افسانهها و روایتهای تاریخی، ضحاک را فردی عرب و غیر ایرانی معرفی میکنند که با فریب اهریمن پس از کشتن پدر خود مَرداس، فرمانروایی را به چنگ میآورد. پس از حمله او به ایران مردم در سالهای پایان پادشاهی جمشید به او پناه میبرند.
میگویند در آغاز اهریمن بهصورت پیری نیکخواه بر ضحاک ظاهر میشود و به او میگوید اگر با من پیمان ببندی و به سخنانم گوش فرادهی تو را به ثروت و قدرت خواهم رساند و ضحاک نیز میپذیرد. اهریمن زمانی که خیالش از فرمانبرداری ضحاک آسوده میشود، به او وعده میدهد که با مرگ پدرش پادشاه جهان خواهد شد و ضحاک اینچنین فریب میخورد تا پدر خود را بکشد. پادشاهی ضحاک با برخاستن کاوه آهنگر و جوانمردی به نام فریدون که پدر و دایهاش به دست او کشته شده بودند، پایان مییابد.
در ادامه با ما همراه باشید تا با داستان ضحاک بیشتر آشنا شوید.
هرآنچه باید درباره داستان ضحاک بدانید:
ضحاک کیست؟
مینیاتور دو نیم کردن جمشید با اره توسط ضحاک ، نقاش: سلطان محمد نگارگر
در شاهنامه، ضحاک یا اژیدهاک غیر ایرانی و از تازیان، فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرَداس است. اژیدهاک، در اوستا بهصورت ازیدهاک خوانده میشود. ازی در زبان اوستایی، به معنی مار و اژدها است. این واژه، از همان واژه بسیار کهن «اَهی»، ابر طوفانزای مار مانند، گرفته شده است. در وداها (ودا در معنای آگاهی و شناخت؛ کهنترین نامههای اندیشه و اسطوره هند است که مقدس شناخته میشود.) نیز این اسطوره حضور دارد و اژیدهاک بهصورت «ویشوه روپه» (Vishva ropa) آمده است. در اوستا و ریگ ودا، اژیدهاک موجودی غیر انسانی، اهریمنی و رباینده گاوها و ابرهای بارانزا است که سه کله، سه پوزه و ۶ چشم دارد. این پیوستگی میان اسطورههای هندی و ایرانی، بنیاد کهن و مشترک آنها را نشان میدهد.
منشا بسیاری از اسطورهها ارتباط تنگاتنگ اقوام کهن آریایی با طبیعت بود. آنها تمام پدیدههای اطرافشان را بر همین اساس درک و تفسیر میکردند؛ ابرها را به مادیات و جانوران غیر زمینی تشبیه میکردند. ابرهای سپید و بارانزا در نگاه آنان همچون زنان امکان باروری و رویش و حامل آبهای مقدس بودند؛ در مقابل ابرهای بیباران آبها را میدزدیدند و خشکسالی و گرسنگی پدید میآوردند. یکی از بزرگترین ابرهای باران دزد، «اَهی» (Ahi) نام داشت. اَهی در کوهستان زندگی میکرد و دیوان را به یاری خود میطلبید. اَهی اژدهایی خشکسالیآور بود که برکت و باروری را از بین میبرد و سِترونی را بهجای آن میگذاشت.
در شاهنامه ضحاک یا همان اژیدهاک کالبد انسانی مییابد و در پایان دوران حکومت جمشید جم که فر شاهی از او گریخته بود به ایران حمله میکند و جمشید جم را با ارهای به دو نیم میکند و خود بر تخت پادشاهی مینشیند. به دختران او شهرناز و ارنواز دست مییابد و دو آشپز به نامهای گرماییل و ارماییل از گوهر پادشاه یا کشور را تحت فرمان میگیرد. آنها را مجبور میسازد تا هر شب مغز دو جوان را بپزند و خوراک مارهای او کنند.
جمشید و ضحاک
پادشاهی جمشید منبع : تاریخ طبری
جمشید، پادشاه اسطورهای است که به روایت شاهنامه حداقل ۷۰۰ سال حکمرانی میکند. اگر بپذیریم که جم در گویش اوستا مترادف با واژه همزاد است، جمشید بهمعنای همزاد نور و درخشندگی خواهد بود. او بهدلیل غرور و خودبینی، فٌَرِ ایزدی خود را از دست میدهد و به دست ضحاک یا اژیدهاک کشته میشود؛ اما روایت دیگری نیز وجود دارد که میگوید جمشید آنگاه که در میان درخت پنهان شده بود، پیش از آنکه به دست ضحاک با اره به دو نیم شود، با کمک نیروی ایزدی میگریزد و از آن پس فرمانروای جهان زیرین میشود.
از دوران پادشاهی جمشید با عنوان دوران رونق، توسعه و درخشش ایرانیان یاد میشود. در شاهنامه کارهای متعددی به او نسبت داده شده؛ همچون پوشش مردمان، ساختمانسازی، استخراج گوهر، ساختن ابزار جنگ و… ؛ اما پایان دوران حاکمیت جمشید دوران هرج و مرج بود و از هر گوشه اعتراض و جنگی شکل میگرفت. در چنین شرایطی ضحاک به ایران حمله میکند و در روایتها آمده است که بسیاری از ایرانیان ناراضی ناآگاه از ظلم و ستم ضحاک، به او پناه میبرند تا حاکمیت را بهدست گیرد. با پایان یافتن پادشاهی جمشید و قدرت گرفتن ضحاک، هزار سال مردمان در ستم، رنج و ویرانی زندگی میکنند. جمشید شاه دو دختر به نامهای شهرناز و ارنواز دارد که ضحاک پس از تصرف پادشاهی و کشتن او برای بهدست آوردن فَر ایزدی آن دو را که خون شاهی داشتند به اسیری میگیرد و با زور به همسری خود در میآورد.
بهرام بیضایی در کتاب ریشهیابی درخت کهن میگوید:
در نسل من بسیارند کسانی که در کودکی این داستان را از مادربزرگ خود شنیدهاند؛ داستان اژدهای هراسآوری که به آبادی حمله میکند و چشمهها را میبندد. پادشاه در چارهی او در میماند و تا اژدها ویرانی و آزار کم کند، دختر پادشاه را به او میدهند (یا خودِ دختر خواهان رفتن میشود) که بنابر سنت قصهها زیباترین دختر آبادی است (و گاهی حتی دختر زیبای وزیر را هم) و سپس روزی یک جوان را میدهند تا ببلعد. سرانجام پهلوانی پیدا میشود. معمولا او سومی از سه برادر است؛ کوچکترین و مورد رشک دو برادر بزرگتر. اژدها را میکشد و دختر پادشاه (و وزیر) را نجات میدهد و گاهی دو برادر بزرگتر خود را نیز. با مرگ اژدها طلسم وحشت میشکند و پهلوان در پاداش این دلاوری طی جشنی همگانی با دختر پادشاه (یا هر دو دختر) ازدواج میکند و گاهی شاه جای خود را به او میدهند و برکت و آسایش به آبادی بازمیگردد.
از شباهتهای بسیاری که میان این داستان مادربزرگها و اسطورهها وجود دارد میتوان به نتیجه رسید که داستان ضحاک، شهرناز و ارنواز با همه قدرت خود از منشا همین داستانها وام گرفته شدهاند و فریدون آبتین همان پهلوانی است که در پایان با در بند کردن ضحاک یا «اژیدهاک»، آبهای زندگیبخش آسمانی (ابرهای بارانزا) و زنان را آزاد میکند؛ همان سومین برادری که از دو برادر خود برتر است و با برچیدن خشکسالی و مرگ و میر، جشن و شادمانی برقرار میکند و خود بر تخت پادشاهی مینشیند.
داستان ضحاک ماردوش
ضحاک در شاهنامه موجودی انسانی است که فریب اهریمن را میخورد. در اسطورهها آمده است اهریمن سه بار و هر بار با ترفندی جدید بر او ظاهر میشود. اهریمن نخستین بار بر او ظاهر شده، افسون و جادو به او میآموزد و در ازای آن دستور میدهد تا پدر خود مَرداس را بکشد. او نیز چنین میکند و بر تخت فرمانروایی مینشیند.
برای دومین بار در پوشش آشپزی در برابر ضحاک قرار میگیرد و برای او غذاهای متنوع و زیادی با گوشت میپزد (پیش از این مردم بسیار کم گوشت مصرف میکردند.) و در برابر مزد آن میخواهد که شانههای او را ببوسد و ضحاک میپذیرد. پس از آن مارهایی بر شانههای ضحاک میرویند که فرصت خواب و آرامش را از او میگیرند. این بار اهریمن در لباس پزشکی وارد میشود و به او میگوید درمان درد تو و آرام نگه داشتن این مارها، چیزی نیست جز کشتن دو جوان و مغز آنان را خوراک این مارها کردن. ضحاک بدون هیچ درنگی دستور میدهد که چنین کنند؛ اینگونه بنده اهریمن میشود و از آن پس او را ضحاک ماردوش میخوانند.
ضحاک مار دوش منبع : نامشخص
ضحاک و مرداس
مرداس پدر ضحاک فرمانروای نیک و عادلی بود که به دست پسر خود با فریب اهریمن کشته شد، ضحاک که برده اهریمن بود، در ازای یادگیری افسون و جادو، در مسیر پدر خویش چاهی کند و او را کشت.
«دهاکَ» که در زبان اوستایی «دَسَه» یا «داسه» نوشته میشود هم در نام پدر ضحاک، مَرداس و هم در بخش دوم نام اژیدهاک از گذشته باقیمانده است. «دَسَه» یا «داسه»ها نام دسته بزرگی از آریاییها بوده است که بخشی در آسیای میانه، گرگان و ترکمنستان امروزی، بخشی در آسیای کوچک و کنارههای دریای سیاه، بخشی کنار دانوب و سرانجام بخشی در جنوب شرقی ایران میزیستند. دَسَهها به گمان شاخه سومی از هندوایرانیان بودهاند که تا سدهها یکجانشینی نپذیرفتند و هم به هند و هم به ایران برای ربودن زنان و گاوها میتاختند و از خود مرگ، آتشسوزی و ویرانی به جا میگذاشتند. فریدون و افکندن ضحاک و بازگرداندن گاوها و زنان ربوده شده به دست داسهها، همه نشانههای اسطوره هندوایرانی باستان است که این بار در شاهنامه با زبانی دیگر روایت شده است.
دو جفت جداییناپذیر؛ شهرناز و انواز یا گرماییل و ارماییل
بر طبق روایت شاهنامهای که امروز به دست ما رسیده است، خوالیگران یا همان آشپزان جمشید شاه، ارماییل و گرماییل که از روزگار پدر در فرمان شهرناز و ارنواز بودهاند، پیوندی تنگاتنگ با آیین و خانواده جمشید شاه دارند. نباید فراموش کرد که بر طبق افسانه، جمشید جم پدیدآورنده بسیاری از خوراکها بوده است. ارماییل و گرماییل همچون دو نیک مرد تحت سلطه ضحاک ناچار راهی مییابند که هر شب بهجای مغز دو جوان، مغز یکی را با مغز گوسفند ترکیب کنند و یکی از جوانان را فراری و نجات دهند؛ اما آنچه در شاهنامه کمرنگ شده است و گویی داستان آن کامل روایت نمیشود، داستان دو زن کنار هم به نام شهرناز و ارنواز است که نمونههای اسطورهای کهنتر آنان با خصلت رهاییبخشی را میتوان یافت.
میتوان گمان کرد روزگاری که نجاتبخشی زنان از نظر آیین قابلفهم نبود و در زمانهای که فرهنگ نمیتوانست برتابد مردی زیر فرمان زنی باشد، ویژگی رهاییبخشی این دو زن به مردان واگذار میشود. در شاهنامه آمده است که ضحاک شهرناز و ارنواز را به جادوی خود درآورد؛ اما این روایت نیز به قوت خود باقی است که آنان ضحاک را جادو کردهاند و زمانی که درمییابند از او گریزی ندارند به جادو شدن وانمود میکنند تا با آسوده شدن خیال ضحاک به وظیفه نجات قربانیان بپردازند؛ اما همکاری خوالیگران با آنان چندان مهم است که در بازنویسیهای افسانه جای آنان را به تمامی گرفتهاند.
این تصاحب دختران جمشید جم از جانب ضحاک چه اهمیتی دارد؟ آنان چون فَرٌ شاهی دارند تصاحبشان، مال خود کردن شهریاری و سرزمین است؛ در واقع هم ضحاک و هم فریدون پادشاهی خود را از طریق وراثت و نسبت یعنی پیوند با شهرناز و ارنواز استوار میکنند و از طرفی ضحاک دو ماری بر شانههای خود دارد که میتواند یادآور در بند کردن دو چهره دوشیزه یا مادر ایزدبانو آناهیتا باشد یا در نگاهی دیگر پادشاهی او سلطه بر امشاسپندبانوی زمین و ویرانگریاش تسلط بر ایزدبانوی باروری، آبادانی و فرهنگ آناهیتا است؛ که شهرناز و ارنواز نمایشگر او یا هر دوی آنها هستند. بنابراین شاید بتوان گفت نبرد واقعی میان اژدهای خشکسالی و ایزدبانوان آبادانی و باروری است.
ضحاک در کنار دختران جمشید نشسته بر تخت سلطنت منبع: artang.ir
ضحاک و فریدون
ضحاک خوابی میبیند که در آن جوانی دلیر با دو تن دیگر جنگاور و پهلوان نزدیک او آمدند، آن جوان با گرزی که در دست داشت بر سر او میکوبد و آنگاه او را در دماوند به بند میکشد. ضحاک متاثر از این خواب به پیشنهاد شهرناز و ارنواز، ستارهشناسان را به دربار خود فرامیخواند. آنان در پیشگویی خود بر ضحاک روشن میکنند که جوانمردی که سالها پیش پدر و دایهاش به دست او کشته شده برمیخیزد و این پایان حکمرانی او است. پس ضحاک وحشتزده دستور میدهد تا وی را جستوجو کنند.
آن جوانمرد، فریدون پس از مرگ پدر توسط مادرش فرانک به بیشهزاری در پای کوه برده میشود. مادرش فرانک او را به پاکمردی میسپارد تا او را از گزند ضحاک دور نگه دارد. سالها میگذرد و او از گاوی به نام برمایون تغذیه میکند چون خبر به گوش ضحاکیان میرسد، آنان در جستوجوی فریدون به آنجا میروند. او میگریزد؛ اما گاو دایهاش به دست آنان کشته میشود.
این روایت از شاهنامهای است که امروز در دست داریم؛ اما اینجا نیز نقش رهاییبخش زنان به سبب شرایط اجتماعی حذف شده است. بیضایی در نمایش «شب هزار یکم» به نقل از داستان بنیادین «هزار و یک شب» (هزار افسان) چنین روایت میکند:
نامِ نامیاش شهرزاد است. خواهری دارد، دینآزاد. دختران وزیرند گویا؛ پادشاه بدخیال را که هر شب باکرهای تزویج میکند و صبح میکشد، چاره میجویند. این شهرزاد به تدبیر خود همسر وی میشود یک شَبه؛ اما به یاری دینآزاد، هزار شب سلطان را به سحر کلام در خواب میکنند تا از کشتن دوشیزگان یادی نکند و این طور هزار و یک جوانهزن را از تیغ سیاف و جلاد خلاصی میبخشد و چشم ملک را میگشاید نیز بر کردار ناخوبِ خویشتنَش تا پشیمان از پیش، با جهان بر سر مهر و داد بازآید.
هدف از آوردن داستان بنیادین هزار و یک شب، نشان دادن شباهتهای میان این داستان با روایت شاهنامه و جایگاه رهاییبخش حذف شده زنان حاضر در داستان شاهنامه است. به جرئت میتوان گفت تفاوتهایی همچون اینکه نجات یافتگان در داستان هزار افسان دوشیزگاناند؛ اما در داستان شاهنامه جوانانی جنگآور مانع از درک شباهتهایی نیست که شهرناز و ارنواز و ضحاک حماسه را همان امتداد تاریخی شهرزاد و دینآزاد و شهریار اسطورهای هزار افسان میکند.
پاسخ شاید در وجه دیگری از شخصیت این زنان باشد، ارتباط این زنان با ایزدبانوی آب، آناهیتا که ویژگیهایی همچون سخنوری و فرزانگی را با خود داشته و بیشک این میراث به شهرناز و ارنواز نیز رسیده است. نام ارنواز مرکب از دو کلمه «اَرنه» در اوستایی بهمعنای سزاوار و خوب و «واز» در معنای سخن خود شاهدی بر همین مدعا است که این زنان نیز همچون ایزدبانوی آبها و همچون شهرزاد و دینآزاد در داستان بنیادین هزار افسان میتوانستند با سحر سخن ضحاک را به خواب برند و امکان رهایی را برای یک قربانی فراهم آورند؛ همچنان که زیر تیغ جلاد شهرزادِ هزار افسان برای رهایی هر شب یک دوشیزه با سخن و کلامی خردورزانه میجنگد. در جایی که نمیشود سخن رو در روی گفت، این ترفندی کهن است که برای یکی بگویند تا دیگری بشنود و شهرزاد برای دینآزاد روایت میکرد.
منطقی است که با تغییرات اجتماعی و فراموش شدن آیین آناهیتا و شرم و پوشیدگی اخلاقیِ حماسه نقش رهاییبخشی از زنان گرفته شود و بهجای آن که سخن رهاییبخش شاه بد را همانند هزار افسان به شاه نیک بدل کند، این نقش به مردانی از بیرون همچون فریدون و کاوه آهنگر واگذار شود تا شاه نیک پس از آزاد کردن زنان جای شاه بد را پر کند.
ضحاک و فریدون منبع : artang.ir
ضحاک و کاوه آهنگر
کاوه آهنگر که مغز ۱۷ پسرش خوراک مارهای ضحاک شده بود زمانی که نگهبانان او به سراغ آخرین پسرش میروند میخروشد و با کمک مردم برای دادخواهی از ستم وی به درگاهاش میرود. دادخواهی کاوه ضحاک را شگفتزده میکند و آخرین پسرش را به او برمیگرداند و در برابر آن از کاوه، بزرگان و مردمانی که همراهیاش کردند، میخواهد تا سندی که بیانگر عادل بودن او است را امضا کنند. کاوه آهنگر نامه را پاره میکند و با پسرش از کاخ او خارج میشود. او پیشبند چرمین خود را که بعدها به درفش کاویانی معروف میشود به سر نیزه میزند و مردم را جمع میکند تا بر علیه ضحاک بشورند. کاوه با آنان به جستوجوی فریدون میرود که برای در امان ماندن از گزند ضحاک که خواب پیروزی او را دیده است، در نهان زندگی میکند. سرانجام فریدون به آنها میپیوندد و از آهنگران طلب گرزی گاوسر میکند تا با آن به جنگ ضحاک رود.
فریدون ضحاک را شکست میدهد؛ اما او را نمیکشد و در کوه دماوند به بند میکشد. روایت کردهاند که سروشی ایزدی او را از این کار بر حذر میدارد؛ چراکه با مرگ ضحاک هزاران جانور موذی همه جا را پر خواهند کرد؛ پس او زنده در بند میماند. گرچه آمدن فریدون در معنای رهایی شهرناز و انواز از بند ضحاک است؛ اما ضحاک کشته نمیشود.
شاید زنده ماندن ضحاک بیانگر احتمال برگشت اژدهای خشکسالی یا نیروهای ویرانگر طبیعت است یا شاید هم ضحاک نمایانگر یک کیش است که با مرگ او پایان نمیپذیرد.
ضحاک و کاوه آهنگر. منبع : tarafdari.com ، artang.ir، sepandarmaz.ir
با کجارو در لابهلای خطوط تاریخ همراه باشید.
پرسشهای متداول
ضحاک کیست؟
ضحاک در شاهنامه پادشاه ستمگری است که با شیطان معامله میکند و فریب او را میخورد. او که با غلبه بر جمشید به پادشاهی رسیده است، جوانان بسیاری را در راه تغذیه مارهایی که بر دوشش روییدهاند، قربانی میکند.
ضحاک چگونه به پادشاهی سید؟
پایان دوران حاکمیت جمشید دوران هرج و مرج بود و از هر گوشه اعتراض و جنگی شکل میگرفت. در چنین شرایطی ضحاک به ایران حمله میکند و در روایتها آمده است که بسیاری از ایرانیان ناراضی ناآگاه از ظلم و ستم ضحاک، به او پناه میبرند تا حاکمیت را بهدست گیرد. با پایان یافتن پادشاهی جمشید و قدرت گرفتن ضحاک، هزار سال مردمان در ستم، رنج و ویرانی زندگی میکنند.
کاوه آهنگر که بود؟
کاوه، آهنگری بود که مارهای ضحاک مغز ۱۷ پسرش را خورده بودند. زمانی که نگهبانان ضحاک به سراغ آخرین پسر کاوه میروند، کاوه میخروشد و با کمک مردم برای دادخواهی از ستم پادشاه به درگاهش میرود.
پایان کار ضحاک چگونه بود؟
فریدون ضحاک را شکست میدهد؛ اما او را نمیکشد و در کوه دماوند به بند میکشد. روایت کردهاند که سروشی ایزدی او را از این کار بر حذر میدارد؛ چراکه با مرگ ضحاک هزاران جانور موذی همه جا را پر خواهند کرد؛ پس او زنده در بند میماند. گرچه آمدن فریدون در معنای رهایی شهرناز و انواز از بند ضحاک است؛ اما ضحاک کشته نمیشود.
منبع عکس کاور: Quora
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰