مهسا بهادری: هانا کامکار، فرزند بیژن کامکار است، تا کنون چند فیلم کوتاه و مستند ساخته، در چند تئاتر ایفای نقش کرده و در گروه کامکارها هم نوازنده و خواننده است. این خواننده، بازیگر، فیلمساز، نوازنده و استاد دانشگاه در سال ۱۳۸۲ یک فیلم کوتاه داستانی با نام«سگی که عاشق شد» ساخت و در سال ۱۳۸۳ فیلم کوتاهی داستانی با نام «شهرزاد» ساخت که پس از گذشت ۱۸ سال به صورت آنلاین اکران میشوند.
کمی بعدتر هم کارگردانی مستند «چاوش از فراز تا فرود» برعهده گرفت که البته ساخت آن ۱۵ سال به طول انجامید و این روزها هم مشغول ساخت مستندی درباره ارژنگ کامکار است. به بهانه اکران آنلاین این دو فیلم کوتاه داستانی و نگاهی به وضعیت موسیقی، با این هنرمند گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید.
برای ساخت یک مستند داستانی، چرا سراغ ماجرایی رفتید که قصه زندگیاش شبیه شما بود؟
ایده اولیه مستند داستانی «شهرزاد» تا یک حدودی قصه خودم بودم، البته در زندگی دختر داستان دست بردم و آن را دراماتیزه کرده بودم اما در نهایت قصه خودم است. این مستندِ داستانی را هانای سال ۱۳۸۳ ساخته، اما همان زمان هم به این فکر میکردم که چه اتفاقی برایم افتاد تا به اینجا رسیدم، به همین دلیل برای پایان نامهام سراغ چنین موضوعی رفتم. این موضوع را ریشه یابی کردم و رسیدم به تئاتر «دایره گچی قفقازی» اولین تئاتری که مادرم من را به آن برده بود و پس از مدتی تبدیل به کلیدی شده بود که من را به سمت هنرهای دراماتیک سوق میداد و در فیلم هم به این موضوع اشاره کردم و متوجه شدم پیدا کردن راهی که آدم میخواهد در آن تبلور پیدا کند درست مانند تولد است و اینگونه «شهرزاد» ساخته شد.
والدین شخصیت شهرزاد در مستند داستانی «شهرزاد» تناقضهای زیادی با فرزندشان دارند و پدر به علاقه فرزند توجه میکند و مادر یک چیز دیگر از کودک میخواهد. شما هم والدین هنرمندی داشتید، آیا شما هم با این معضلات و فشار مواجه شدید؟
کاش زمانی که این داستان را مینوشتم به واقعیت زندگی خودم میپرداختم. اما من قصه را کاملا تغییر دادم و این بخش را به صورت دیگری نوشتم اینکه میگویم «شهرزاد» داستان زندگی هانا کامکار است، منظورم در کلیات است وگرنه هم پدر و هم مادر من هر دو با من همسو بودند و بسیار کمک کردند تا استعدادهای هنری من شکوفا شود اما برای اینکه داستان دراماتیزه شود، سعی کردم بگویم مسیرها متغیر است. پدرم بخش موسیقی را به من آموخت و در بخش هنرهای درماتیک، مادرم راه را به من نشان داد. در واقع «شهرزاد» داستان زندگی هانا کامکار نیست اما شباهت دارد.
یکی از دلایلی که در این سالها مستند زیادی نداشتم و فعالیت چندانی در سینما نداشتم مستند «چاوش از فراز تا فرود» بود که ساخت آن 15 سال طول کشید
شما خودتان دغدغه طلاق را داشتید و مستند داستانی درباره این موضوع هم ساختهاید، اما چرا دیگر مستندسازی در حوزه مسائل اجتماعی را ادامه ندادید؟
دغدغه اجتماعی در آثار من کمتر نشده به این خاطر که همین مستند «چاوش، از فراز تا فرود» به یک برهه اجتماعی گمشده در تاریخ ایران اشاره دارد که ساختش هم پانزده سال طول کشید و همین موضوع یک پاسخ برای این است که چرا من دیگر سینما را ادامه ندادم. در تئاتر بازی میکردم و درآمدم را صرف ساخت این مستند میکردم. از آنجایی که قطب الدین صادقی، دایی من بود و در کنار اینکه مادرم من را به دیدن تئاتر میبرد، از کودکی با نمایشهای داییم بزرگ شدم، دوست داشتم و تلاش کردم تا استعدادهای تئاتری خود را هم تجربه کنم و در ابتدا هم با موسیقی وارد تئاتر شدم و بازه زمانی ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۲ شروع جدی برای حضور در تئاتر، سینما، موسیقی و عکاسی بود. در سال ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ که ممنوع الفعالیت شده بودم با عکاسی گذران زندگی میکردم.
یک دلیل دیگر هم وجود دارد که در این سالها کمتر به سینما پرداختم. من یک مستند بلند دیگر هم داشتم که این روزها مراحل پایانی تولید را پشت سر میگذارد و نامش «ارژنگ، ریتم و رنگ» است که درباره ارژنگ کامکار ساخته شده است. نمیخواستم این موضوع را نیمه کاره رها کنم به همین دلیل صبر کردم مستند«چاوش از فراز تا فرود» به پایان برسد بعد سراغ این مستند بیایم. نکته دیگر اینکه همیشه به خودم میگفتم در آغاز دهه پنجم زندگیم سراغ ساخت فیلم داستانی سینماییم خواهم رفت.
قصد ندارید که این مستند را به جشنواره سینما حقیقت بفرستید؟
اصلا، تا جشنواره بابت رفتارش در سال ۱۳۹۶ با مستند «چاوش از درآمد تا فرود» پوزش نخواهد، من هیچ فیلمی به این جشنواره نمیفرستم. نه من و نه آرش رییسیان ادعا نداریم که این مستند کاملا بیعیب بود چون فیلم در سال ۱۳۸۰ فیلمبرداری شده اما از جشنواره سینما حقیقت میخواهیم توضیح دهد که چرا این مستند را بدون هیچ دلیلی رد کرده است.
از زمانی که مستند «چاوش از درآمد تا فرود» ساخته شد تا زمانی که به اکران در بیاید، ۱۵ سال طول کشید. چرا این وقفه طولانی اتفاق افتاد؟
این موضوع دو دلیل داشت؛ یکی اینکه جناب محمدرضا لطفی به عنوان سرپرست گروه شیدا و یکی از بنیانگذارن کانون چاوش، با ما همکاری نکرد و گفت من تا زمانی که کتاب خودم درباره کانون چاوش را ننویسم در هیچ فیلم و مصاحبهای حاضر نمیشوم. ولی به ما نگفت که نسازید اتفاقا گفت بسازید ولی من جلوی دوربین نمیآیم. ماهم به احترام ایشان صبر کردیم که کتابشان را بنویسند. در کنار ایشان هم جناب پرویز مشکاتیان و استاد هوشنگ ابتهاج هم گفتند تا جناب لطفی مقابل دوربین نیاید ما درباره این موضوع صحبت نمیکنیم، ما هم صبر کردیم تا کتاب ایشان منتشر شود در این فاصله هم پژوهشهایمان را انجام دادیم تا اینکه در سال ۱۳۸۸ جناب پرویز مشکاتیان درگذشت و شوربختانه ایشان در راشهایی که داشتیم خیلی کمرنگ بودند چون تمام کسانی که مقابل دوربین ما حاضر شدند، فکر نمیکردند که ایشان فوت کنند ولی همه میدانستند که محمدرضا لطفی مقابل دوربین حاضر نمیشود به همین دلیل بسیار درباره او صحبت کرده بودند.
این رویه سه سال دیگر ادامه پیدا کرد تا زمانی که ما جناب لطفی را هم از دست دادیم، زمانی که ایشان فوت کردند من و آرش رییسیان تصمیم گرفتیم که دیگر سراغ تدوین فیلم برویم.
کیفیت موسیقی ایرانی کاهش پیدا کرده چون ما با بلای خانمان سوزی به نام صدا و سیما مواجهیم
یک نکته دیگر درباره کانون چاوش وجود دارد و آن هم این است که در این سالها موسسه آوا شیدا یک سری از آثار کانون چاوش را تغییر نام داده و بازنشر کرده است. این موضوع از لحاظ حقوقی مشکلی ندارد؟
اجازه بدهید درباره این موضوع صحبت نکنم.
از سینما بگذریم و وارد عرصه موسیقی شویم. به آثار که گوش میدهیم دیگر با کیفیت سابق مواجه نیستیم. چه بلایی سر آثار ما آمده است؟
بلای بزرگ و خانمان سوزی به نام صدا و سیما. هرگاه صدا و سیما اصلاح شد و چند مسئولی روی کار آمدند که سواد، دانش و شعور موسیقایی داشت، موسیقی ملی، ایرانی و دستگاه را میشناخت من به شما قول میدهم که اوضاع موسیقی ایران اصلاح میشود اما تا زمانی که این سازمان کنترل اوضاع را با همین شیوه بر عهده دارد، موسیقی ما همچنان به قهقرا خواهد رفت.
هیچ توهینی بالاتر از این نیست که ساز یک نوازنده سانسور شود، تلویزیون آلات استفاده از مواد مخدر را نشان میدهد اما ساز را سانسور میکند
ممکن است این سوال پیش بیاید که کار صدا و سیما پخش فیلم و سریال است و چه ارتباطی به موسیقی دارد؟
صداو سیما موسیقی مبتذل پخش میکند و این موضوع را بین مردم رواج میدهد و کسی هم که آگاهی کافی از موسیقی ایرانی ندارند، فکر میکند آن چیزی که از تلویزیون و رادیو پخش میشود موسیقی ایرانی است و آن را میپذیرد و همین موضوع ذائقه مردم را خراب کرده است. این سازمان اجازه نداده تا موسیقیدانهای راستین ایرانی به کار خودشان ادامه دهند، همه آن هنرمندان را با سانسور ساز و بی احترامیهایشان از خود راندند.
سانسور کردن ساز بزرگترین بیاحترامی است. آنها ابزار و نحوه استعمال مواد مخدر را در تلویزیون نشان میدهند ولی آلات موسیقی را خیر، بعد از ان یکسری جوان بی بنیه و بی دانش را به این عرصه راه دادند، چون هم هزینه آنها کمتر بود، هم کاری را که میخواستند انجام میدادند و درنتیجه چنین بلایی سر ذائقه مخاطبان آمد.
ما ماجرای ورود بازیگران به عرصه موسیقی را هم داریم، به طور مثال علی صادقی قرار است به زودی آلبومی به بازار ارائه دهد، ممکن است در این سالها ایشان در این زمینه تحصیل کرده باشند، در این باره چه فکر میکنید؟
خدا را شکر من در جریان این ماجرا نبودم وگرنه یک هفته هم برای این موضوع حرص میخوردم. ولی زمانی که ذائقه مردم خراب شده باشد دیگر نمیتوان کاری انجام داد. چرا که هنر یک جهان مادی و لمس شدنی نیست بلکه معنوی است و این را باید با پرورش استاندارد به مخاطبان ارائه داد و مردم هم پلتفرمی ندارند که یک سری موارد را آموزش ببینند. مخصوصا در اوضاع کرونا که این بیماری تئاتر و موسیقی را کشت.
در اینباره بیشتر بخوانید:
◾️فاجعه است که برخی خوانندگان مرد مثل زنها با عشوه میخوانند
◾️دورهمی راویان و سازندگان «چاووش از درآمد تا فرود»
۵۸۲۴۵
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰