محمود راز قندی از جمله آزادگان دوران دفاع مقدس، خاطرهای کوتاه از یکی از نوروزهای دوران اسارتش روایت میکند:
«بسیار غمگینتر از همیشه میرفتیم به استقبال عید نوروز سال ۱۳۶۱. حاجآقا ابوترابی و ۱۴ افسر و خلبان را برده بودند به بغداد برای بازجویی. حال بچهها حسابی گرفته شد.
همگی در آسایشگاه دعای توسل زمزمه میکردند. دعایمان کارگر افتاد و برادرانمان درست شب عید برگشتند به اردوگاه. شادی به اردوگاه برگشته بود. یکی از بچهها برای اینکه روحیه بچهها را شاد نگه دارد، سفره هفتسین چید. سفرهای متفاوت از سکه، ساعت، سنگ، سبزی، سرم، سجاده، سرنگ و قرآن.
زمانی که سال نو شد و بهار طبیعت به زمستان اردوگاه پا گذاشت. برادران صمیمانه یکدیگر را در آغوش گرفتند و سال نو را به یکدیگر تبریک گفتند. بعد یکی از برادران به نام میرزائی گفت: «بهتره بهیاد شهدای گلگون کفنمان سرود ملی بخونیم …»
به صف ایستادیم. فرمانِ بهجای خود و خبردار صادر شد. صدای سرود زیبای کشورمان پیچیده شد. ناگهان در باز شد و سربازان بعثی ریختند در آسایشگاه و با کابل افتادند به جان بچهها. چه عیدی شد آن سال!»
۵۷۵۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰