از نحوه و چگونگی عزاداری در آن زمان اطلاعات چندانی در دست نیست، اما پس از آن که فتحعلی شاه قاجار بر تخت نشست، برای سرپوش نهادن به شکستهای خفتبار در برابر روس و تحمیل شدن عهدنامههای گلستان و ترکمانچای، تظاهر به دینداری، از مهمترین کارهای این پادشاه غافل، عیاش و ایران برباد ده بود.
ساختن مسجد سلطانی، آن هم با «گنبد دوپوش» نخستین کاری بود که به انجام رساند و در آنجا بزرگداشت ایام عاشورای حسینی(ع) برپا میشد و نخستین سنگ بنای انحراف در بزرگداشت سید و سالار شهیدان در این محل گذارده شد و با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و ساختن «تکیه دولت» به نهایت رسید و با قدغن ساختن برپایی مراسم در روزهای عاشورای حسینی، به بهانه مبارزه با خرافات در عهد پهلوی اول، و سپس سوء استفاده پهلوی دوم و تعدادی ازایادی او در سالهای پس از شهریور 1320 شمسی، از مراسم عاشورای حسینی(ع) چنان وضعی را فراهم ساخت که، اندک نام و نشانی از درسهای آزادهترین بشر همیشه تاریخ، باقی مانده بود و… امروز خدا کند آن اندک باقی مانده را نهی قانونی و شرعی کنیم، تا چهره تابناک حسین(ع) که عینیت جد و پدر بزرگوارش است، بیش از پیش نمایان شود.
فتحعلیشاه قاجار در سال 1225 هـ.ق سنگ بنای مسجد سلطانی را نهاد. این مسجد ده هزار مترمربع وسعت دارد و در زمان ناصرالدینشاه بارها تعمیر شد. با نگاهی به تاریخ درمییابیم در دوران این سه پادشاه – فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه – بخش اعظم خاک ایران ضمیمه روسیه شد، افغانستان از ایران جدا شد و امتیازات بسیاری به بیگانگان داده شد و برای سرپوش نهادن بر این کارهای خفتبار، تظاهر به دینداری کردند.
ناصرالدینشاه قاجار، به تقلید از ساختمانهای اپرا در اروپا، دستور داد تا «تکیه دولت» را در جنوب کاخ گلستان در عمارت شمسالعماره که بخشی از «ارک شاهی» بود، بسازند و در آنجا تعزیه برپا دارند.
برای آنکه دریابید، مردم در آن دوران چگونه عزاداری میکردند و حکومت چگونه از آن سوء استفاده میکرد، گزارش رسمی روزنامه «وقایع اتفاقیه» را بخوانید:
«در ایام عاشورا اهالی و سکنه شهر جمیعاً در تکایای محله و محوطه خود از روی اخلاص و جانفشانی در تعزیهداری جناب سیدالشهدا علیه آلاف التحیه و الثناء بستن طاقنما و ملزومات آن قیام و اقدام نمودند، به طوری که از هیچ قسم دریغ و مضایقه ننمودند…
در روز عاشورا که شبیه هفتاد دو تن شهدا رضوان الله علیهم را میآورند به مواظبت عالیجاه زکیخان، کدخدای محله سنگلج تدارکات و مخارج اسباب چراغانی زیاد سر به هزار چراغ میزد و در شب عاشورا در چاله حصار چه در اطراف مرتبهها و چه از منجنیق به اقسام مختلف ترتیب یافته روشن بود و الی پنج ساعت از شب گذشته اشخاص معارف و غیرمعارف از هر قبیل و هر گروه آمد و شد میکردند و دستههای سینهزن و سنگزن از تکایای حول و حوش آمده به تعزیهداری مشغول بودند».
تکلیف مردم و بخشی از حکومت روشن شد. اما «تکیه دولت» ناصرالدینشاه در سال 1283 هجری قمری، ناصرالدین شاه به دوستعلیخان معیرالممالک دستور داد تا در داخل ارگ سلطنتی تکیه بزرگی برپا دارند. این تکیه مدور و چهار طبقه بود و از آجر و آهن ساخته شد و در زمان خود، یکی از سه «سواد» شهر طهران بود. ساختمان شمسالعماره، گنبد مسجد سلطانی و سقف تکیه دولت.
بهتر است روایت دوستعلیخان راجع به تکیه دولت را با هم بخوانیم: «در دو ماه محرم و صفر تهران را عزاخانه حقیقی بود. از هیچ نقطه و به هیچ بهانه صدای ساز و آواز برنمیخواست و مجلس سروری برپا نمیشد، مگر سلام تحویل که در دو ماه مزبور با تمام کیفیت منعقد میگردید. دست کم دویست مجلس سوگواری در نقاط مختلف شهر تشکیل مییافت و دستههای سینهزن و غیره روز و شب در حرکت بودند.
پوش فراخ بر سقف تکیه دولت افراشته و به اصطلاح تکیه را میبستند. مکان مزبور تا اواسط دوره مظفری یک طبقه بلندتر بود و طاقی از چوب داشت. … هر یک از طاقنماهای تکیه به شاهزادهای یا به امیر و وزیر و یا به حکمرانی تعلق داشت که با جار و چراغ و آیینه و گلدان و قالیچه و اثاثیه دیگر آن را زینت میکردند و چهلچراغها و قندیلها از سقف آن آویخته، عکس صاحب طاقنما یا یکی از پدرانش را بالای آن قرار میدادند. حکام، پیشکاران خود را از مرکز حکمرانی برای بستن طاقنماها به تهران میفرستادند. دیر بزرگ به خرج شاه آراسته میشد. برگ و تخت وسط که جایگاه تعزیهخوانها بود، شش چراغ برق بزرگ میآویختند و در ایام عاشورا روز و شب تعزیهداری معمول میگردید. روزها از دو ساعت بعدازظهر تا نزدیک غروب و شبها از دو ساعت از شب گذشته تا نیمهشب تعزیهخوانی ادامه داشت.
طاقنماهای طبقه اول تا سوم مخصوص اهل اندرون بود که بانوان در طبقه اول و دوم و خدمه در طبقه سوم قرار میگرفتند. در دهه اول محرم بالغ بر دو هزار تن از خانمهای وزرا و اشراف و همراهانشان به اندرون میآمدند.
از در بزرگ نارنجستان تا در تکیه دولت در دو سوی تجیری سرخفام کشیده و خیابانی به عرض سه ذرع بین آن برای عبور اهل حرم میگذاشتند. هنگام رفتن به تکیه بانوان با مهمانان خود دستهدسته از میان تجحیرها میگذشتند… گاه شاه در ابتدای تجحیر به تماشا میایستاد و با هر دسته از راه مزاح سخن میگفت… جایگاه شاه بالاخانه وسیعی بود که ارسی بزرگ رو به دیوان داشت و دو غرفه در دو طرف آن بود… زنهای شهر از صبح با قالیچه و غذایی مختصر آمده، جا میگرفتند و بیشتر آنها برای امشب میماندند».
روایت حاج سیاح محلاتی، نشان از سوء استفاده حکومت و انجام کارهای خلاف شرع در روز عاشورا دارد، او میگوید:
«باری ماه محرم اوضاعی است که دیدن میخواهد. روز تاسوعا و عاشورا دستهها تشکیل میشود. مردم، زن و مرد به تماشای کسانی میرفتند که سر خود را شکافته و غرق خون شدهاند، دسته دیگر بدن خود را سوراخ کرده، طپانچه گذرانیده، بعضی سینه خود را قفل کرده، بعضی خود را تا کمر برهنه، با زنجیرها مثل چهار دوال چهار چارپادار به جان خود افتاده، دوش و پشت خود را سیاه کرده، جمعی سنگ به سینه میزنند… در دهه محرم سقاخانهها ساختهاند و در عاشورا اسب و کتل و نعش ساخته در شهر گردش میدهند. بالجمله غالباً از کارها مانده خرجهای زیاد میکنند به مصارفی که قطعاً امام راضی نیست یا قطعاً اطعام مساکین هزار درجه بهتر از آن است لکن چون آخوندها منتفع میشوند عوام را به آنچه نفع خودشان است تشویق میکنند و کسب جرأت گفتن حرف حق یا خیرخواهی به مردم ندارد.
این عنوان محرم و تکیه دولت را اگرچه همه میدانند لکن باز برای یادگار مینویسم در ایران تماشاخانه و تئاتر و باغ عمومی و گردشگاه عمومی و مجامع و روزنامه و کتب و هر چیز که انسان گاهی خود را مشغول کرده از هموم وارده یا از کارها که خسته شده خود را تفریح دهد و رفع خستگی روح نماید، وجود ندارد. موسیقی هم ممنوع است، هر چه برای دل و چشم و گوش موجب تفریح است ممنوع است و کوچه و بازار و محله و همهجا با تنگی و غم و صداهای مریضان و فقراء و سائلان و حرفهای فحش و لغو و هرزه و تعفن کثافات و مردار، دلها خسته و روها عبوس و روحها مرده، خصوصاً از خوفها و تقیهها و فشارها و بغض و کینه و حسد و تخویفات ملاها از بلیات دنیا و عذاب آخرت و وحشت مردم از شدت جهالت از جن و دیو و پری و این نحو خرافات بالکلیه مردم مثل مرده متحرک کند. لابد در زیر این فشارها یک فرح و تفریحی لازم دارند و به هیچ وسیله به آن دسترسی نیست. تنها راهی که هست و کسی نمیتواند از حرکات آشکار ممانعت کند اسم امر دینی و مذهبی است که یک تفریح را لباس مذهبی پوشانیده به آن اشتغالی کند و چون منحصر به همین راه است در آن مبالغه و افراط و اختراعات جدیده مینمایند. مثلاً یکی رفتن به زیارت عتبات یا قبر یکی از امامزادهها و مخصوصاً حضرت عبدالعظیم(ع) در طهران. میبینی کسی که اصلاً اعتنا به دین و واجبات و محرمات ندارد پولی از حرام و ظلم و دزدی جمع کرده، زن یا مرد در معنی، محض اینکه یک زمانی فارغ از کارها گردشی کرده، راهها و جادهها دیده، تماشایی نموده، اشخاص مختلف و کارهای غیرمعمولی و مکرر ببیند، سفری به مشهد طوس یا کربلا و نجف یا مکه میکند یا مختصرتر به قم میرود یا حضرت عبدالعظیم(ع) یا یکی از امامزادهها عده قلیلی هم البته هستند که از روی عقیده و حسن نیت، با زحمت و رنج بسیار برای زیارت از روی دیانت، متحمل این مسافرتها میشوند ولی اکثریت ندارند.
محرم و اسم تعزیهداری حضرت سیدالشهداء(ع) را به این صورت در آوردهاند از اول محرم تا آخر صفر اولاً زنها با بسیاری از پارچههای خارجی پوشیده از همین راه کرورها به کیسه خارجه ریخته، میگویند ما برای امام حسین سیاهپوش شده، تعزیه داریم و بعد هر کس به قدر امکان بلکه بسیاری بالاتر از تمکن، با قرض هم مجلس ترتیب میدهند. مرد یا زن خرجها به چای و قند خارجه و شمع و نفت روسی کرده به اهالی ناهار و شام میدهند. کسانی که در ظرف سال یک تومان به ایتام و فقرا که افتاده از گرسنگی و عریانی و سرما و گرما جان میدهند خرج نمیکنند و اصلاً معارف و تعلیم یا معاجله مریضان و مایهدادن به اهل کسب و دستگیری اقارب را اعتنا ندارند صدها تومان خرج این نحو مجالس کرده، به رقابت هم بر تزیینات میافزایند و ثروت و تجمل و عمارت خود را به این اسم نمایش میدهند و کثرت اعوان و خدام را در این مقام مینمایانند و روزبهروز بر این تشریفات افزوده، دستهها علمها بلند میکنند و با طبل و شیپور و موزیک، سینهزنان در محلات گردش میکنند. دستهای بدن خود را برهنه کرده، با زنجیر چاردوال که برای راندن حیوان است بدن و پشت و دوش زده و بدن را سیاه میکند، هزاران نفر کفن پوشیده، سر خود را شکافته غرق خون میشوند. بالجمله تکیه دولت هم جایی است که از طرف سلطنت برای این کار مقرر است، جای خیلی وسیع و در وسط قبهای بلند و چوببندی شده، در اول محرم روی آن چادر کشیده چندین مرتبه و پلهها عقب سر هم ترتیب داده شده، چندین روز از ابتدای محرم آنجا را تزیین میدهند.
هر غرفهای را یک نفر از وزراء و امراء و شاهزادگان بزرگ و رجال با ثروت به اسم خود آذینبندی میکند و هر چیز بر قیمت از شال و زری و حریر و قالیچههای اعلا و چراغ و جواهرات و بلورآلات که دارند در آنجا جمع کرده، به شکلهای مختلف زینت داده، نمایش میدهند و به رقابت یکدیگر که باید غرفه من از همه مزینتر باشد زحمتها میکشند، خرجها میکنند که واقعاً تماشا دارد. هر روز صبح یا عصر مثلا چند ساعت مردم خصوصاً خانمها خود را آراسته در آنجا و غرفهها جمع میشوند. شاه هم غرفهای مخصوص دارد که مشرف بر همه جای آن تکیه است، میآید و دوربین هم دارد. بعد یک دسته مرکب از چند نفر خوشجمال و خوشآواز از بچهها و جوانها هر یک لباس قشنگ مردانه یا زنانه عربی با روبنده پوشیده، یکی به اسم امام حسین(ع)، یکی عباس(ع)، یکی علیاکبر(ع)، یکی شمر، یکی ابنسعد، یا زینب یا سکینه و سایر نسوان، خود را نمایش داده وضع و حالت یک قضیه را با تفصیلاتی که غالباً دروغ است با نغمات دلچسب و صوتهای حزین نمایش و تماشا میدهند و در این بین جوانان خود را به نسوان و نسوان خود را به جوانان مینمایانند! مخصوصاً معروف است شاه تماشای خانمهای رجال را میکند و خانمها مکلف هستند که صورت خود را از شاه نپوشانند، بعضی هم از غمزه و کرمشه فروگذار نمیکنند شاید شاه او را پسندیده، تمجید کرده، به شوهرش مرحتی کند».
آنچه خواندید حقیقتی محض و تأسفبار بود و برای آنکه بیشتر دریابید تا چه حد گفتههای حاج سیاح – به عنوان یک مخالف ناصرالدینشاه، صحیح است، سخنان وزیر انطباعات، روزنامهخوان و مشیر و مشار شاه، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه را بخوانید:
جمعه هفتم محرم سنه 1306 قمری: «… شنیدم دیشب در تکیه دولت تعزیه دیرسلیمان بوده و سفرای انگلیس و ایطالیا با اتباعشان آمده بودند تماشا. بعد از ختم تعزیه، اسماعیل بزاز مقلد معروف با قریب به دویست نفر از مقلدین و عمله طرب بودند که… و رو بر تکیه کردند و حرکات قبیح از خودشان بیرون آوردند.5
پنجشنبه هفتم محرم صفر 1301 هجری: «… شنیدم در تکیه دولت که دو سال است نایب ناظر که میل مفرط به بازی دارد و شاه را مستعد این کارها دیده است، روز شهادت حضرت قاسم که با تعزیه بلقیس و سلیمان بیرون میآورند. اقسام حیوانات را که به طور زشت از مقوا ساختهاند به تکیه میآورند. فیل را هم میآورند. پارسال به خیر گذشت، امسال فیل دم تکیه رم کرد. بعد از شکستن اسباب زیاد، یک زنی را هم زیر دست و پا کشته بود. پناه بر خدا از این وضع عزاداری».6
روایت جعفر شهری، نه روایت حاج سیاح در آن زمان و نه روایت اعتمادالسلطنه است، او به عنوان یک نویسنده میگوید: «تکیه دولت دارای طبقات سهگانه آن طاقنماهایی با طاقهای مقوس بود که در مرتبه دوم و سوم آن پشت پرده زنبوریها زنهای تماشاچی جمع میشدند و طبقه همکف آن از طرف اعیان و رجال و وزرا و امنا و رؤسای اصناف آذینبندی شده زینت میگردید: هر طاقنما از طاقنمای دیگر بهتر و زیباتر و باشکوهتر بسته میشد که با چشم و همچشمی کامل و پرخرجترین سلیقهها انجام گرفته باید جلب نظر شاه مینمود.
بستن هر طاقنما شامل بود بر گستردن و کوفتن بهترین قالی و قالیچهها و گرانبهاترین طاق شالها و آویختن سنگینترین چلچراغها و قرار دادن جالبترین شمایلها و نصب خوبترین سیاهیها و بیرقها و علم و کتلها و دیگر و دیگر اشیاء از قندیل و شمعدان و فانوس و جاروکوی و دیوارکوب و غیره و مظاهر جنگ و ستیز صحرای کربلا از شمشیر و سپر و نیزه و گرز و ششپر و زوبین که با شایستگی و بایستگی تمام جلوهگری کرده. مخصوصاً نور چراغهای برق که در سالهای اخیر بر آنها اضافه شده در و دیوار و اسکلت و چادر و سقف و ستونها را دیدنیتر مینمود.
افتخار بستن این طاقنماها خود به خود نصیب نمیگردید که باید قبلاً با پیشکشیها و تقدیمیهای قابل توجه از شاه کسب اجازه بکنند و بهترین طاقنماها در اختیار کسی قرار میگرفت که پیشکش ارزشمندتر یا تقدیمی زیادتر داده باشد و همچنین رسم همه ساله بود که در شب هشتم محرم این قرار را با فرستادن نقدینه و تقدیمی تازه تجدید کرده از آن سو مفتخر به خلعت شاهانه طاق شال گردیده اجازه بستن سال دیگر را دریافت نمایند و مسلم بود که ارتقا یا تنزل طاقنماداران که طاقنماهایشان مقابل جایگاه یا در کنار و دور از دیدگاه همایونی باشد نیز بسته به آن بود که آخرین پیشکش شب هشتم را مافوق دیگران یا کمتر از سایرین تقدیم کرده باشند. این همان پولی بود که جهت هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگر باید بزرگان و صاحبان اسم و رسم حضور سلاطین قجر تقدیم بکنند، مانند رفتن به سفر، بازگشت از سفر، روز تولد، عروسی، ولادت فرزند، جشنها و اعیاد، سلامها و رفع خطرها، نازشست، مهمانیها، چه در مهمان شدن و چه در مهمان نمودن، نزول اجلالها جهت ملاقات و احوالپرسی، جهت درخواست حکومت و بازگشت از حکومت و خلاصه در هر کار و برخورد باید با دست پرحضور سلاطین را ادراک کرده هر بار نیز بر آن افزوده به سلاطین قجر تقدیم نمایند و یا کم و زیادی همین تقدیمیها و پیشکشها هم بود که میتوانستند اندازه چاکری و مقدار ارادت و دولتخواهی خویش را اثبات بکنند.7
کار تکیه چنین بود، اما دسته و دستهکشی در خیابانهای تهران. عبدالله مستوفی، که خود یکی از شاهزادگان قاجار است، میگوید: «یکی از عزاداریهای توده مردم، به خصوص داشها، سینهزنی بود، که عدهای از اهل هر محل در تکیه یا میدان سر محله جمع شده، یکی نوحهخوانی میکرد و باقی به نوای نوحهخوان سینه میزدند.
«در زمان ناصرالدینشاه، وقتی در سر جلو و عقب رفتن دو تا از دستهها بین افراد آنها نزاع و کار به زد و خورد کشیده، چندین فقره سر و دست از طرفین شکست. قضیه با اسامی رؤسای دو دسته بناه رسید. شاه در اسامی اشخاص دقت کرد، بعضی دو اسمی و برخی یک اسمی بودند زیر صورت مجازاتی، به طور کلی، برای هر یک از یک اسمیها و دو اسمیها معین ولی مجازات یک اسمیها را کمتر از دو اسمیها تعیین نمود». شاه کهنهکار خوب فهمیده بود که اشخاص یک اسمی مثل تقی و نقی و حسین و حسن غیر از اشخاص دو اسمی مثل عبدالله بیغم و باقر بیخون و اکبر بلند و علی نیزهای و حسین ببری و مهدی گاوکش هستند. دسته اخیر از داشهای محل میباشند و البته دسته یک اسمیها که چندان مداخلهای در این زد و خورد نداشتهاند، نباید به قدر دو اسمیها مجازات شوند.
استبداد حوصله رسیدگی ندارد و کلیه احکام آن برای جلوگیری از وقوع نظیر است نه برای مجازات دادن به اندازه جرم. بنابراین ایراد بر اصل استبداد است نه حکم. حکم ناصرالدینشاه مطابق رویه استبداد و اگر عادلانه نیست لامحاله عاقلانه است و از تکرار نظیر، خوب جلوگیری میکند و آنگاه تفاوت بین مثلاً پنجاه ضربه شلاق که نصیب یک اسمیها شده با صد ضربه آنکه گیر دو اسمیها آمده بود، به قدری با تفاوت بین موت و حیات زیاد است که قابل مقایسه نبوده و این قیاس معالفارق است.8
کار تکیه دولت و سوء استفاده از عواطف پاک مردم، با انقراض قاجاریه رو به افول نهاد و کمکم عزاداری بر حسین(ع) و خاندانش، به عنوان مبارزه با خرافات آغاز شد.
رضاشاه در دوران سردار سپهای، تظاهر به دینداری میکرد و «از روز دوم محرم ۱۳۴۰ قمری در تکیه قزاقخانه واقع در میدان مشق قدیم (باغ ملی) شروع به روضهخوانی و عزاداری و ذکر مصیبت خامس آلعبا گردید. دستههای سینهزن و سنگزن محلی و صنفی که به آنجا میرفتند از طرف وزیر جنگ (سردار سپه) نسبت به آنها تحبیب و به هر یک از سران و مؤسسین آن یک طاقه شال داده میشد… روز دهم محرم (روز قتل) دسته قزاها با یک هیأت و نظم و تشکیلات مخصوص به بازار آمده و چند دسته موزیک در حالی که آهنگ نوا و عزا مینواختند، اسب و یدک همراه داشتند و خود سردار سپه نیز در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود میپاشید در جلو دسته دیده میشد. سایر افسران قزاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداری مشغول بودند. دستهای از قزاقها هم سر و صورت خود گل و لجن زده عزاداری میکردند.9
به محض آنکه رضاخان سردار سپه، رضاشاه شد، با این مراسم به مخالفت برخاست بد نیست روایت بهبودی، پیشکار رضاشاه را نیز در اینباره بخوانیم؛ آن هم در مخالفت با این کارها:
«سابقاً در تهران، در ایام محرم و صفر مجالس سوگواری زیاد بود. حتی بیشتر روزها عزاداران، دسته عزاداری مخصوص راه میانداختند. نظامیها هم به رقابت یکدیگر دسته راه میانداختند. ژاندارمری و بریگاد سرباز و همچنین قزاقها، هر کدام در محل مخصوص خود حسینیه داشتند و عزاداری میکردند. قزاقها در میدان مشق… عزاداری میکردند … دسته که راه میافتاد معمولاً سران دسته، پیاده در جلو دسته به طور جمعی در حرکت بودند. حضرت اشرف و سایر درجهداران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت، به طور پراکنده بر سر دیگران کاه میپاشید و موزیک عزا هم مترنم بود. یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بودند و سینهزنهای قزاق نوحهخوانی میکردند و مجتمعاً سینه میزدند و دم گرفته بودند، این نوحه را میخواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی حسین بییاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند، تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچکخان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند، در جواب نوحهخوانی قزاق، آنها هم نوحه ساخته و میگفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی چادر از سر زینب ربودی10
روزگار دیگر روزگار قدیم نبود، و با رفتن رضاشاه و در شهریور 1320 بار دیگر عزاداریها برپا شد، ولی این بار هم رسوم نکوهیدهای چون قمهزنی، سنگزنی، تیغزنی، علم و کتلکشی، برخورد دستهجات سینهزن با هم، به شکل قدیمی احیا شد و پهلوی دوم نیز ادعای دینداری داشت، اما همه چیز در 22 بهمن 57 فرو ریخت و از سال سوم انقلاب برخورد با این رسوم نسنجیده آغاز و مأمورین انتظامی، با آن برخورد میکردند.
از قدیمالایام در تهران تکایا و حسینیههای بسیاری در گوشه و کنار شهر در ایام عاشورای حسینی(ع) پا میگرفت و مردم عادت داشتند و نذر میکردند تا «چهل و یک منبر»11 رفته و دعا و نذر و نیاز بکنند. معروفترین تکایای تهران در آن روزگار، که برخی به روزگار ما هم رسیدهاند، عبارت بودند از:
تکیه سرچشمه، تکیه شیرازیها، تکیه بزازها، تکیه کفاشها، تکیه سادات اخوی، تکیه رضاقلیخان، تکیه دانگی، تکیه سرجمبک، تکیه حیاطشاهی، تکیه سیدعلی آقا در اندرونی، تکیه خراسانیها، تکیه سیدقاسم، تکیه قمیها، تکیه باجمانلوها، تکیه حاج رجبعلی، تکیه دباغخانه، تکیه در خوانگاه، تکیه افشارها، تکیه عربها، تکیه کوچه نقارهچیها، تکیه ملاقدیر، تکیه سرپولک، تکیه لوطی علیخان، تکیه پهلوان شریف، تکیه زرگرها، تکیه باغ پسته بک و…
و امروز، نه از تکیه دولت خبری است، نه از برخورد دستهها و ای کاش رسم علامتکشی نیز منسوخ شود و به جای این همه ریخت و پاش و کارهای ناثواب و ناصواب، اندکی بیندیشیم چرا حسین(ع)، در راه احیای دین خدا، از خانمان و زندگیاش گذشت، تا درس عبرتی برای ما باشد.
و حسن ختام، در راه برپایی مراسم محرم از سوی مردم در عهد پهلوی دوم و مخالفت آشکار با این مراسم، از زبان عباس منظرپور:
«خبر شدیم که بچههای پا ماشین» روز عاشورا در سید ملک خاتون سینهزنی میکنند… مدتها بود که سینهزنی، آن هم در یک مکان مذهبی ندیده بودیم، چون ممنوع بود. اگر یک دسته سینهزنی به راه میافتاد بلافاصله پاسبانهای شهربانی به آن حمله میکردند. سینهزنها را متواری و سردستههای آنها را دستگیر میکردند… وقتی سینهزنی شروع و صدای مرثیه بلند میشد، هنوز از یکی دو کوچه عبور نکرده بودیم که پاسبانها حمله میکردند و ما هم منتظر همین لحظه بودیم و اصولا منظورمان همان جنگ و گریز… بود. البته بعضیهایمان یکی دو باتون هم دریافت میکردیم! به محض پیدا شدن سر و کله پاسبانها، که معمولا دو تا سه نفر بیشتر نبودند، ما مرثیه عزاداری را ترک و شروع بر خواندن این بیت میکردیم:
از آسمون کوفته میاد آجان پدر سوخته میاد!
معلوم است پاسبانها بیشتر عصبانی میشدند و بیشتر ما را تعقیب میکردند.12
پینوشتها:
1- نوربخش، مسعود؛ تهران به روایت تاریخ، ج اول، ص 314، نشر علم، 1380، تهران.
2- نوربخش، ج دوم، ص 1114.
3- معیرالممالک، دوستعلی؛ یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 5-54، نشر تاریخ، 1382، تهران.
4- خاطرات حاج سیاح، ص 86 به بعد، انتشارات امیرکبیر، 1356، تهران.
6و 5- روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 591 و 265.
7- شهری، جعفر به طهران قدیم، ج اول، ص 110 به بعد، انتشارات معین، 1370، تهران.
8- مستوفی، عبدالله؛ شرح زندگانی من، ج اول، ص 287، انتشارات زوار، 1363، تهران.
9- مکی، حسین؛ تاریخ بیست ساله، ج اول، ص 1-450، نشر ناشر، 1361، تهران.
10- بهبودی، سلیمان؛ رضاشاه، ص 11-10، طرح نو، 1372، تهران.
11- در این مورد نگاه کنید به خاطرات عبدالله مستوفی، ج اول، ص 300 و همچنین اعتمادالسلطنه، ص 203.
12- منظرپور،عباس؛ در کوچه و خیابان، ص 36، سازمان چاپ و انتشارات، 1384، تهران.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰