نرگس کیانی: آلبوم «به دشت نفتون» کاری از گروه موسیقی «اتاق» به آهنگسازی، ترانهسرایی و خوانندگی امید سعیدی و تنظیم بامداد افشار «خردهروایتهایی است از زندگی روزانه مردمان ساحلنشین» در ۹ قطعه؛ آنجا که در قطعه «اُندُربُندُر» از چشمانتظاری مردم تشنهلب برای آمدن سقا و بیخبریشان از اسیرشدن سقا به دست اجنبیها میگوید یا وقتی در قطعه «اهواز» از کارونِ پُر ز خون میخواند.
آلبومی که آورده امید سعیدی از بوشهر، تجربه زیستهاش در این شهر و دانشش از موسیقی کلاسیک و نوازندگی پیانو در کنار موسیقی الکترونیک بامداد افشار، تحت عنوان «موسیقی الکترونیک تجربی» قرارش داده و تازهترین تجربه موسیقایی گروه «اتاق» به سرپرستی بامداد افشار را رقم زده است.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با امید سعیدی که از داستان شکلگیری قطعاتِ «به کعله»، «آبیهای دریایی»، «اُندُربُندُر»، «تا همیشه»، «بوشهر تا استرالیا»، «قتلِ مفتون»، «آریوز، آکُل و موشا»، «کوچ» و «اهواز» گفت.
در توضیح سبک آلبوم «به دشت نفتون» که خودتان در یادداشت بروشور آن از عبارت «خردهروایتهایی از زندگی روزانه مردمان ساحلنشین» استفاده کردهاید از یک سو میتوان بهExperimental Electronic (موسیقی الکترونیک تجربی) اشاره کرد و از سوی دیگر در زمره آنچه در ایران با عنوان موسیقی تلفیقی میشناسیم نیز میگنجد. نظر خودتان در این مورد چیست؟
در ابتدا باید بگویم من هنوز واژگانی مانند «تلفیقی» را بهعنوان یک سبک کاری نپذیرفتهام و گمان میکنم چون همه استفاده میکنند، ما هم استفاده میکنیم. آنچه میتوان در مورد «به دشت نفتون» گفت این است که این اثر حاصل تجربه زیسته (Lived experience) من است و محصول حضور در آیینهای موسیقایی مردم بوشهر از دوران نوجوانی، حضور همیشگی سازهای نیانبان و ضربوتمپو در این مراسم، گوشآشناییام با موسیقی عزای بوشهری، آشنایی با موسیقی کلاسیک و نواختن پیانو که رشته دانشگاهیام بود، حضور در شهر تهران و مراوده با بامداد افشار، سرپرست گروه موسیقی «اتاق». همه اینها با هم تبدیل به آنچه امروز در «به دشت نفتون» میشنوید شده است و به عقیده من، مسیر درست همین است؛ این که آنچه را در دست داشتیم، سبکوشیوه زندگیمان را وارد موسیقی کردیم و شاید به همین دلیل است که حاصل کار جذاب شده است. ما کارمان را انجام دادهایم و این که در چه سبکی قرار گرفته است را منتقدان و مفسران و تحلیلگران هستند که مشخص میکنند.
در واقع اینطور نبوده است که با بامداد افشار و گروه موسیقی «اتاق» دور هم جمع شده باشید و بگویید میخواهیم یک Experimental Electronic (موسیقی الکترونیک تجربی) خلق کنیم.
دقیقا.
و میتوان گفت دانش شما از موسیقی فولکلور بوشهر و آنچه از موسیقی کلاسیک میدانید در کنار موسیقی الکترونیک بامداد افشار موجب شکلگیری «به دشت نفتون» شده است. تاثیر آنچه بامداد افشار انجام داد را بر آوردهای که شما نزد او بردید چگونه میبینید؟
من و بامداد تلاش کردیم با یکدیگر دیالوگ برقرار کنیم. بامداد از جایی دیگر آمده است و من از جایی دیگر اما به نقطهای رسیدیم که توانستیم با یکدیگر مکالمه کنیم. ما بهعنوان دو موزیسین، یکیمان رگههایی از موسیقی بوشهر را شناسایی و استخراج کرد و دیگری کوشید با رگههایی از موسیقی الکترونیک یکیاش کند. بهعنوان مثال بامداد در قطعه «اُندُربُندُر» از من خواست تنها پنج نتِ پیانو بنویسم، به این دلیل که رباتِ دستی طراحی کرده بودیم که پنج انگشت داشت و میبایست آهنگی مینوشتیم که تنها با همین پنج انگشت روی پنج کلید اجرا شود. من آنچه را بامداد خواست وارد موسیقی بوشهر کردم و به این نتیجه رسیدم که اتفاقا اتفاق جالبی رخ خواهد داد. چرا که اینگونه میتوانستم موسیقی بوشهر را به سمت مینیمالیسم هم ببرم. اگر به ریشهها دقت کنید میبینید که بهعنوان مثال، رقص بندری با ساز نیانبان پر از لوپ (Loop) است یا ریتم آهنگهای بندری سراسر تکرار است و این تکرار یکی از عناصر موسیقی مینیمال است. در کنار آن، با واردشدن به مسئله «حذفکردن» به یکی دیگر از ویژگیهای موسیقی مینیمال دست پیدا کردم. به این صورت که بخشهایی از ملودیهای مرسوم و بسیارشنیدهشده را حذف کردم با تاکید بر این که ساختار اثر آسیبی نبیند. چرا که همواره تمام تلاشم را میکنم تا مبادا این حذف آسیبی به کلیت ساختار بزند و هرچند شاید کارم از دیدگاهی سنتی، ساختارشکنانه به نظر بیاید ولی حفظ نظام کلی موسیقی بوشهر، لحن و تاکیدات آن همیشه برایم مهم بوده است.
با اولین قطعه آلبومتان، «به کَعلِه» شروع کنیم. قطعهای که در توضیحاتی که در آلبومتان ذکر شده است در خصوصش نوشتهاید: «براساس ترانه محلی و آهنگی از محسن شریفیان» اما با مونولوگی اینچنین شروع میشود: «ما تو کَعلِه زندگی میکِردیم یا همون قلعه، یه روز آقام اومد گفتش که میری دَر سیمو یه چی بخری؟…». ترانهای محلی و آهنگی از محسن شریفیان که با ایدهپردازی شما همراه شده است.
بله. من داستانی را که از دوستانم شنیده بودم وارد این قطعه کردم و چون برای خیلیها گنگ بود که «کَعلِه» چیست داستان را با همان مونولوگ ابتدایی کاملتر کردم و نشان دادم که گوینده در کَعلِه یا همان قلعه زندگی میکرده است و یک روز از آن کَعلِه بیرون میزند و دیگر برنمیگردد.
همچنین از لحاظ فرم موسیقایی، ملودی نیانبانی را که در آهنگ اولیه میشنیدیم از طریق کُندکردن ریتم و تمپو و اضافهکردن اِلِمانهایی با پیانو و بیس، شکاندم تا نگاهی طنازانه به آن شکل بگیرد و در واقع آن ملودی رقص بندری آنقدر آرام شد که به جای رقصآور بودن، بیشتر طنازانه است.
قطعه دوم، «آبیهای دریایی» که در توضیحات آلبوم نوشتهاید براساس ترانههای محلی شکل گرفته است را میتوان روایتی از حالوروز خودمان دانست. آدمهایی که تا پیش از این دستوپا میزدند که روی سطح آب بمانند اما ظاهرا سرانجامشان، اهل غرقشدن است.
این قطعه برای من تصویر آدمی بود که همهچیزش را از دست داده و تنها در حال دستوپازدن است. این دستوپازدن از جایی به بعد به رقص تبدیل شده و یادآور این اتفاق است که برای نگهداشتن خود روی سطح آب، نباید از این رقص لذتآور که تنها داشتهیمان و تنها دستاویزمان برای ادامهدادن زندگی است دست برداریم. این تعبیر از موسیقی و رقص برای نگهداشتن خود روی سطح آب و زندهماندن، اتفاقی است که در زندگی روزانه مردم ساحلنشین همواره قابل مشاهده بوده است و بخش غمانگیز ماجرا آن جاست که از ادامه دادنش خسته شویم و به غرقشدن بینجامد. اتفاقاتی که این روزها قابل مشاهده است و به «اهلِ غرق» تبدیلمان کرده است.
«به دشت نفتون» حاصل تجربه زیسته من و محصول حضور در آیینهای موسیقایی مردم بوشهر از دوران نوجوانی، حضور همیشگی سازهای نیانبان و ضربوتمپو در این مراسم، گوشآشناییام با موسیقی عزای بوشهری، آشنایی با موسیقی کلاسیک و نواختن پیانو و مراوده با بامداد افشاراست
تصویر کلی نیز براساس روایتی شکل گرفت که براساس آن زنی چشمانتظار همسرش است که از سفر دریا بازگردد. او برنمیگردد و به آبیهای دریا تبدیل میشود. زن اشک میریزد و اشکش به آبیهای دریا میپیوندد و در انتها با رقص زار مواجه میشویم که پایانبندی قطعه و همان دستوپازدن برای ماندن روی آب است.
میدانیم که «اُندُربُندُر» نام چاهی واقع در درهای کمعمق در ۱۲ کیلومتری بندر بوشهر بین برج مقام و بهمنی و زمانی تنها چاه آب شیرین و آشامیدنی بوشهر بوده است. سقا آبِ اُندُربُندُر و آب غیرآشامیدنی را سوار بر چهارپای خود به شهر میآوَرد و شما در این قطعه از مردمی میگویید که تشنهلب و چشمانتظار سقا هستند بی آن که بدانند سقا به دست سربازان اشغالگر اسیر شده است.
بله. «اُندُربُندُر» ترانهای اعتراضی و مربوط به زمان اشغال شهر بوشهر توسط ارتش انگلیس و مستشاران نظامی هندی که در شعر اجنبی خطاب میشوند، است.
قطعهای که بیانگر حالوروز این روزهای مردم جنوب نیز هست.
اتفاقا اعضای گروه «اتاق» و بامداد افشار هم همین نکته را میگفتند که اگرچه آلبوممان اول تیر ۱۴۰۰ منتشر شد اما این موضوع حالا موضوع روز است. این تصور در حالی شکل گرفته که اگرچه مشکل آب، اکنون حادتر شده است اما همواره مشکل غمانگیز و همیشگی ما مردم جنوب بوده است. این نکته را هم فراموش نکنید که بوشهر در میان شهرهای جنوبی، شهری است برخوردار از امکانات رفاهی بیشتری اما من به عنوان یکی از ساکنینش شهادت میدهم که از سال ۱۳۹۶ تا همین امروز، آب یک روز در میان قطع میشود و از خاطرم نمیرود که حتی روز عید هم آب نداشتیم. وقتی وضع بوشهر چنین است، تصور کنید وضعیت خرمشهر، آبادان، سوسنگرد، اهواز و… چهطور است؟! مردم این شهرها در طول ۳۰، ۴۰ سال اخیر همواره مشکل آب داشته و دبههای آبشان را از تانکرهایی پر کردهاند که برایشان آوردهاند و آب لولهکشیشان، آبی گلآلود است که تنها میتوان بهسختی با آن حمام کرد. حالا به نقشه نگاه کنید و ۱۵، ۲۰ رود بزرگ استان خوزستان را که مساحتشان بالای ۲۰۰ کیلومتر است ببینید تا متوجه شوید در چه وضعیت غمانگیزی قرار داریم و هیچ راهی برای این که ذرهای امیدوار باشیم باقی نمانده و مسلم است که در چنین شرایطی باید اعتراض کرد.
اگر به اعتراضات اخیر نگاه کنید میبینید که سبک اعتراضات یزلهخوانی است. یزلهای که اگرچه در خوزستان به زبان عربی است اما فرم آن در هیچکدام از مناطق جنوب متفاوت با دیگری نیست. یزله، سوالوجوابی است و یک گروه سوال میپرسند و گروه دیگر تنها یک موتیف را در جواب آن سوال که تغییر میکند، تکرار میکنند و این موجب شکلگیری رقص میشود.
و هم ترانه محلی است و هم ملودی؟
نه، ترانه تنها بخش یزلهاش، محلی است: «اُندُربُندُرِ مشک اُووِش، سقا تو راه برده خُووِش، پاشین بریم امیریه، بگیم بوآ چه وضعیه» اما باقی آن و از جمله «توو خُو که تیرش میبارن، دشنه تو قلبش میکارن و…» و بعدتر «فریاد که ما تشنهلبیم و….» ترانه من است.
«اُندُربُندُر» برای شنوندهای که پیشینه مذهبی دارد یادآور حضرت عباس(ع)، سقای دشت کربلا هم هست.
بله، دقیقا.
و این تم مذهبی در قطعه بعدی، قطعه چهارم، «تا همیشه» هم قابل مشاهده است. قطعهای که در کنار برگرفتهبودنش از اشعار حافظ و خیام براساس تم خیامی باقر آرامی، در پایان با سوال شما از شخصی دیگر که «حالا از جوانیات بگو برایمان؟» و پاسخ او که «جوانیام بر باد رفت» و تکهای از نوحه حضرت قاسم(ع) به عنوان جواب شما تمام میشود: «هرچه کردم به جهان رفت همه بر باد فنا/ رنج گهواره و بیخوابی و شیر سحری.»
بله. اول این که بگویم آن شخص، مادربزرگم است که بسیار دوستش دارم و معتقد است هیچوقت از زندگی کام نبرده است و ضربالمثلی دارد که میگوید «هرچی بِلاست، سی داییعبدِالهست.»
همان «هرچه سنگ است برای پای لنگ است».
بله. من در یک لحظه از او پرسیدم: «از زندگیات بگو» و او گفت: «زندگیام بر باد فنا رفت» و من در جوابش تکهای از نوحهای را خواندم که از زبان مادر حضرت قاسم خطاب به اوست. نکتهای که باید به آن اشاره کرد این است که بخش بزرگی از گزارههای این نوحهها، وارد ادبیات عامیانه مردم بوشهر شده و این عبارت نیز به همین شکل است. بهعنوان مثال نوحه دیگری هست که در بخشی از آن میشنویم: «به حسن گریه کنم یا به حسین یا به رضا» و میتوانید بارها از زبان آدمها، هنگامی که در موقعیتی دشوار قرار گرفته و آچمز شدهاند، بشنویدش.
براساس آنچه در توضیحات آلبوم ذکر کرده بودید ملودی قطعه «از بوشهر تا استرالیا» براساس ترانهای محلی شکل گرفته است اما در مضمون از آتشسوزی گسترده در جنگلهای استرالیا که در ماههای آخر سال ۲۰۱۹ شروع و تا اوایل سال ۲۰۲۰ میلادی ادامه داشت و یکی از بدترین بلایای حیات وحش تاریخ نام گرفت میگوید و همینطور از کوآلاها و کانگوروهایی که یکدیگر را سفت در بغل گرفتهاند و یک سوگواری جمعی از بوشهر تا استرالیا. این قطعه چهطور شکل گرفت؟
من ترانه این کار را تحت تاثیر مستقیم عکسها و فیلمهایی که همان زمان از این آتشسوزی در فضای مجازی منتشر شد، گفتم. صحنههایی که کوآلاها و کانگوروهای آتشگرفته در حال فرار بودند و در بسیاری از مواقع یکدیگر را در آغوش کشیده بودند و این برای من اتفاقی بسیار بزرگ بود. ملودی این قطعه، از ملودیهای معروف بوشهری است و معمولا دوبیتیهای فایز دشتی و برخی ترانههای محلی قدیمی را روی آن میخواندند و در پایان قطعه که صدای نیانبان میآید، موسیقی رقص چوپی بوشهری را میشنوید که آن هم از شهرت بسیار برخوردار است.
قطعه ششم، «قتل مفتون» که تضمینی از اشعار فایز دشتی و مفتون بُردخونی است داستانی را روایت میکند که پیش از این در مورد سیدبهمنیار حسینی متخلص به مفتون و مشهور به مفتون بُردخونی، شاعر دوبیتیسرای متولد بُردخون (Bord Khun) نشنیده بودیم. داستانی که شما خلقش کردهاید و عبارت «قتلِ مفتون در دشتِ نفتون (به معنی محل کشف نفت و همچنین نام قدیم شهر مسجدسلیمان)» و «عزادار زد بر سینه بهرِ مفتون که شد تنها شهیدِ دشتِ نفتون» را رقم زده است.
این ایده نه یک باره که در طول کار شکل گرفت و من گزاره «قتل مفتون در دشت نفتون» را از پیش در ذهن داشتم. قصد من این بود که داستانی برای این گزاره بسازم. بعد از بررسی دوبیتیهای مفتون، متوجه شدم غالبا در خصوص سفری از فراغ یار یا برای دیدار یار میگوید که من از آن استفاده کردم و او را به سفری به دشت نفتون فرستادم. سفری برای وعدهای عاشقانه که پس از رخدادنش میگوید: «کمون ابرو نمودی بهر قتلم/ زدی تیری که در قلبم اثر کرد» و با دیدن چشمان یار و کمان ابروهای او تیری به قلبش میخورد و اولین شهید دشت نفتون نام میگیرد.
جالب است که هر کدام از قطعاتتان داستانی برای خود دارند و قطعا «آریوز، آکُل و موشا» هم از این قاعده مستثنا نیست.
اتفاقاتی که در ذهنم رقم میخورد همواره به سمت روایت یک داستان سوقم میدهد و احساس میکنم باید در هر قطعه داستانی را روایت کنم. اولین جرقه قطعه «آریوز، آکُل و موشا» از زبان مادربزرگم زده شد. او تعریف میکرد که آریوز، ژنرالی ساکن بوشهر بود که میگفتند در بازار، دری جدا از درِ اصلی برایش ساختهاند تا بر آنچه در بازار میگذرد مسلط باشد. آکُل و موشها نیز از خواب من بیرون آمدند. وقتی خواب دیدم جماعتی از موشها در کوچهای میدوند و تمام تلاششان را برای واردشدن به خانهای میکنند که گربهای از آن نگهبانی میکند. من آریوز را به کاراکتر آکُل به عنوان یک لاتِ لوتیمسلک پیوند زدم و موشها را هم براساس کاراکتر موشِ عاشق «شهر قصه» شکل دادم. در داستانی که ساختم آریوز بالای سر تمام داستانهاست و جنگی میان آکُل و موشها شکل میگیرد و موشها آکُل را با به طمع انداختن برای گرفتن آش سبزی مفتکی فریب میدهند، از خانه بیرون میفرستند و خانه را غارت میکنند.
و حاصلش ترانهای ظلمستیز شد.
بله. هم ظلمستیز و هم استعمارستیز. ظلم و استعماری که همچنان بهعنوان مثال در همین بیآبی با وجود آن حجم از رود و رودخانه، اعمال میشود.
در «کوچ» با تضمینی از داستان حضرت یونس و سفرش در دل ماهی مواجه میشویم و روایتی از مهاجرت با اشاره به آیه ۹۷ سوره نساء. آنجا که میگوید «آنان که فرشتگان جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟!…»
بله. در این قطعه به مفهوم تنهایی پرداخته شده و این تنهایی به مضمون مهاجرت پیوند داده شده است. مهاجرتی که در پی احساس تنهایی اتفاق میاُفتَد و شاید اگر این احساس تنهایی عمیق نبود و پیوندی احساس میشد اتفاق نمیافتاد.
و در مورد آخرین قطعه آلبوم «اهواز»، باز هم با ترانهای از خودتان.
من کمی بعد از درگیریهای سال ۱۳۹۸ به اهواز سفر کردم و همهچیز را غمانگیز دیدم، هم جو عمومی شهر را و هم رودخانه کارون را که از شدت آلودگی به رنگ قهوهای میزد. نکته دیگر مراوده شیطان با اجرام آسمانی بود و این که خداوند جرم آسمانی را در پی رازی که برای شیطان فاش کرد نفرین و دچار بلاوعذاب میکند. «گفت زمین با یه ابلیس، بکن باز راز من را، بخواست او راز اهواز، زمین باز شد و شکافت، قلب سیاه به رازهای دراز، کارون پر ز خون شد و یارم دور شد» تعبیری از نابودی است و این که نابودکردن محیط زیست، شکافتن زمین، خشککردن هورالعظیم و خشک کردن رودها، حفاریها و سدسازیهای غیرکارشناسانه و بلایایی که بر سر زمین میآوریم و خرابیهایی که بر جا میگذاریم تقاص خواهد داشت و چنانچه در مستند «زندگی بدون توازن» ساخته گادفری رجیو میبینیم روزی تقاصش را پس خواهیم داد.
این مطالب را هم بخوانید:
◾️ آلبوم «به دشت نفتون» منتشر میشود
◾️ هم شادیم، هم غمگین و گاهی هم میانه هستیم
۵۷۲۵۹
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰