در تاریخ فلسفه اسلامی و منابع این حوزه موضوعی سابقهای برای تعریف مفهوم هنر موجود نیست.علاوه بر بحث درمورد چیستی هنر برخی از پرسشهای اساسی که در فلسفه هنر مطرح میشود اینست که غایت و هدف هنر چیست؟ و کاربردهای هنر برای هنرمند و مخاطب کدام است و آیا هنر به این معنا هنر نسبتی با اخلاق دارد؟ با اینکه چنین مداقهای به این شکل در تاریخ فرهنگ ما به چشم نمیخورد و فلاسفه اسلامی بخش مستقلی را در آثار خود به تبیین مبادی فلسفی هنر اختصاص ندادهاند اما به طور پراکنده ذیل مطالب مربوط به قوای مدرکه انسان بحثهایی را مطرح کردهاند که بخشی ازین پرسشها را پاسخ میدهد. همچنین در متون عرفانی نیز میتوان برخی مباحث را در خصوص زیبایی شناسی پیدا کرد. خبرگزاری مهر در باب نسبت اخلاق و هنر در تاریخ تفکر اسلامی با منوچهر صدوقی سها گفتگو کرده است که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید:
* به نظر شما هنرمند قادر است اخلاقی را فارغ از اخلاق دینی و اخلاق فردی ایجاد کند؟
بله هنرمند اخلاق را ایجاد میکند. هنرمند وقتی امری معدوم را منقلب میکند به امر موجود و امر زشت را تبدیل به زیبا میکند، آیا نمیتواند در یک مفهوم ادراکی هم تصرف کند؟ قطعاً میتواند. اساساً هنر عالم ابداع است و ضابطهاش بر بیضابطهگی است، نظمش در بی نظمی است.
*به عبارتی در نظر شما هنر از آنجایی که به ساحت خیال تعلق دارد و مربوط به قوه تخیل است نمیتواند ضابطهمند باشد؟
بله چون هنر مربوط به قوه تخیل است خودش واقعیت و ضابطه را ایجاد میکند. کار فیلسوف و ساینتیست پیروی از حقایق است اما در ساحت هنر اصلاً واقعیتی موجود نیست بلکه این خود هنر است که واقعیت را میسازد.
سهروردی هرگز کلمه هنر را به کار نبرده میدانید که اعراب به هنر فن میگویند اما فلاسفه اسلامی کلمه فن را به عنوان فصل بکار میبرند؛ مثل باب دوم و فصل سوم. فن به معنای هنر در نزد ما جدیدالتاسیس است. در واقع فلاسفه ما همه حرفهایشان در مورد آنچه را که ما امروز هنر میگوئیم، در همان بحثهای مربوط به قوای نفس و قوه تخیل گفتهاند.
*زمانی که فلاسفه در مورد موسیقی و شعر صحبت میکنند و سعی دارند تعریفی منطقی از آن بدست بدهند آیا باز هم در مورد هنر حرف میزنند؟
خیر. آنجا دارند در مورد صناعت صحبت میکنند یعنی در مورد ظهور و بروز هنر. و به نظرم فلاسفه خیلی خوب متوجه بودهاند که بحثهایی راجع به هنر را در ذیل همان بحث قوای مدرکه بحث کنند.
صناعت خود هنر نیست بلکه امر هنری است. به بیان بهتر ادراک هنری زمانیکه در خارج ظهور میکند میشود هنری که فلاسفه اسلامی به آن صناعت میگفتند. با این وصف من فکر میکنم هنر هرچه سورئالتر باشد هنریتر است. چون هنر اساساً در مقام کشف حقیقت یا علم نیست چون آن قوه انسانی که کشف حقایق را برعهده دارد، فلسفه است نه علم.
* باتوجه به تعریفی که از اخلاق ارائه دادید آیا به نظرتان اساساً میتوانیم از نسبت هنر با آن بخش از اخلاق که از امر شخصی فراتر میرود و به ارتباطش با مردم و ارزشهای اجتماعی اشاره دارد، سخن بگوییم؟
اصلاً هنر برای هنر چه معنایی دارد؟ کدام هنرمردمی؟ چنین چیزی اصلاً متصور نیست. نهایتش این است که یک نفر خطوطی را نقاشی میکند و کسی هم خوشش میآید. آیا مخاطب لزوماً درک هنری از آن نقاشی دارد؟ خیر. «شعر گویان جان فدایش شعر فهمان میکنند» در واقع کسی که خودش ادراک هنری میکند هنرمند است و نه عامه مردم. اساساً غیر هنرمند نمیتواند ادراک هنری داشته باشد.
*اگر این تعریف شما را بپذیریم که هنر ساحتی است منحصر به عالم خیال، آیا این را قبول دارید که حصول هرگونه امر خیالی بهرحال ریشهای در محسوسات دارد و در نتیجه تخیل کردن بدون امر محسوس ممکن نیست؟
نه لزوماً. نوعی تخیل داریم که ممکن است منبعث از احساسات باشد اما همه تخیلات اینطور نیست. تخیلی هم هست که هیچ ربطی به امر خارج و امر محسوس ندارد. نتیجه اینکه تخیل صرفاً چنین نیست که مبتنی بر احساس باشد. یکسری تخیلات هم هستند که نه مبتنی بر محسویات بلکه «من راسه» است. درمورد اشخاص متعارف اینگونه است که تخیل مبتنی بر محسوسات است اما همیشه این طور نیست چیزهایی هست که به دل انسان میافتد و هیچ ظهور خارجی هم ندارد.
* حال با توجه به اینکه هر هنرمندی اثر هنریای که تولید میکند بازتاب وضعیت اجتماعی و درنتیجه گویی مربوط به آن قسمت از تخییلات است که مبتنی بر محسوسات است، با این توضیح آیا میشود گفت که در بعضی مواقع هنرمند محصول شرایط دوران است؟ و با این حال آیا باز هم میتوانیم بر تعریف شخصی از اخلاق در مورد هنرمند متکی باشیم؟
اول اینکه چنین معنایی از اخلاق مبنای فلسفی دارد و نمیتوانیم آن تعریف را تغییر بدهیم. مسئله مهمتر اینکه من با شما موافق نیستم که هر هنرمندی حتماً محصول شرایط اجتماعی است. حقایق تشکیکی است نور کبریت و خورشید همگی نور هستند. هنرمند متعارف هم محصول شرایطش است اما اشخاصی هستند که زمانه خود را تغییر دادند اینها اگر محصول زمان خود باشد به چه نحو میتواند تغییری ایجاد کنند؟ بلی افراد عادی محصول زمانه خود هستند، اما هنرمندانی که در درجه بالایی قرار دارند ورای زمان خود هستند. مثلاً شعر نو را درنظر بگیرید. بنا به نقل قولی درحدود ۲۵ هزار نفر شاعر داریم که در کشور شعر نو میگویند ولی اینها محصول زمان خود هستند اما به شکلی نیست که همه هنرمندان این طوری باشند.
*با این توضیحات به نظر میرسد شما اعتقادتان بر این باشد که هنرمند اصیل کسی است که ورای زمانه و با اخلاق منحصر به فرد خود اثر هنری خلق میکند؟
بله. عرض کردم که برخیها پیشرو هستند و برخی نیستند. هنرمند اصیل کسی است که پیشرو باشد نه تابع شرایط زمان. آن که میگوید محصول شرایط زمان است، هنرمند پیرو است و اینکه شانی محسوب نمیشود. وقتی باران میآید ما زیر باران میرویم خیس میشویم و اما هنر آن است که زیر باران بروی ولی خیس نشوی.
*پس با این حساب شما این جنبه غیرمتعارف را بخشی از تعریف هنر و هنرمند میدانید؟
دقیقاً همینطور است. چرا که هنر خلاق است چون گفتیم اساساً هنر یعنی خلق و ابداع. اگر بنایی ساختمانی را خلق میکند چنین نیست که از عدم خلق کرده باشد، بلکه از گچ و آهن درست میکند. این یک رقم خلق است اما یک خلقی هم هست که خلق از هیچ است. این یعنی از آنچه نیست، چیزی را خلق کنی. این است کار هنرمند اصیل.
۶۵۶۵
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰