فالکون و سرباز زمستان پس از شش هفته نمایش اکشن، درگیری ایدئولوژیک و اتفاقات شکننده در جهان سینمایی مارول، در نهایت با اپیزود فینال خود به سر منزل نهایی رسید. قسمت آخر سریال با عنوان «دلیل» یا «Reason» در اوج سادگی توانست همه رشتهها را به هم گره بزند. سم (آنتونی مکی) و باکی (سباستین استن) با این اپیزود در یک سری نبرد سنگین و بزرگ در برابر گروه «Flag-Smasher» به رهبری کارلی قرار گرفتند؛ و جان واکر نیز یک تغییر احساسی و غیر منتظره را تجربه کرد و سرانجام ما به عنوان مخاطب دریافتیم که «Power Broker» یا کارگزار قدرت کیست. همچنین لازم به ذکر است که هر یک از این قوسهای داستانی و شخصیتی به صحنههای اکشن دیوانه واری منتهی میشود که با یک روایت کاملاً واقع گرایانه همراه است. در ادامه با نقد سریال The Falcon And The Winter Soldier همراه ویجیاتو باشید.
به طور کلی این سریال و به ویژه این قسمت مرز بین تفسیر حوادث روز اجتماعی در ایالات متحده (موضوع رنگین پوستان) و یک تفریح ساده بود؛ برای مثال طرفداران مارول با این فینال، همه چیز را به دست آوردند. یک اکشن عالی (در سطح خود سریال)، لحظات دراماتیک و بازدهی مناسب برای هر شخصیت، به نحوی که در مدت زمان 50 دقیقه، همه کارها تمام شد. به معنی ساده: قسمت پایانی فالکون و سرباز زمستان فینال برخوردهای هیجان انگیز و لحظات پرهیجان ابرقهرمانی بود. همچنین نکته قابل توجه هر شش قسمت این سریال، جلوتر بودن شخصیت پردازی نسبت به اکشنهای سنگین بود. برای مثال: شخصیت سم، جان واکر، کارلی مورگانتو، باکی، ایسایا و حتی زیمو در این سریال پرداختهای عمدهای را در توسعه شخصیت خود تجربه کردند.
با داشتن شش ساعت وقت برای روایت یک داستان، این مجموعه توانست نگاه عمیق تری به زندگی سم ویلسون و باکی بارنز در هنگام پرداختن به نتایج بشکن تانوس و همچنین تلاش برای رسیدن به همان چیزی که مقصد آنها است، ارائه دهد. حالا با پایان یافتن این سریال، به راحتی مشخص شد که تمام این سفر برای انتقال سم از فالکون به کاپیتان آمریکا جدید تنظیم شده است. مالکوم اسپلمن و تیم تولیدش از این مجموعه برای بررسی معنای تبدیل شدن یک مرد سیاه به نماد ابرقهرمان کشوری که نژاد او را سرکوب کرده است استفاده کردند.
سم اکنون کاپیتان آمریکا جدید است و هر آنچه را که در این عنوان و تاریخ آن قرار دارد نیز میداند. همچنین لباس جدید او نیز با شکوه به نمایش گذاشته میشود؛ و به نظر میرسد که مستقیماً از کمیکها خارج شده است. در واقع کُلِ سریال با توجه به این تصمیم در ساختن سم به عنوان کاپیتان آمریکای جدید کار جالبی انجام داده و بازدهی قابل توجهی نیز از جانب طرفداران دریافت کرد. همچنین شخصیت جان واکر نیز تغییر عمدهای در شخصیت داشت. البته این تغییر از جنبه ساختاری منفی بود.
او در اپیزود پایانی بین دوراهی انتقام خود از کارلی یا نجات جان مردم، راه کلیشهای و قهرمانانه را انتخاب کرد، که اساساً در مغایرت با رفتار او در اپیزود پیشین سریال بود. بدون شک بهتر بود که واکر برخی از ناهمواریهای ایجاد شده را حفظ کند. اما او اکنون نماینده ایالات متحده است! نه تنها این، بلکه به نظر میرسد که او رسماً بخشی از عملیات جدید وال است. اگرچه جزئیات بیشتری فاش نشده، اما لازم است دوباره بیان کنیم که احتمالاً مارول در آینده نزدیک به دنبال خلق چیزی شبیه به «Dark Avengers» است. همچنین ، آن سپر جدیدی که واکر خودش ساخته چقدر بی فایده و بی معنی بود؟! با این اوصاف وظیفه ویات راسل است که این شخصیت را در ادامه نیز زنده کند، و البته تعداد زیادی از مردم نیز کماکان از او متنفر باشند.
این اپیزود سریال باکی یا سرباز زمستان سابق را نیز به ابرقهرمان مردم دوست تبدیل کرد. در واقع این اولین باری بود که باکی واقعاً یک قهرمان واقعی میشد و مردم را از راههایی که قبلاً با آن روبرو نبود، مردم را نجات میداد. سباستین استن با این نقش کار موفقی انجام داد و باعث شد شخصیت او نیز در سایه سم ویلسون بدرخشد. بارزترین مثال برای قهرمان سازی از او این است که وی شهروندان محبوس شده در داخل خودروی زرهی را به شکل ابرقهرمانانهای آزاد میکند. با این صحنه بینندگان میتوانند تعجب و شادی واقعی او را ببینند که اکنون مستقیماً به دیگران کمک میکند.
از طرفی در این اپیزود شخصیت کارلی بیشتر از همه در معرض خطر قرار گرفت؛ چرا که او با کشتن غیرنظامیان در اپیزودهای قبلی آرام آرام در حال تبدیل شدن به یک ابر شرور بود، اما این فینال نشان داد که او برای یک هدف عادلانه سیاسی میجنگد، اما چه عدالتی در کشتن انسانها وجود دارد؟! این سوالی است که مارول و سازندگان سریال فالکون و سرباز زمستان آن را نبود عدالت سیاسی یا کم کاری سناتورها و دولت مردان قدرتمند معنی کردند.
به نظر من این خط داستانی نیز به معنی واقعی کلمه به در بسته و شعارهای تکراری خورد. درست مثل آن گفتگو فوق شعاری سم ویلسون در جایگاه کاپیتان آمریکای جدید با سناتورها که به شکل خاصی حالت یک پند پدربزرگانه را به خود گرفته بود. بنابراین سرنوشت گروه به ظاهر شرور The Flag Smashers به رهبری کارلی مورگنتاو (ارین کلیمن) ناامیدکننده ترین جنبه کل این مجموعه بود.
البته در دل این شعارها و سوزاندن برخی لحظات ناب در بین تقابلهای شخصیتی، یک نکته نیز برای بینندگان از حالت رمز خارج شد؛ در واقع معلوم شد شارون کارتر همان کارگزار قدرت است. البته واکاوی این خط داستانی نیز به آینده جهان مارل موکول شد. کمی عجیب به نظر میرسید که در پایان، نه سم و نه باکی حتی اشارهای کوتاه به هویت واقعی او نکردند.
همچنین به نظر میرسید صحنه پس از تیتراژ میتواند هیجان آینده شخصیت شارون را افزایش دهد، اما آن نیز به قدری کوتاه و گُنگ بود که فایده و هیجان چندانی نداشت. مهمترین کاری که شارون در این هفته انجام داد کشتن «شرور مهربان» و اصلی بود. مرگ نهایی کارلی کمی ناامید کننده بود. وقتی او تیر خورد، کل لحظه به طرز عجیبی به سرعت اتفاق افتاد، و تقریباً انگار نویسندگان احساس میکردند که باید این کار را از سر راه بردارند و داستان سیاسی اجتماعی خود را ادامه دهند.
با نگاهی کُلی به اپیزود پایانی سریال فالکون و سرباز زمستان میتوان گفت این اثر در بیشتر خطهای داستانی خود زمین گیر شد. در واقع سازندگان سریال نتوانستند این کار را به هدف نهایی خود برسانند؛ چرا که همه چیز فشرده و سریع نمایش داده شد. البته از منظر ابعاد فنی، قسمت پایانی سریال یک اکشن سینمایی را به نمایش گذاشت که البته آن نیز هیجان و کیفیت سکانسهای پیشین را نداشت. با این اوصاف، مطمئناً فضای زیادی برای ادامه داستان در قالب یک فصل دیگر وجود دارد؛ زیرا سم کاپیتان آمریکا جدید است، باکی هنوز در راه بازگشت به زندگی و وضعیت روحی خود است. جان واکر نماینده ایالات متحده است و برای وال کار میکند و شارون کارتر نیز کارگزار قدرت است و رازهایی وجود دارد که قصد دارد از آنها به نفع خود استفاده کند.
اما با پایان این سریال در این هفته، یک چیز برای مخاطبان و منتقدان جهان سینمایی مارول مشخص شد؛ نکته بارز هر دو سریال وانداویژن و فالکون و سرباز زمستان این بود که هر دو کار از یک مشکل مشابه رنج میبرند. بعد از یک لحظه تفکر و همچنین نگاه کردن دوباره به نتایج این دو سریال، کاملاً روشن است که نقاط قوت و ضعف این دو اثر در نهایت یکسان است. البته باید توجه داشت نقاط قوت و نقص مشترک WandaVision و این سریال فقط مربوط به این دو کار هم نیست. چرا که این نقاط اشتراک همانهایی هستند که همیشه در جهان سینمایی مارول حضور داشتهاند. فقط مشکل عمده این شده است که این نقاط قوت و ضعف در این مجموعهها تقویت شدهاند.
برای مثال: استودیو مارول همیشه در انتخاب بازیگران بسیار خوب عمل کرده است؛ آنها این کار را با رابرت داونی جونیور به عنوان تونی استارک آغاز کردند. با نگاهی به این دو سریال متوجه میشویم که مارول در انتخاب بازیگران شخصیتهای جزئی آثارش نیز چقدر خوب است. این مورد در وانداویژن و فالکون و سرباز زمستان کاملاً واضح بود؛ چرا که این دو اثر به پل بتانی و الیزابت اولسن و البته آنتونی مکی و سباستین استن امکان درخشش به طریقی را میدادند که قبلاً هیچ پروژهای از مارول به آنها نداده بود. کار مکی در این اثر شش قسمتی هنوز هم میتواند تنها و بهترین عملکردی باشد که وی تا به امروز به عنوان سم ویلسون انجام داده است و بازی تقریباً بی کلام استن در سکانس آغازین قسمت چهارم سریال نیز به عنوان یکی از بزرگترین و برجسته ترین بازیهای این مجموعه است.
با این حال، با وجود این که دو سریال مارول به عنوان ویترین استعداد بازیگران خود، بهترین کار را میکنند، اما همزمان آنها بدترین عادتهای داستان نویسی مارول را نیز در کانون توجه قرار میدهند. برای مثال نه وانداویژن و نه فالکون و سرباز زمستان کاملاً به عنوان فصلی کامل در مدیوم تلویزیون کار نمیکنند. هر دوی این آثار دارای موضوعات بسیار مهمی در زمینه طرح و گام برداشتن شخصیت هایشان رو به جلو هستند؛ اما هر دو با فینال هایی به پایان میرسند که تمرکز زیادی بر سکانسهای اکشن غیرضروری و جلوههای تصویری شلوغ و بزرگ دارند. البته همانطور که گفته شد این نیز مشکلی مختص این دو سریال نیست.
مارول (و به طور کلی فیلمهای کمیک بوکی) همیشه بیش از حد به شخصیتهایی که در مناظر CGI فعالیت میکنند، اعتماد کرده است. این ایراد در سریالها بیشتر قابل توجه است زیرا نمایشهای تلویزیونی دیزنی پلاس بودجه لازم برای تحویل آنچه را که سعی در برپایی آن دارند، در عمل ندارند. البته این بدان معنا نیست که ساختار فنی این سریلها ضعیف است. اما امثال فالکون و سرباز زمستان در خلق چنین نمایی دچار عدم هماهنگی هستند. این مشکل در قصه پردازی نیز وجود دارد. برای مثال در WandaVision، تلاشهای واندا برای محاسبه و مقابله با غم و اندوه خود خط داستانی خوبی است؛ اما مشکل این است که چنین خط داستانی، با برخی از مسائل روایی بسیار شلوغ احاطه شده است؛ مانند یک شرور که هرگز تهدید زیادی ایجاد نمیکند.
این مشکل روایی در سریال فالکون و سرباز زمستان نیز به شدت خودنمایی میکرد. برای مثال سفر سم به سمت پذیرش جایگاه و سپر کاپیتان آمریکا برجسته ترین خط داستانی سریال بود، اما نحوه استفاده این مجموعه از شخصیتهایی مانند ایسایا بردلی و جان واکر برای پر کردن بحثهای نژادپرستی سیستمی و ملی گرایی، کمی داستان سریال را شلوغ و شلخته کرده بود. البته این دو موضوع لحظات خوبی را در سریال خلق کردند، اما در نهایت با رویکردی به شدت خام، به دست آینده سپرده شدند.
به طور کلی تلاشهای فالکون و سرباز زمستان برای مقابله با رادیکالیسم، کُنشگری و ملی گرایی در قالب شخصیتهایی مانند کارلی مورگنتا و شارون کارتر (کارگزار قدرت) به طور قابل توجهی کمتر موفقیت آمیز و جذاب بود. همچنین این مسئله با توجه به عملکرد شارون و Flag-Smashers به عنوان محورهای اصلی قسمت آخر سریال، یک مشکل بزرگ در خط داستانی سریال بود، حتی اعتراف باکی به ناکاجیما نیز احساس درستی که باید را به بیننده منتقل نکرد.
در نتیجه باید گفت سریال فالکون و سرباز زمستان همانند وانداویژن، موفقیتهای چشمگیری برای مارول از نظر استقبال عمومی و محبوبیت داشت. اما به طور روایی، این سریالِ مارول نیز از همان موضوعاتی رنج میبرد که سالهاست گریبان MCU را گرفته است. با حرکت به جلو، دیزنی پلاس و مارول میتوانند با کمی تمرکز بیشتر بر روی خطوط داستانی سبکتر و احساسی، داستانهای بهتری را برای مخاطبان تعریف کنند؛ و اگر این اتفاق رُخ ندهد، در پایان، عناصری چون اکشن و جلوههای بصری قسمتهای خوب پروژههای مارول را که همیشه بهترین عملکرد را دارند (یعنی شخصیتهای آنها) از بین میبرند.
ویجیاتو معروفترین شخصیتهای کمیکبوکی را به شما معرفی میکند:
- معرفی ایسایا بردلی – نیمه تاریک خلق دوباره کاپیتان آمریکا
- معرفی تانوس – تایتان دیوانهای در جست و جوی مرگ
- معرفی مأمور آمریکا – جانشین دولتی کاپیتان آمریکا
- معرفی فلگ اسمشر – مخالف هر آن چه که کاپیتان آمریکا برایش میجنگد
- معرفی فالکون – یار غار کاپیتان آمریکا
https://vgto.ir/9hx
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰