او آنقدر در مسندهای دوگانه ای که به رسمیت میشناخت ماند و اعتکاف گزید که زیر سایه خداوند ماندگار شد… و جهان حالا حق دارد که در سوگ او عزادار باشد و عزادار بماند.
مجموع عواملی که «اصالت» را به عنوان واقعیتی درخشان اما ناپیدا در وجود یک انسان به نقشی ماندگار هرچند نامرئی تبدیل میکند در وجود آیتالله سیدرضی شیرازی به کمال و شایستگی گرد آمده بود، از پیشینه خانوادگی تا نورانیت جمال و درخشش سبز سیره و سریره. چیزی که با کنار زدن دهها برتری و مزیت ظاهری و باطنی _ هر دو هم ریشهدار _ میتوان با قاطعیت درباره این شخصیت ادعا و بلکه اثبات کرد این بود که مردی بود به قدمت اصالت.
ممکن است اندکی اغراقآمیز جلوه کند اما در قیاس با بسیاری از کسانی که درباره آنها از اصالت یاد میشود و خود نیز با شیفتگی زاهدانهای علاقهمندند که چنین باشد، آری در قیاس با چنین کسانی، او اصیل نبود و اصالت نداشت، بلکه اصالت بود؛ خود اصالت. در واقع با شواهدی جدی و کوبنده اصالت صرفا در جان او لانه نگرفته و منزل نگزیده بود بلکه به وجودی تازه دست یافته بود
دلایل این ادعا بسیار است، بسیار بیشتر از آن که اصحاب تحلیل و بیش از آن اصحاب تجلیل این سالها بتوانند از عهده شمارشش برآیند. جالب بود که چشمان چونان عقاب تیز و چون شاهین جستوجوگر تجلیلگران خستگیناپذیر چند دهه اخیر، در جستوجوی شخصیتهای قابل تجلیل که انگیزه آن بیشتر رفع نیازهای خودشان به تجلیل کردن بود تا چیزی دیگر، هرگز به نام او نیفتاد و متوجه شایستگیهای بی پایان او نشد و چنین بود که نام او با تمام جاذبه و لطافت و سوابقی که در عرصههای افتخارآمیز داشت، در فهرست هیچ یک از مفاخر نامههای این چهل سال نیامد.
موضوع نهان و پنهانی نیست. یک جستوجوی دم دستی نوک انگشتی که این روزها حتی درباره زاد و ولد گربههای بی اصل و نسب و رسما سرگردان کشور، آماری معتبر و قابل اعتماد در اختیار آدم میگذارد، به اندازه کافی نشان دهنده موضوع است و همه چیز را با وضوحی قانع کننده در میانه دستان ما رها میکند. هم فهرست تجلیلکنندگان این دههها روشن و علنی است هم لیست بلند و بالای تجلیلشوندگان. در رقابت نفسگیری که این دو گروه با یکدیگر داشتند و دارند، گاه با همپوشانی عجیبی تجلیلکنندگان با فاصلهای کوتاه _ بسیار کوتاه _ خودشان هم مورد تجلیل قرار گرفتند و کار بالعکس هم شد.
به هر حال، بدون احتیاج به هیچ تحلیلی، تعجب نمیکنیم که در هیچ یک از فهرستهای درازدامن این سالها هیچ نشانی از نام سیدرضی شیرازی نمییابیم، نه در لیست دانشگاهیان، نه در لیست حوزویان، نه در لیست عالمان، نه در لیست مبارزان، نه در لیست مجاهدان، نه در لیست جانبازان، نه در لیست آقایان و نه حتی در لیست آقازادگان! چون او به دلیل کنارهگیری از میادین نام و نان و نشان، هرچه هم که نبود، بی تردید آقازاده بود و جزو آقازادگان که به هر حال نسب به میرزای شیرازی بزرگ میرساند که نام بزرگش با فتوای مشهور تحریم توتون و تنباکو در دفتر رجال تاریخی قرون و اعصار ثبت و ضبط است.
البته آیتالله شیرازی در واقع همه آنچه برشمردیم بود، مدرس معتبر دانشگاه بود زمانی که کمتر روحانی بلندپایهای حاضر بود معمای ضرورت ورود به دانشگاه را برای خودش حل و فصل کند. حوزوی بودنش هم محل بحث نیست صرفا به دلیل اینکه در متن آن به دنیا آمده بود و آموزشهای آن را در محضر چهرههایی به پایان برده بود که زمان بزرگتر از آنها را سراغ نمیدهد. در عین حال جزو مجاهدان و مبارزان نامی هم بود و به همین دلیل در دانشگاه جانشین آیتالله طالقانی شده به همین دلیل هم با اشاره شخص شاه از آنجا اخراج شده بود. در این میان، قرار داشتنش در لیست ترور گروهک فرقان به اندازه کافی نشان دهنده شخصیت مبارز و انقلابی بودنش هست. این ترور در فصل گرم ترورهای گروهک فرقان در نیمه نخست سال پنجاه و هشت با شقاوت تمام انجام شد اما آیتالله به نحو معجزهآسایی نجات یافت و زنده ماند هرچند که بیش از دو ماه در بیمارستان با گلولههای فلزی زنگ زدهای که در جای جای بدن مهمانش شده بودند دست و پنجه نرم کرد تا سلامت خویش را دوباره به دست بیاورد.
بعد از آن، آیتالله صرفا به کاری ادامه داد که قبل از آن نیز بدان اشتغال داشت: تدریس علوم اسلامی به سبک قدما که از صدر تا ذیل را شامل میشد، یعنی تمام دروسی که یک طلبه را از بدایت تا نهایت میبرد و راه او را تا قله رفیع اجتهاد باز میکرد.
کوتاه سخن اینکه: آیتالله سیدرضی شیرازی عالمی کبیر با احاطهای وسیع و عظیم به جمیع دانشهای اسلامی و سنتی بود. احاطه او به پنج دانش رسمی مطالعات عالی اسلامی یعنی؛ ادبیات، فقه، اصول، فلسفه و کلام مورد تصدیق بزرگان قدیم و جدید این عرصههاست، آن هم از زمانی که جوانی سفید روی و بلند قامت بود و نام نیکش برای بزرگان اعتباری در خور داشت. بدین ترتیب او هفتاد سال تمام حامل گوهر اجتهاد رسمی بوده است و آگاهان خوب میدانند که حمل مطهرانه اجتهاد توام با اشتغال به تدریس مدام و مجدانه آن جواز بلاشبهه آن چیزی است که در فرهنگ تشیع «مرجعیت» خوانده میشود و این در مورد آیتالله شیرازی امری است که زحمت کتمان و انکار آن بیشتر از زحمت قبول آن است چون او با هر محاسبهای که حساب کنیم عالمی تراز اول محسوب میشد با فضیلتهای مسلمی که دیگران نداشتند یا کمتر داشتند.
اولین فضیلت او این بود که ادعای فضیلت نداشت و با کوله باری سنگین از هر جهت، تا پایان عمر جز در دو خانه همجوار دیده نشد: خانه خودش و خانه خدا. در اولی صبح تا ظهر درس میداد و در دومی صبح و ظهر و عصر نماز میگذارد و این تمام فعالیت او در طول بیش از شصت سال حضور عینی در سپهر علمی و فرهنگی و دینی ایران اسلامی بوده است با آن شرافت نسب و آن طهارت شخصیت و آن بلندای اخلاق آن هم در سالیانی که به هر حال موقعیتهای برتری گرفتن و عالی گشتن و بر علو نشستن برای او بیش از هرکسی میسر بود اما او هرگز تغییری در نهاد خود ایجاد نکرد و به دو عنصر همیشگی زندگیاش؛ درس و نماز، عنصری سوم نیفزود و اجازه نداد چیزی بیش از تدریس و امامت جماعت وارد زندگی سالکانهاش شود.
من به هر دو خانهای که او در آن به درس و به نماز مینشست و میایستاد رفته بودم و در واقع جزو شیفتگان منطق او در سنگر تدریس و عبودیتش بودم. دو خانهای که در جوار هم بودند. خانهای قدیمی در جوار مسجدی که از دهه سی در آنجا خود را مکلف به تکلیف شرعی کرده بود: مسجد شفا، در یکی از جاهای فرعی و نه اصلی منطقه یوسف آباد. مسجدی که نه تنها دو نبش نبود بلکه حتی یک نبش هم نداشت. آری، یک مسجد بی نبش احداث شده در زمینی بی قواره در انتهای یک کوچه بن بست مانند که خانه خودش هم سر آن واقع شده بود.
آنگونه که در سنگ مرمری سفید با رگههای زرد و قهوهای در ورودی مسجد حک شده او منصب امامت آنجا را به امر همزمان دو بزرگ و دو رکن رکین دهههای گذشته ایران آیتالله بروجردی و آیتالله خوانساری پذیرفته بود اما پس از ارتحال آن دو نیز که به هر حال میتوانست پایان یافتن امر هر دو مرجع تلقی شود آنجا را ترک نکرد و همانجا ماند و ماندگار شد بدون اینکه به هیچ یک از وساوس بعدی که تا قبل از این، روزگار با خودش میآورد ولی در دوره ما با تغییر ماهیتی آشکار، وساوسی شدند که روزگار را با خود بردند، کوچکترین اعتنایی از خود نشان دهد.
در گردش بی رحم روزگار که سادگان را به پیچیدگان و پیچیدگان را به موجوداتی ناشناخته بدل کرد و میکند، آیتالله سیدرضی شیرازی با تمام علو شان و رفعت جایگاه همچنان یک طلبه بود و تا پایان طلبه ماند، طلبه وار زیست و مثل یک طلبه بی نام و نشان سلوک کرد و اجازه داد جهان او را آنگونه که بود بنگرد و بشناسد: مردی به قدمت اصالت.
از خودش شنیدم که میگفت: خانهای را میبینید مومنین برایم تهیه کردند و اگر تهیه نمیکردند بی شک خانهای برای سکونت نداشتم. این سخن درباره مردی که به اندازه یک اقیانوس عمیق علم مفید داشت به اندازه کافی گویا و گواه هست که ما و دیگران وارد سخنی دیگر نشویم.
او در امتحانهای بی پایان نه در برابر وساوس مادی که حتی در برابر وساوس معنوی هم سربلند و پیروز میدانهای ثروت و شهرت بود و سربلند مانده بود و همین او را بس.
همچنان که گفتیم براساس محاسبات محسوس و نامحسوس او از دهه ها قبل شخصیت و جایگاهی در تراز مرجعیت داشت اما شخصا نه تنها گامی در این مسیر برنداشت بلکه هرچه جلوتر آمد از آن عقب تر نشست تا کسانی که احتمالا حتی بخشی از توانمندیها و قابلیت های او را نداشتند در مسابقه تصاحب سنگرها و عناوین، نفر اول شوند و او در بی ادعایی و کناره گزینی نفر اول بماند.
در یک جمله میتوانیم بگوییم: اینک مردی از دنیا رفته است که تمام عمر را در مسجد زیست، مسجد طهارت و معنویت. او آنقدر در مسندهای دوگانهای که به رسمیت می شناخت ماند و اعتکاف گزید که زیر سایه خداوند ماندگار شد… و جهان حالا حق دارد که در سوگ او عزادار باشد و عزادار بماند.
* منتشر شده در خبرگزاری قرآن
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰