خلاصه داستان انیمیشن روح چیست؟ جویی گاردنر (Joe Gardner) که آرزو دارد یک موزیسین مشهور موسیقی جاز شود، چنان سرگرم رسیدن به رویایش میشود که از لذت زندگی فعلیاش کاملا غافل میشود.
«به چشم شاعر و فیلسوف، همه چیز خوشایند و مقدس است، تمامی تجارب سودمند هستند، هر روز مقدس است و تمامی مردم الهی هستند.»
در تمام طول انیمیشن روح (Soul) محصول کمپانی پیکسار، یک سوال مطرح است: «با زندگی و آینده خود باید چه کنیم؟” البته درنهایت به یک دلیل بسیار خوب، این سوال بیپاسخ میماند.»
یکی از نقاط قوت تبلیغاتی پیکسار، ساخت و تولید انیمیشنهایی است که به مذاق والدین نیز خوش میآید و آنها را نیز جذب خود میکند. انیمیشن «روح»، از هر انیمیشن دیگری بیشتر بزرگسالان را مورد خطاب قرار میدهد. اگرچه سایر انیمیشنهای پیکسار، والدین را با طنز و داستانشان سرگرم میکنند، اما هسته اصلی داستان انیمیشن «روح» به وضوح درمورد امیدها و ترسهای بیشتر بینندگان بزرگسال این انیمیشن حرف میزند. به همین دلیل بسیاری از بزرگسالان حین دیدن این انیمیشن معذب میشوند.
انیمیشن «روح» داستان زندگی جویی گاردنر، یک معلم موسیقی مدراس راهنمایی است که در تلاش است هدف زندگی خود را بیابد. جویی یک نوازنده پیانوی بااستعداد است که حس میکند آنطور که باید و شاید دیده نمیشود. او رویا دارد یک نوازنده افسانهای موسیقی جاز (جاز یا Jazz، نام ژانری از موسیقی است) شود و در کلوبهای پرستیژدار و سالن کنسرتها اجرا کند، اما مادرش فکرهای دیگری برای جویی در سر دارد. مادر جویی فکر میکند که پسرش برای موفقیت در زندگی باید شغلی ثابت با حقوق بازنشستگی و بیمه سلامت داشته باشد.
مانند جویی، تصور نیاز به یافتن هدفی برای زندگی فکر و ذهن بسیاری از ما را به خود درگیر کرده است. ما به افراد شهیر غبطه میخوریم چرا که آنها هدف خود را به لطف تواناییها و استعدادشان یافتهاند. بسیاری از ماها تنها در تمنای شهرت و پول هستیم و اهمیتی ندارد اگر این دو را از راههایی بیمعنی و نادرست به دست بیاوریم چرا که پول و شهرت به نوعی نمایانگر هدف زندگی است.
ما خود را غرق حرفه، تفریح و یا حتی نقش یک والد خوب میکنیم و فکر میکنیم انتخاب یک تصمیم اشتباه ما را از هدفمان دور کرده و مانع این میشود که در آینده در قالب یک انسان بینقص زندگی کنیم: در قالب یک انسان بینقص و هدفمند. اما این نیاز از کجا نشات میگیرد؟
مرگِ – و زندگی پس از مرگِ – هدف
در جوامع پیشامدرن با سلسلهبندیهای سفت و سختی که داشت، هر شخصی به نوعی هدفی برای زندگی خود داشت. این جوامع، ساختاری هرم مانند داشتند. در بالای هرم هم شاه یا امپراطور قرار داشت. بر اساس اعتقادات آن دوران، خدا جایگاه خانواده سلطنتی را مقدر میکرد و همه تصور میکردند جایگاهشان در زندگی به لطف و اذن خدا است. خانواده سلطنتی از طریق خانوادههای اشراف و روحانیون به لردها و اربابان زمینها فرمان میدادند که آنها نیز خود به نوبه صنعتگران، بازرگانان، رعیتها و بردهها را تحت فرمان خود داشتند. همه مردم از همان مقامات رده اول تا افراد رده پایین، احساس میکردند در این دنیا و زندگی جایگاه و هدفی مختص به خود دارند. اما در این دنیای پیشامدرن چندین انقلاب رخ داد که همه چیز را تغییر داد تا به امروز رسیدیم.
از قرن نوزدهم به بعد این ساختار جامعه اندک اندک رو به فروپاشی نهاد. روشنسازیها و پیشرفتهای علمی باعث شد مردم شروع به پرسشگری کنند و به تدریج نظریه زمینمرکزی (یکی از باورهای رایج آن دوران این بود که زمین و همه انسانها در مرکز جهان هستی قرار دارند و کل جهان به دور زمین میچرخد) را زیر سوال ببرند و نسبت به این باور که وجود هرچیزی معنی و هدف خاصی دارد که به همگی به اذن خدایی واحد است، شک کنند.
چارلز داروین کتاب منشا انواع را منتشر کرده بود و در زمینههای روانشناسی و فیزیک پیشرفتهای عظیمی رخ داده بود. بعد از انقلابهای آمریکا و فرانسه که برخواسته از افزایش آگاهی و دانش مردم بود، طبقهبندی اجتماعی حاکم در آن دوران نیز زیر سوال رفت. در وسط قرن نوزدهم سرتاسر اروپا درگیر انقلابات متعدد در کشورهای مختلف بود و ساختار هرمی و سختیگرانه حکومتهای پیشین را که اکنون از دید مردم نامعقول بود، از هم گسست.
این جوامع تبدیل به جوامعی سکولار (در جوامع سکولار، دین و حکومت دو مساله جداگانه و مستقل هستند) شدند، کلیساها از حکومت جدا شدند و خانواده سلطنتی نیز برای حکمرانی بر مردم نیازی به تایید خدا نداشتند. سیاست دولتها رفته رفته معقولانهتر شد و قدرت طبقه متوسط جامعه (که در گذشته شامل صنعتگران و تجار بود) رفته رفته به دلیل نفوذ اقتصادی که داشتند، افزایش یافت.
در این دوره فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche) فیلسوف آلمانی، متوجه شد که یک بحران روحی و عرفانی در جامعه درحال شکلگیری است. او در کتاب خود به نام «دانش شادیبخش» چنین نوشت:
«اکنون خدا مرده است. خدا دیگر زنده نخواهد شد. و ما او را کشتیم. اکنون که ما چنین قتل بزرگی را مرتکب شدهایم، چگونه خود را تسلی دهیم؟ ما با خنجرمان قدرتمندترین و مقدسترین ذات هستی را به کام مرگ کشاندهایم: چه کسی رد این خون را از دستان ما پاک خواهد کرد؟ با چه آبی خود را تطهیر کنیم؟ چه اعمال مقدس و چه مراسمی باید اجرا کنیم تا کفاره گناهمان را پس بدهیم؟ آیا عظمت این گناهمان، ورای توان ما نیست؟ آیا خودمان نیز نباید به جایگاهِ خدا برسیم تا دست کم خود را لایق چنین گناهی بدانیم؟»
اگرچه نیچه خود به خالق هستی اعتقادی نداشت و به نوعی یک آتئیست بود، اما باز هم در این نوشته منظورش این نیست که خدا واقعا مرده است. شاید از نظر او ممکن است خدا وجود داشته باشد و این فرض همیشه باقی خواهد ماند. این مقاله تمثیلی از شرایط جدید جامعهای است که در آن مرکز ثقلی به نام «خدا» در آن کمرنگ شده است تا تمام هستی را یکپارچه نگه دارد. مفهوم خدا جایگاه خود را به عنوان مرکز هستی از دست داد و علم و منطق جایش را گرفت.
اما خدا بود که به زندگی انسانها معنی و هدف میبخشید و بدون حضور خدا، جوامع غربی در پی یافتن هدف و معنای زندگی، غرق در اضطراب و تنش شدند. در یک چهارچوب و ساختار مذهبی راحت تر میتوان به سوالاتی مانند «چرا ما وجود داریم؟» و «چگونه باید زندگی کنیم؟» پاسخ داد. این مشکل و فقدان ممکن است هدف و معنای زندگی را به یک بحران فردی و اجتماعی تبدیل کند. نیچه درمورد «مرگ خدا» چنین مینویسد:
«چه کسی ابزاری را در اختیار ما قرار گذاشت تا افق هستی را تماماً پاک کنیم؟ زمانی که زمین و خورشید را از هم جدا کردیم، چه کار کردیم؟…آیا این نشان سقوط ما نیست؟ آیا به این معنی نیست که در تمام جهات، درحال سقوط هستیم؟ آیا ما در یک پوچی بینهایت سرگردان نشدهایم؟ آیا این خلاء را احساس نمیکنیم؟»
در جوامع سکولار، دموکرات و (کم و بیش) شایسته سالار امروزیمان، ساختار یکپارچهای وجود ندارد تا به هرشخص جایگاه مختص به خود را اعطا کند.
اما نمیتوان مفهوم هدف را به سادگی از بین برد، مخصوصا در جوامع امروزه که بیشتر مردم دچار نوعی خلاء شدهاند. ما هنوز هم فکر میکنیم که هدفی در زندگی داریم و زندگیمان معنای مشخصی دارد که باید آن را بیابیم.
هنوز هم برخی مردم در اعماق قلبشان باور دارند که باید هرکس هدف مختص به خود را داشته باشد – این هدف است که به زندگیشان معنا میبخشد. ما مبلغ و زمان قابل توجهی را صرف یافتن هدف احتمالیمان میکنیم. ماهیت معنا و هدف زندگی سوالی است که هنوز هم مردم در پی یافتن پاسخی برای آن هستند.
منظور نیچه از «اعمال مقدس و مراسمات پس دادن کفاره» همین موضوع است. به زبان سادهتر او میگوید: مردم چگونه باید با از بین رفتن مفهوم معنا و هدف کنار بیایند؟ اگر خدا دیگر از هسته اصلی باورها کمرنگ شده است، مردم غرق در بیهدفی و پوچگرایی میشوند، آنها خود را گم خواهند کرد و تمام زندگیشان سرگردان خواهند شد.
مردم نیازمند یافتن معنایی برای زندگی هستند، و اگر به آنها پاسخ مشخصی داده نشود، خودشان دست به هرکاری میزنند تا این معنا را بیابند. نیچه اینطور گفته است که انسان بیشتر ترجیح میدهد خلاء نبود هدف را درون خود احساس کند تا این که کاملا بیهدف باشد. شیاطین فاشیست و کومونیست قرن بیستم میلادی نشان داد که مردم تمایلی به باور عبث بودن زندگی ندارند و برای معنی بخشیدن به دنیا حاضرند دست به چه کارهایی بزنند.
جرقه
در انیمیشن روح، شخصیتها مدام از کلمه «جرقه» استفاده میکنند. جویی، شخصیت اصلی، مدتی طولانی «جرقه» را با «هدف» یکی میداند. او فکر میکند که جرقه هرکس، همان معنایی است که هر شخص به زندگی خود میدهد، همان کاری است که هر فرد مقدر است انجام دهد.
اما منظور از جرقه بسیار ساده بوده و همان «شوق زندگی» است – اشتیاق ما به زندگی کردن تنها بخاطر خود زندگی. لحظات زیبای زیادی در این فیلم وجود دارد که در آن همراه و همسفر نامتعارف جویی، “22” با صداپیشگی تینا فی (Tina Fey)، لحظاتی روزمره از زندگی – مانند خوردن یک پیتزا، حس وزش باد در میان یک تونل مترو، افتادن و جدا شدن یک دانه افرا از غلافش – را به صورتی غیرمادی تجربه میکند. منظور از “جرقه” توانایی زندگی در زمان حال است، این که فرد بتواند با تمام وجودش قدردان تک تک لحظات زندگیاش باشد.
جویی از تمام لحظات ساده و زیبای زندگیاش غافل شد چرا که وسواس یافتن هدف زندگیاش او را کور کرده بود. رویای ستاره جاز شدن چنان او را مضطرب و درگیر خود کرده بود که دیگر فراموش کرده بود باید از خود زندگی و زنده بودن نیز لذت ببرد.
نیچه در کتاب دانش شادیبخش نقل قولی از مقاله فیلسوف و شاعر آمریکایی، رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) به نام »تاریخ» (History) نوشته است:
«به چشم شاعر و فیلسوف، همه چیز خوشایند و مقدس است، تمامی تجارب سودمند هستند، هر روز مقدس است و تمامی مردم الهی هستند.»
زندگی درست مانند رقصیدن است، هدف خاصی ندارد اما هر قدمش حائز اهمیت است. از همه مهمتر، سرتاسر آن باید حس خوشآیندی برایتان داشته باشد. شما میتوانید هدفمند، اما بدون یک هدفِ مشخص و واحد زندگی کنید.
یکی از نکات جذاب انیمیشن روح، نقش مهم موسیقی است، چون هرچند که ما شیفته موسیقی هستیم، خود موسیقی به تنهایی بیهدف است. درمورد اهداف و برنامهها نیچه چنین نوشته است که:
«هدف یک ملودی، در پایانش خلاصه نشده است. دریک ملودی هیچ «مقصد» یا «مکملی» وجود ندارد. هدف یک ملودی که خود را کامل ابراز کرده و شرح داده است، همان خود ملودی است.»
https://vgto.ir/889
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰