عباس قانع به عنوان یکی از گزارشگران نوآمده فوتبال، متر و شاخصی برای سلیقه و اراده مدیران رسانهملی در ایران است. گزارشگری که دانش و تخصص لازم را ندارد و تلاش میکند با هیجان دادن به لحن و بیانش، تماشاگر را به وجد بیاورد. اشتیاقی کاذب و ساختگی که حتی هیجان را در حساسترین مسابقات مبتذل میکند. مبتذل به همان مفهوم فرهنگنامهایاش؛ استفاده بیش از اندازهای که پیش پا افتاده میکند. مستعمل میکند و بیارزش.
عباس قانع، محمد سیانکی، جواد خیابانی… موج مسلط گزارشگران حال حاضر فوتبال که ویترین کاملی هستند از آنچه مدیرانشان میپسندند. به خصوص وقتی توجه کنیم که قانع زمانی میکروفن گرفته و این موج دز مقطعی دست بالا را پیدا کرده که گزارشگران حرفهایتری مثل مزدک میرزایی و عادل فردوسیپور رفتهاند یا کنار گذاشته شدهاند. اما اهمیت موضوع فراتر از تحملپذیر بودن یا نبودن گزارش فوتبال برای بینندگان آن است. واقعیتی که به آن توجه نمیشود، فرهنگسازی ناشی از این جایگزینی است. مدیران رسانه با نشاندن قانع روی صندلی عادل، در واقع نوعی از الگوسازی را رواج میدهند که نتیجه آن ترجیح ابتذال بر تخصص است. خودنمایی بر دانش. مدیر رسانه که از هوشمندی و تاثیرگذاری چهره برتر رسانهاش میترسیده، آن را با جذابیت عوامپسندانه گزارشگرانی عوض کرده که ذهن نسلهای جوان و فراتر از آن فرهنگ و سلیقه عمومی را مسموم میکنند. ترویج این باور که سطحی بودن و اعتماد به نفس بیهوده هم میتواند مایه موفقیت باشد. حاصل این روند در آینده بدون تردید نسلی روشنتر، سختگیرتر و پرتلاشتر نخواهد بود. نتیجه این فرایند الگوهایی باز هم بیمایهتر و مخاطبانی هر چه عامیتر خواهد بود.
اتفاقی که به گزارشگری فوتبال و ورزش محدود نیست. به هر طرف که نگاه کنید با تکثیر عباس قانعهایی مواجه خواهید بود که قرار است جای خالی فردوسیپورها را پر کنند. در سینما وقتی میدان برای بیضایی و تقوایی تنگ میشود، چه کسانی فرصتهای فیلمسازی و سریالسازی را قبضه میکنند. در موسیقی با حذف و بایکوت شجریان، چه کسانی تبلیغ شدند. خوانندگانی که برای خوشامد مسئولان خواندند و یکشبه تبدیل شدند به الگو. به ستاره. همانهایی که بعدا در فرودگاه و زیر دستگاه ایکسری واقعیتشان از پرده بیرون افتاد. وقتی که دیگر دیر شده بود. اما کسی قرار نیست درس بگیرد. سیستم نمادسازی فرهنگی ما همچنان حامد زمانی و دهنمکی بیرون میدهد و انتظار دارد حاصل آن فرهیختگی باشد.
در دنیا، هنرمندان میانمایه که پرطرفدار و مورد توجه عموم باشند کم نیستند. احتمالا هر جامعهای ساسیمانکن و تتلوی خودش را دارد. با این تفاوت که ما سالهاست داعیه فرهنگسازی داریم و دنبال اتوپیای غریب خود هستیم، اما یک ویدئوکلیپ از خوانندهای مطرود همه برساخته های ذهنیمان را به هم میزند. ناگهان مواجه میشویم با این واقعیت که زیر پوست جامعه میلیونها جوان و نوجوان دارند چیزی را جستجو و دنبال میکنند که مطلقا نشانی از شر است. سرسام گرفته به زمین و زمان میتازیم، غافل از این که آبشخور آن میلیونها فالوئر چه بوده. که چطور از ترس دانستگی، ابتذال به آنها تزریق کردهایم. اگرنه، کی در همه این سالها ساسیمانکن تبلیغ کرده و او چه رسانه و میکروفنی داشته که زمانی و زمانیها نداشتهاند.
در همین فقره اخیر و بحرانی که با ویدئوی ساسیمانکن به وجود آمد، با واکنشهایی مواجه بودیم که در نهایت بیادبی و بیفرهنگی تلاش میکردند پاسخی باشند به خواننده آنور آب. ترانهموزیکهایی به شدت سخیف و حتی هتاکانه که فقط چون از دیدگاه رسمی مقبولیت داشتند، در رسانههای دولتی بازنشر شدند و تریبون داده شدند و انقلابیها ستایششان کردند. رفتن به جنگ ابتذال با شکلی متفاوت از ابتذال رسمی. تبلیغ اوباشیگری فقط با این توجیه و مجوز که قرار است در خدمت ما و علیه عنصر بیگانه باشد. داستان ابدی ازلی هدف و وسیله.
اگر جایی از تاریخ با ترویج فرومایگی و پیشپاافتادگی جامعهای به رشد و تعالی رسیده، اینجا هم انتظار تکرارش را داشته باشیم. اگرنه، دلبستن به کاشت و ازدیاد چهرههای رسانهای و فرهنگی لاغر و محقر، در نهایت بستری خواهد بود برای رشد ساسیمانکنها. افلا تعقلون.
۵۸۵۸
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰