گروه اول تحسینکنندگان: این گروه هم عشاق سینهچاک را که عاشقانه فرهادی و فیلمهایش را دوست دارند شامل میشود هم کسانی که او را به عنوان فخر هنر ایران در جهان میدانند و در روزگار قحطی شادی و خنده، فرهادی را دلیل دلگرمی در جغرافیای وطن میدانند، عمده این گروه را مردم عادی تشکیل میدهند.
گروه دوم شامل یک اقلیت متنوع هستند که برخی او را حامی بایدن میدانند و برخی هم او را با آیشمن مقایسه میکنند یکی نان به نرخ روز خور میخواند و دیگری به او میگوید با فیلم قهرمان به استقبال دوران رئیسی رفته است! و یکی هم گفته چون امیر جدیدی در فیلم «روز صفر» بازی کرده باید از طرف فرهادی بایکوت میشده!!
همه از فرهادی میخواهند تریبون افکارشان باشد و حرفهای آنها را به زبان بیاورد.
در جامعهای که احزاب وجود خارجی ندارند، کسانی هنرمند را مصلح اجتماعی و منتقد سیاسی میخواهند و به اینکه فرهادی در تمام این سالها در کنار مردمش بوده نه روی شانه آنها راضی نیستند و فراموش کردهاند ما حق نداریم دیگران را به جرم اینکه مثل ما فکر یا رفتار نمیکنند تخطئه کنیم. او وامدار نبوغ و تلاش خودش است.
همین که فرهادی به قول بکت مخاطبانش را به دو قسمت تقسیم میکند نشان میدهد که خنثی نیست. آثار او گسلهای اجتماعی را فعال میکند و هر بار به بهانهای درباره ریاکاری، قضاوت، دروغ، خیانت و فضیلتهای ناچیزی حرف میزند که هرگز ناچیز نیستند. فرهادی به مثابه متنی شده که هر گفتار و رفتارش تفسیرهای متفاوتی را رقم میزند. «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد». مردم ایران باید تصور و تصویر فرهادی به عنوان یک ناجی را از ذهن خود پاک کنند.
او در بهترین حالت ممکن باید یک فیلم خوب بسازد و یک فیلم خوب به قول هگل بازتاب روح زمانه است. یک جامعه از همه مردمش تشکیل میشود و همه در برابر بیداد و بیعدالتی مسئول اند، اینکه فشار خرد کنندهای را بر گرده هنرمند وارد کنیم جز فروپاشی ذهنی او ارمغانی نخواهد داشت.
بگذاریم اصغر فرهادی فیلم خودش را بسازد، در سینمای ایران مبارز و محروم داریم تبعیدی و معصوم داریم، سرسپرده و سریدوز داریم، بگذاریم فرهادی فرق کند، خودش باشد.
تجزیه قهرمان
«مگه فیلمهای فرهادی چی دارن که تو دنیا اینقدر تحویل گرفته میشن» دوستی میگفت: «برای جواب به این سؤال به سراغ سکانس منتشر شده فیلم قهرمان رفتم و سعی کردم با بررسی آناتومی این سکانس به جواب برسم.»
بیایید ببینیم از این سکانس یک دقیقهای چه چیزهایی میشود استخراج کرد. اصغر فرهادی در دیالوگنویسی علاوه بر ایجاز، ریتم و اطلاعات غیرمستقیم را به خوبی در دیالوگها جاسازی میکند.
سه کارکرد اصلی دیالوگ چیست؟ 1- ساختن شخصیت2- ساختن فضا 3- پیش بردن داستان.
«حالا توجه کنید در دیالوگهای سکانس منتشر شده چه چیزهایی دستگیرمان میشود. 1- سختکوشی ایرانیان در 2500 سال پیش برای ساختن تخت جمشید و…. 2- رحیم شخصیت اصلی سکانس و البته فیلم سیگاری است. 3- داماد رحیم بنا و مرمتکار است و البته نفس چاقی دارد. 4- خواهر رحیم بیمار است و گردندرد و آرتروز دارد. 5- رحیم زندانی است. 6- برای دو روزاز زندان به مرخصی آمده است. ببینید در کمتر از یک دقیقه چه حجم از اطلاعات به تماشاگر داده میشود که مورد پنج و شش مهمترین آنهاست.
لحن
بعد از مدتها یک کارگردان مطرح ایرانی لحن غیرتهرانی را برای فیلمش انتخاب کرده است و امکانات دراماتیک لهجه شیرازی را به نمایش گذاشته است. «در کلیشههای رایج لهجه برای فیلمهای کمدی استفاده میشود» همین که فرهادی بعد از درباره الی فیلمش را از آپارتمان بیرون آورده و دغدغههای اجتماعی را عیانتر، در جوار پایتخت ایران باستان بیان کرده، بدون شک میل به فیلمسازی در خارج از تهران را در بین کارگردانهای بدنه افزایش خواهد داد، همانطور که فیلمهای آپارتمانیاش فیلمسازهای غیرمؤلف را به درون خانههای آپارتمانی سوق داد.
بازیها
همین تصویر کوتاه یک امیرجدیدی تازه را به ما نشان میدهد، امیر لاغر شده، لهجه شیرین شیرازی را به گرمی ادا میکند و در مواجهه با باقی بازیگرها یکدست و همسان است و البته به سیاق مردان اصلی فیلمهای فرهادی ریش دارد. گریم و گفتارش باعث شده در همین لحظات کوتاه او را در هیبت رحیم زندانی باور کنیم. امیر جدیدی بازیگر توانایی است اما نباید از بازیگیری عالی فرهادی در فیلم هایش از بازیگران مختلف غافل شد.
دوربین
فرهادی مثل همیشه سعی میکند ناظر باشد و بیطرف بماند، سیال و آرام از داربستها بالا میرود و بیخودنمایی روی دست بودن به پایین میلغزد. اینبار علی قاضی مدیر فیلمبرداری است اما به نظر نمیرسد فرهادی بخواهد سبک دوربین ناظر و بیهیاهویش را تغییر داده باشد.
طراحی
داربستها و مرمتکاری ما را به یاد فیلم زندگی شیرین فلینی میاندازد. حالا چه این ارجاع آگاهانه باشد چه غیرآگاهانه یک رابطه بینامتنی است که علاوه بر ساختن فضا، معنا را نیز میسازد. اشتراک دو تمدن قدیمی که تلاش میکنند دست به بازیابی شکوه از دست رفته شان بزنند اما غافلاند که بزرگی یک جامعه در رفتار و منش مردمانش ریشه دارد، مردمانی که امروز از هر فضیلتی دارند خالی میشوند.
در پلان پایانی این سکانس رحیم وارد دالانی میشود و پشت به نور مینشیند. در تحلیلهای روانکاوانه ورود به دالان خبر از یک گرفتاری و مصیبت میدهد و این دقیقاً چیزی است که قهرمان فیلم فرهادی گرفتار آن است. همه اینها و البته موارد دیگری که در این متن نیامده نشان دهنده فرق فرهادی است. او ادبیات را خوب میشناسد و فیلمنامههایش علاوه بر ساخت دراماتیک، روبنای معمایی و بافت اجتماعی دارد و در تبدیل آن به تصویر، پرداختی پلی فونیک دارند. دیالوگها پیش برنده هستند، بازیگر حال را میسازد، دوربین فضا را شکل میدهد و لباس و صحنه بی آنکه خودنمایی کنند، در خدمت باورپذیری اثر هستند. همه اینها یک سمفونی میسازد. به همین خاطر است که فیلم فرهادی بدون اکشنهای هالیوودی، هیجان انگیز است، چرا که او روح مخاطب را نشانه میرود و این راز گیرایی فیلمهای فرهادی است.
۵۸۵۸
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰