به ویژه سیاستمدار جماعت که تصمیم گیری هایشان می تواند سرنوشت یک ملتی را تعیین کند. اما من الان حرفم بر سر این شکل از پاسخگویی که امر بسیار پسندیده ای است، نیست. وادار کردن دیگران به پاسخگویی، ساز و کارهای خودش را دارد. تربیت ویژه ای را می طلبد و قانونگذاری خاص خودش را. چیزی که ما الان با آن فاصله زیادی داریم و البته امیدوارم که هرچه زودتر بتوانیم این فاصله را از میان برداریم و در یک فضای دور از هیجان و تنش های زودگذر امکان پرسش و پاسخ را برای همگان فراهم آوریم.
چیزی که این روزها آزاردهنده است نه تلاش برای وادار کردن دیگران به پاسخگویی،که شکلی از محاکمه است. این که دوربین موبایلت را روشن کنی و یک هنرمند یا یک روشنفکر را توی خیابان یا در خلوت کوچه ای خفت کنی که: نظرت درباره فلان اتفاق چیست؟ ربطی به پاسخگویی ندارد. یک جور آزار و اذیت خیابانی است. یک جور تفتیش عقاید زشت و البته مدرن است. قطعا کسی که چنین برخورد اهانت آمیزی را انجام می دهد در پی کشف حقیقت نیست. اول از همه در پی مطرح کردن خود است و بعد هم به دنبال هتک حیثیتِ طرفِ مقابل.
دیگری را تحت فشار قرار دادن و در شرایطی نامناسب از او خواستن تا حرف دلخواه ما را بزند کجایش با اصول دموکراسی و آزادی بیان و حرف هایی از این دست همخوانی دارد؟ اگر با خودمان روراست باشیم خواهیم دید ما برای دریافت پاسخ به سراغ شخص مورد نظرمان نمی رویم. ما پیش از آن که سئوال بپرسیم تصمیممان را گرفته ایم. ما قصد داریم آن بنده خدا را رسوای خاص و عام کنیم و به دیگران نشان دهیم او در زمره خائنان است و به خواسته های مردم هیچ وقعی نمی نهد. اصلا وقتی به طرف مقابلمان می گوییم توضیح بده یعنی پیشاپیش او را متهم فرض کرده ایم. در کجا؟ در دادگاه ذهنی خودمان؟ ما چه کاره ایم که دیگران را متهم کنیم؟ احتمالا آشیخ صادق خلخالی. منتهی مشکل این جاست که کسی به ما حکمی هم نداده تا بر اساس آن بتوانیم کسی را قضاوت کنیم.
ما عصبانی هستیم. در این نکته شکی نیست. این که چه کسی یا کسانی و یا چه دلیلی یا دلایلی موجبات این عصبانیت را فراهم آورده اند بماند. اما چیزی که در آن شکی نیست این که ما عصبانی هستیم. و باز در این نکته شکی نیست که آدم عصبانی کارهایی انجام می دهد که خیلی عقلایی نیست. ما فکر می کنیم در شکل گیری وضع موجود خیلی ها مقصرند. درست هم فکر می کنیم اما چون عصبانی هستیم نمی توانیم تمیز دهیم که باید یقه چه کسی را بگیریم. و اصلا باید یقه کسی را گرفت؟ و اگر هم قرار به یقه گیری باشد سهم هرکسی چه قدر است؟ و اصلا خود ما چه سهمی در این میانه داریم؟ و این جوری هاست که ناگهان در آن سر دنیا گیر می دهیم به داریوش مهرجویی. چرا؟ حقیقتا اگر قرار باشد به دنبال مقصر شکل گیری وضع موجود بگردیم داریوش مهرجویی نفر چندم این لیست خواهد بود؟ و گیرم که مهرجویی هم مقصر باشد این شکل از پرسش و پاسخ چه مشکلی را از ما حل می کند؟ بر فرض مهرجویی زل بزند به دوربین و چندتا شعار دل خوش کنک هم بدهد، چه چیزی گیر ما می آید؟ این که به دلیل سر دادن همان چند شعار نتواند فیلم بسازد مقصود حاصل می شود؟ اصلا چرا فکر می کنیم همه باید شعار بدهند؟ چرا فکر می کنیم میلیون ها ایرانی باید به شکل ما در بیایند. شکل ما حرف بزنند، شکل ما اظهار عقیده کنند و شکل ما اعتراضشان را به وضع موجود نشان بدهند. این تمامیت خواهی از کجای وجود ما بیرون می زند؟ مشهور است که موسولینی فاشیست مشهور ایتالیایی یک ماه پیش از مرگش در آخرین مصاحبه خود گفته است: من فاشیسم را خلق نکردم. من آن را از ناخودآگاه ایتالیایی ها بیرون کشیدم. اگر این طور نبود بیست سال به دنبال من نمی آمدند.
صادقانه بیندیشیم اگر ما صاحب قدرت بودیم چه می کردیم؟ این که مدام داریوش مهرجویی را مثال می زنم به این دلیل است که همین چند روز پیش محاکمه خیابانی او اتفاق افتاده است وگرنه شما می توانید به جای مهرجویی کلی اسم بگذارید. آدم هایی که عقایدشان واضح و روشن است اما به هر دلیلی نمی خواهند شکل من و شما آن را بر زبان بیاورند. آن هایی که امروز به راحتی مهرجویی را به هزار کار نکرده متهم می کنند و با خاطری آسوده هر دشنامی را نثار او می کنند برای من و شما دموکراسی نمی توانند بیاورند. دوزخ می آورند. دوزخ.
۵۷۵۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰