتری به بار خواهد آورد.
یکی از نکات بسیار منفی این اپیزود و به طور کلی سریال، ایجاد مکالمههای تکراری، طولانی و خسته کننده است. گفت و گوهایی که حاصل آن دیالوگهای تکراری است. به عنوان مثال، صحنهای وجود دارد که کارلی مورگنتا به صورت یک طرفه با اعضای گروهش جمع میشود تا درباره راه خود صحبت کند. او به خاطر میآورد که چرا آنها کل حرکت را شروع کردهاند و چه چیزهایی در این مسیر مانع این گروه بوده است. اما از اساس وجود چنین گفت و گویی چه مشکلی دارد؟! مشکل این است که چند دقیقه پیش او همین خط داستانی و دیالوگها را به شکل مشابهی با یک پسر همراهش داشت. این به وضوح یک تکرار برای مخاطبان است؛ زیرا پیام هر دو صحنه این است: کسی که قصد دارد آیندهای جدید بسازد در گذشته زندگی نمیکند. بنابراین این روند باعث میشود هر صحنه مکالمه در مقایسه با نسخههای قبلی بسیار ضعیفتر به نظر برسد.
یکی دیگر از ایرادات گُل درشت سریال، تقلید کورکورانه و محض سازندگان اثر از براردان روسو است. تیم تولید فالکون و سرباز زمستان چه در تدوین شلاقی و چه در نحوه قاب بندی و نمایش سکانسهای اکشن سخت تلاش میکنند تا از روسوها تقلید کنند اما به وضوح این حرکت همیشه جواب نمیدهد. چرا که دامنه کار برادران روسو یک زیست بوم شبه حماسی است که در آن حرکات دوربین نیز کمی آرامتر است.
در اینجا و فضای داخلی سریال، این مورد نیست و زمین بازی به کلی چیز دیگری است؛ بنابراین طبیعت سریع تدوین در نهایت اکشنهای غیرقابل انعطافی را جلوی چشم بیننده به نمایش میگذارد. برای مثال صحنه درگیری بین جان واکر و دورا میلاژه، با حداقل استفاده از CGI، نمونهای از این موضوع است. هرچند در مجموع مشتها همانند نیزهها به چپ و راست به طور مداوم پرتاب میشوند و کل سکانس را سریع، دیوانه و سرگرمکننده میکنند.
در مورد CGI و بدلکاریهای این اپیزود نیز جای بحث وجود دارد؛ این افرادی که به عنوان بدلکار باکی با طنابهای مخفی به درون خیابان میپریدند و سپس میدویدند بسیار خنده دار و افتضاح بودند. سیمهای اتصال این بار خیلی واضح بودند. من تمایل دارم آنها را نادیده بگیرم زیرا پنهان کردن این سیستم دشوار است و شما میتوانید نمونههای بد زیادی را بیابید. اما در این قسمت این اجرا ناراحت کننده بود. مخصوصاً وقتی میدانیم مارول از دادن بودجه برای این کار، کمکاری نکرده است. در کل فضای فنی این اپیزود جدا از بحث اکشن و تدوین، ایرادات قابل مشاهدهای چون ضعف CGI نیز داشت.
البته اپیزود چهارم تماماً منفی هم نیست، چرا که جهان MCU با ارتباط متقابل با آثار قبلی خود لحظات کوتاه اما جالبی را خلق میکند. برای مثال سریال فالکون و سرباز زمستان مجموعهای از عناصر را از گوشههای مختلف MCU جمع میکند، و به عنوان ارجاع نکات بسیار جالبی را به خورد بیننده میدهد. واکاندا و باکی نقش اصلی را در ارجاعات اپیزود چهارم دارند. ارجاعاتی که به گذشته و فعل و انفعالات شخصیت باکی مربوط میشود. البته گفتگوی آنتونی مکی و ارین کلیمان در مورد اخلاق و چگونگی صحیح بودن قصد و هدف مبارزه نیز از صحنههای خوب این اپیزود بود اما اقدامات یک سکانس باید منعکس کننده آن باشد. بنابراین بیننده در این لحظات روح استیو راجرزی زیادی را در کالبد سم ویلسون مشاهده میکند.
اما با این اوصاف فکر میکنم برجسته ترین قسمت این اپیزود ماجرای جان واکر با بازی Wyatt Russell است. کاپیتان جدید آمریکایی سرانجام رنگهای واقعی ذات خود را نشان میدهد: او در پایان قسمت چهارم سریال فالکون و سرباز زمستان، به طرز وحشیانهای یک عضو گروه پرچم شکن را در لتونی جلوی دوربینها نابود میکند تا همه دنیا ببینند. گرچه سقوط واکر از اوج به چنین خشونت افسار گسیختهای اجتناب ناپذیر و قابل پیش بینی بود، اما این لحظه هنوز هم یک شوک خونین در بیننده ایجاد میکند که باقی فصل را شکل خواهد داد. از طرفی دیگر استودیوی مارول نیز توانست در نتیجه وحشیانه بودن اقدامات واکر را از طریق یک سپر خونین نشان دهد.
هنگامی که جان واکر در اپیزود دوم معرفی مناسب خود را دریافت کرد، سازندگان سریال فالکون و سرباز زمستان اطمینان حاصل کردند که تمایل و قصد واقعی او برای زنده نگه داشتن میراث کاپیتان آمریکا را برجسته میکنند. اما همچنین سازندگان سریال به بی ثباتی و عصبانیت احتمالی او نیز اشاره داشتند و در هر قسمت که دنبال میشد، با افزایش فشار کار، شکاف در اعتماد به نفس او نیز افزایش مییافت.
اما اکنون این سوال وجود دارد که آیا واکر پس نمایش این قدرت نمایی خونین با کمال میل از این سپر دست خواهد کشید؟! این اپیزود نشان داد قدرت باعث میشود شخص از خودش بی خود شود. متأسفانه برای شخص واکر، خود واقعی او فردی است که توسط عقده حقارت هدایت میشود و اعتقاد دارد که خشونت میتواند یک راه حل باشد.
بنابر چنین ماجراهایی آیا میتوانیم لحظهای از عملکرد عالی ویات راسل قدردانی نکنیم؟ قطعاً خیر. این روزها شایعاتی مبنی بر آزار و اذیت راسل در اینترنت توسط طرفداران هم وجود دارد. اساساً این رویکرد طرفداری در فرهنگ مدرن چیز ترسناک و غیر قابل درکی است. اما اگر چنین ماجراهایی واقعی باشد، فکر میکنم راسل باید این کار را به عنوان یک تمجید در باور پذیری نقش در بیننده بپذیرد؛ زیرا این بدان معنی است که او کارش را به خوبی انجام داده است.
وقتی میبینید شخصیتی با ابعاد او تک تک حرکات و طرز رفتارهای خود را مطالعه کرده است اما آنها را با روشهای عجیب و غریب اصلاح کرده تا تقریبا او را شبیه یک هیولای فیلم ترسناک کند، همه چیز جذابتر میشود. این مسیر واقعا جالب است و من خوشحالم که سازندگان سریال این سمت را گرفتهاند، زیرا این بدان معناست که واکر قرار است در چند قسمت بعدی شرور اصلی باشد.
همچنین یک مورد ویژه دیگر پیرامون این شخصیت، ریشِ جان واکر است. با پیشرفت سریال، شخصیت او به آرامی موهای صورت خود را بزرگ میکند، در حالی که بی نظمی او نمادی از روح رو به زوال شخصیت است. توجه به جزئیات این چنینی نیز دیدنی است. از این ماجرا این گونه میتوان نتیجه گرفت: همانطور که دکتر ارسکین یک بار به استیو راجرز گفه بود برای کار کردن سرم فوق سرباز، نه یک سرباز کامل بلکه یک انسان خوب لازم است، بنابر همین حرف میتوان گفت جان واکر ممکن است یک سرباز کامل باشد، اما او با عملش ثابت کرد که قطعاً مرد مناسبی برای این کار نیست.
با توجه به پستی بلندیهای این اپیزود من فکر می کنم شخصیت زیمو هرگز قرار نبوده شرور اصلی باشد. خروج وی در این قسمت این نکته را در ظاهر اثبات میکند. همچنین فکر نمیکنم Power Broker یا کارگزار قدرت به درستی در سریال آشکار شود. شاید در تیتراژ پایانی قسمت آخر کمی از او ببینیم یا بشنویم؛ اما چیزی بیشتر از این بعید است.
از آنجا که این سریال با این قسمت کاملاً ثابت میکند کسی که سپر داشته باشد نمیتواند کاپیتان آمریکا باشد و از آنجا که جامعه آمریکایی داخل سریال این مسئله را درک نمیکند، باید به بهترین شکل ممکن جزییات نمایش داده شود تا مطرح شود که کاپیتان آمریکا واقعی در نتیجه کیست یا چیست؟! منظورم این است که پاسخ کاملاً واضح است. این سم ویلسون است وارث این عنوان است.
با این حال، این روند آسان نیست همانطور که استیو راجرز یا طرفدارانش فکر می کردند، زیرا در این زمینه مضامینی چون سیاست، خودخواهی و جنگ طلبانه بودن وجود دارد. شاید راجرز نمایانگر آنچه که آمریکا باید باشد، بود. اما جان واکر نشان دهنده آن است که آمریکا چیست. و شخصیت سم یا فالکون جایی در وسط این سیاست است و تلاش میکند نسخه راجرز از آمریکا باشد و باید دید در آخر کجا قرار میگیرد.
به طور کلی، همه آنچه گفته شد و همانطور که قبلاً نیز ذکر شد، فکر می کنم قسمت چهارم سریال فالکون و سرباز زمستان به نوعی یک پیشگو برای دو اپیزود پایانی بود. خوشحالم که بالاخره به دیدن جان واکر واقعی میرویم؛ اما من فکر میکنم که دو اپیزود پایانی تمرکز بیشتری روی جنگهای ایدئولوژیک سم و کارلی و جنگهای عقیدتی باکی و آیو نیز باشد زیرا این همان قسمت آخری است که پیشبینی میشود.
https://vgto.ir/9aw
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰