دیدار از روستای کهبنان – هوشمند نیوز

در سرشماری سال ۱۳۵۵ این روستا ۱۲۹ خانوار و ۶۳۹ نفر جمعیت داشته است. من در سال ۱۳۵۸ برای انجام ماموریتی از این روستا بازدید کردم. برایم بسیار شگفت انگیز بود. در یک بقالی که صاحب مغازه حضور نداشت و مردم هنگام خرید جنس را بر می داشتند و پول آن را در ظرفی می

کد خبر : 540501
تاریخ انتشار : شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳ - ۲۳:۰۶
دیدار از روستای کهبنان – هوشمند نیوز


در سرشماری سال ۱۳۵۵ این روستا ۱۲۹ خانوار و ۶۳۹ نفر جمعیت داشته است.

من در سال ۱۳۵۸ برای انجام ماموریتی از این روستا بازدید کردم. برایم بسیار شگفت انگیز بود. در یک بقالی که صاحب مغازه حضور نداشت و مردم هنگام خرید جنس را بر می داشتند و پول آن را در ظرفی می گذاشتند که در آنجا برای همین کار نهاده بود. در روستا هر خانه ای برای خود حمام داشت که آب آن از رودخانه ای که در پایین آبادی روان بود، آورده می شد و در بشکه ای می ریختند که زیر آن چراغی کوره ای گذاشته بودند تا آب را گرم کند. در ایوان خانه ها آیینه و شانه بود. هر خانه باغچه ای داشت که آن را با آبی که دستی با سطل از رودخانه می آوردند، آبیاری می کردند و در آن باغچه ها، گلهای رنگارنگ کاشته بودند. در روستا سگ نبود. پرسیدم چرا سگ نگه نمی دارید؟ گفتند که چون ما دزد نداریم، بنابراین سگ نگه نمی داریم زیرا سگ ناپاک است.

مردم روستا تا آنجایی که به یاد دارم سنی مذهب بودند و یک روحانی (افندی) داشتند که هنگام ورود ما به ده عبای خود را تا کرده، به کمر بسته بود و در حال کمک کردن به بنایی بود که در حال ساختن پل بود. او همراه دیگر روستائیان در کار گل بود. اوستای بنا دائم به این روحانی دستور می داد و او هم می گفت چشم اوستا.

دیدار از روستای کهبنان

در این روستا، بزرگ و کدخدا و معتمد ده همین روحانی بود. ما باید برای انجام ماموریت به خانه او می رفتیم. روحانی به ما گفت کمی منتظر بمانیم تا کار او تمام شود و سپس به خانه او برویم. ما هم از فرصت استفاده کرده گشتی در ده زدیم.

در قهوه خانه آبادی مردم جمع شده بودند و یک نفر از اهالی باسواد آبادی برای آنها روزنامه «آیندگان» مربوط به همان روزها را می خواند و دیگران گوش می دادند. صنایع دستی زیادی در آبادی بود. من یک جفت جوراب پشمی خوش نقش و نگار خریداری کردم. هنوز هم آن را دارم و گاهی به آن می نگرم و یاد آن روستا می افتم.

بر فراز صخره ای بلند یک عمارت زیبا قرار داشت. پرسیدم از آن کیست؟ گفتند به افندی بزرگ تعلق دارد که مدتهاست از دنیا رفته است ولی به احترام او آن را نگهداری می کنند.

دیدار از روستای کهبنان

پس از پایان کار افندی، او ما را به خانه خود برد. پاییز بود و می خواستیم اطلاعات کشاورزی آبادی را بپرسیم. نام او «قوام الدین شمس» بود. خانه او کاه گلی بود و دیوارهای اتاق به بلندی یک متر از کف اتاق با گِلِ سرخ، رنگ زده شده بود. در کنار دیوار بخاری هیزم سوز کار گذاشته بودند(که به ترکی به آن «پونج» می گویند). برای ما چای ریخت و چه تمیز و خوش رنگ. قدری میوه از جمله انگور و سیب آوردند.

از او پرسیدم شما که روحانی و باسواد هستید چرا توپ و تشر اوستای بنا را می شنیدی و چیزی نمی گفتی و از او فرمان می بردی؟ در حالی که در روستاهای دیگر روحانی همیشه در بالای مجلس می نشیند و در کارها همیاری اهالی مشارکت نمی کند؟ پاسخ داد: «در آنجا او استاد بود و من شاگرد. اما اینجا من استاد هستم و او شاگرد».

پس از بحث و گفت و گویی چند، کار به بحث در باره ادبیات کشید. دیدم در روی طاقچه و در دولاب چند کتاب دیوان دارد. به دیوان خاقانی شیروانی اشاره کردم و گفتنم که خاقانی را می پسندی ؟ افندی دیوان را آورد، قصایدی از دیوان خاقانی برایم خواند و تفسیر کرد. دیوان خاقانی بویژه فهم قصاید آن بسیار دشوار است. من مبهوت سخنان او شده بودم. او در باره مسائل زیادی با من بحث و گفت و گو کرد.

گویا دانش آموزان ده از آموزگارشان به او شکایت برده بودند که درس زیاد می دهد و آنها که تُرک زبان هستند نمی توانند همه دروس را بیاموزند و از معلم خواسته بودند حجم دروس کم باشد تا آنها بتوانند آن را فراگیرند. زبان فارسی برای دانش آموزان آذری زبان دشوار بود. من خود که دو سال معلم روستا در آذربایجان شرقی بودم این مساله را تجربه کرده بودم. گویا معلم آبادی نمی خواست که تغییری در رفتار خود بدهد و دانش آموزان را وادار می کرد که هر چه او می خواهد انجام دهند. سرانجام افندی تصمیم می گیرد کاری انجام دهد. معلم را به خانه خود دعوت کرده از او می پرسد زبان مادری شما چیست؟ معلم گفته بود فارسی. سپس افندی از یک کتاب عربی چند متن به او داده و گفته بود که اینها را بخوان و بیاموز فردا از تو امتحان خواهم گرفت.

فردای آن روز معلم نتوانسته بود به دروس عربی پاسخ دهد. آقای شمس گفته بود که زبان فارسی برای دانش آموز آذری زبان مانند زبان عربی برای معلم فارس زبان است. معلم روستا این استدلال را پذیرفته و با دانش آموزان به دلخواه آنان رفتار کرده بود.

دیدار از روستای کهبنان

دیدار از روستای کهبنان

من از روستاهای زیادی در ایران و برخی از کشورهای جهان دیدار داشته ام. کارم طوری است که سفرهای کاری زیادی داشته ام. از همه استانهای ایران دیدار داشته ام. جایی مانند کهبنان آن روز ندیده ام. خانه قوام الدین شمس کاهگلی ولی بسیار تمیز بود. او را مردی وارسته، فرهیخته و روحانی واقعی یافتم.

در سال ۱۳۹۸من این مطالب را در سایت روستا نوشتم چند نفر با من تماس بر قرار کردند که یکی از آنها هم فرزند مرحوم شمس به نام مهندس عبدالواحد بود. با این مرد ۳۵ ساله دیداری داشتم. او آثار ادبی آن مرحوم را همراه با یادداشتها و آلبوم عکسهایش را به من نشان داد. شادروان شمس طبع شعری داشت و اشعاری هم سروده است. مرحوم دست خط خوبی هم داشت. بنا به گفته پسرش، قوام الدین در سال ۱۳۶۶ چشم از جهان فروبست. خدایش بیامرزاد و روانش شاد باد.

دیداری دوباره از روستای کهبنان پس از گذشت ۴۴ سال

خیلی دوست داشتم که سفری به میانه داشته باشم و از روستای کهبنان در نزدیکی شهر میانه در دهستان گرمه در ساحل رود قزل اوزن دیدار کنم. انگیزه من از این دیدار آن بود که دریابم که این روستای سنی نشین که در سال نخست برقراری جمهوری از آن دیدار کرده و بافت اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی آن در دیده و از آن مقطع گزارشی تهیه کرده بودم، پس از گذشته اندکی بیش از چهار دهه، اکنون چه وضعیتی دارد و تغییرات آن چگونه است. این روستا از نظر مذهبی مانند جزیره ای سنی نشین در میان روستاهای شیعه نشین بود. مشتاق آن بودم تا از پس گذشت سالها مقایسه ای از تحولات اجتماعی-اقتصادی روستا داشته باشم.

من از طریق گزارشی که در فیس بوک در باره این روستا منتشر کرده بودم، با تعدادی از افرادی که در این روستا زاده شده یا نیاکانشان از ساکنان این روستا بوده اند، ارتباط برقرار کردم. یکی از آنها خوشبختانه پسر رهبر روحانی فقید روستا (شادروان قوام الدین شمس)، آقای عبدالواحد شمس بود. ایشان گفته بودند که هر زمان امکان سفر به روستا را داشته باشم با او هماهنگ کنم ایشان هم از تهران به روستا خواهند رفت و ما را راهنمایی خواهند کرد.

سرانجام بعد از هماهنگی های لازم روز جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲ با اتومبیل خود سفری به زنجان و آذربایجان داشتیم و سپس از میانه دیدار داشتیم. ابتدا از تهران به زنجان، سپس به تبریز رفتیم و در حین سفر با دوستان و خویشاوندان دیدار داشتیم. از تبریز به مراغه رفتیم و با دوست دانشمندم جناب دکتر غلامرضا مهدوی نیا جزو ده نخبه برگزیده رشته شیمی (استاد دانشگاه مراغه) دیدار کردیم و از مراغه به میانه سفر کردیم.

ساعت ۴ بعد از ظهر از مراغه خارج شدیم و در مسیری غربی- شرقی بسوی میانه راندیم. جاده ای زیبا، با چشم اندازهای دلنواز، باغات میوه، کوهستان، دره های سر سبز، هوای پاک، آسمانی آرام و آبی را به همراه همسرم، همسفر همیشگی ام، پیمودیم. 

از بزرگراه تهران تبریز راه خروجی به میانه تخصیص نداده اند. با آنکه میانه در مسیر جاده ترانزیتی تهران -تبریز قرار داشته و شهر میانه در میانه راه زنجان- تبریز است، ولی متاسفانه در بزرگراه جدید تهران- تبریز، شهر میانه در فاصله ای خیلی دور از دسترس قرار گرفته است. ناگزیر جاده مراغه-هشترود را می پیماییم. در ۱۶ کیلومتری هشترود وارد بزرگراه تبریز-تهران می شویم. در آنجا پس از طی مسافاتی وارد جاده میاندوآب – میانه می شویم و در مسیر، از پل رود قزل اوزن راهی فرعی را می پیماییم و شب ساعت هشت وارد شهر میانه می شویم.

خاطرات دوره اقامت در تبریز در دهه ۱۳۵۰ در دوره دانشجویی در دانشگاه تبریز در من زنده شد. هنگام سفر از تبریز به تهران یا تهران به تبریز، اتوبوسها در رستوران سر راهی میانه توقف می کردند. در فصل زمستان، از اتوبوسهای سرد که پیاده می شدیم و وارد این رستوران شده دور بخاری جمع می شدیم تا گرم شویم. این فضا جای مطلوبی نبود و غذاهای مناسبی نداشت. به اجبار منتظر می ماندیم تا اتوبوس حرکت کند. لحظه انتظار برای رسیدن به تهران یا تبریز سخت می گذشت. جاده پر پیچ و خم، گاهی تصادفات با تلفات جانی صحنه های غم انگیزی را رقم می زد و تا مدتها در ذهن و روح ما باقی می ماند. 

راه در زندگی من که سفرهای بسیاری در سرزمینمان و کشورهای دیگر داشته ام جایگاهی فراموش نشدنی دارد. بخش بزرگی از زندگی من در سفر و در راهها سپری شده است. چه در زمان ماموریتهای اداری در استانهای آذربایجان شرقی، همدان بطور خاص و چه دیگر نقاط کشور بطور اعم. در هند و روسیه و آسیای مرکزی و قفقاز و ترکیه و اروپا و . . . هم بسیار سفر کرده ام و مسافتهای طولانی طی کرده ام. در جاده ابریشم همه شهرهای مهم (منهای قلمرو عراق) را در طول بیش از هشت هزار کیلومتر دیده ام.

گمان نمی رود که بتوان چند نویسنده مهم روسی پیدا کرد که در آثارشان سیمای جاده به تصویر کشیده نشده باشد، ابیاتی از شعر یوری ویزبور [۱۹۳۴-۱۹۸۴]، شاعر معروف و آهنگسازی که آثارش در سالهای ۸۰-۶۰ مشهور بوده را می آوریم:

«دوری را باور نکن ای دوست

 دایره این دوری ها فقط خواب است، بیش از این نیست

 زمان دیگری فرا می رسد ای دوست من

 جاده را باور داشته باش

راه تمام نمی شود

 ولی سرانجام دارد

راهها سخت اند

ولی سخت تر این است که راهی نباشد»[۱]

راه روسی- سمبل زندگی روسی، رمانتیک بودن و مبهم بودن آن است. راهها احساس هیجان را با بی ثباتی و موقتی بودن، بیان می کنند، اما همزمان آرامبخش همچون دارو هستند. راهها سمبل سختی های زندگی و انتظار دیدار با خانه هستند.

در گروه «لوبه» خوانده می شود:

«راه، راه،

تو بسیار آگاهی

از این زندگی سخت

راه، راه،

کم مانده است

ما به زودی به خانه باز می گردیم.

«به راحتی در این ریل چدنی می غلتم،

به فکر خود می اندیشم»[۲]

«راهها سمبلهای بی نهایتند که افقهای ابدی را پدید می آورند.

سخن از آینده مبهم می گویند، اشاره به آزمونهای پیش رو، به نااستواری بخت می کنند، و احساس ادامه داشتن زندگی را در انسان پدید می آورند.

و درشکه چی من ساکت شد

و راه پیش روی من، دورتر و هی دورتر می نمود».

از میانه راه افتادیم که طبق قرار قبلی به دیدار روستای سنی نشین کهبنان(به زبان محلی کوبلان) برویم. سفر با دوست میانه ای ام آقای دکتر بهمن نعمت زاده، رئیس سابق شورای شهر میانه یک سفر تحقیقاتی و آموزشی است. او در طول مسیر در باره ساختار اقتصادی-سیاسی و فرهنگی روستاها و شهرها و محیط اطلاعات ارزشمندی ارائه می دهد. پس از رسیدن به جاده خلخال وارد بستر رود قزل اوزن شدیم. این رود در دره ای تنگ به سدی منتهی می شود که در سال ۱۳۵۸ هنگام دیدار من از منطقه به «سد استور» منتهی می شد. این سد اکنون به نام «سد شهریار»، ساخته شده و در سال ۱۳۸۹ تکمیل شده است ولی آبگیری کامل انجام نشده است. ابتدا قرار بود تاج سد ۱۲۰ متر ارتفاع داشته باشد. ولی با محاسبه جدید تراز زمین ۶۰ متر (نصف ارتفاع برنامه ریزی شده) تعیین شده بود که در این صورت اراضی و نقاط مسکونی و حتی جاده ارتباطی زنجان- تبریز و تونل قافلانکوه[۳] بزیر آب می رفت. بعد تصمیم گرفتند که ارتفاع تاج سد را به ۴۰ متر تقلیل دهند). در نهایت بازهم تجدید نظر کرده و ارتفاع تاج را ۴۰ متر در نظر گرفتند.

دکتر نعمتزاده توضیح می دهد که اراضی بستر دره که قرار بود پس از آبگیری زیر آب برود، از طرف سازمان سد از صاحبان زمین خریداری شده و در مالکیت سد قرار گرفته بودند.

اکنون که سد آبگیری نشده و اراضی بستر و حریم سد به زمینداران سابق یا اجاره داران دیگری که بر روی زمینها کار می کنند، اجاره داده شده و آنها در این اراضی محصولات زراعی سالانه همچون برنج، بویژه جالیزی کشت می کنند.

هنگام دیدار ما در بستر رود و حریم آن کشت و کار برقرار بود و محصولات جالیزی بویژه خربزه بذر مشهدی و هندوانه برداشت می شد. هم هندوانه و هم خربزه های مرغوب و آبدار و شیرین بود. من و دکتر نعمتزاده پس از سالها با هم همسفر شده بودیم و سخن بسیار داشتیم.

گویا سازمان زندانها همه اراضی را یکجا از سازمان سد اجاره کرده و خود به کشتکاران اجاره می دهد. سازمان زندانها از این مابه التفاوت دریافتی از کشاورزان و اجاره پرداختی به سازمان سد، درآمدهایی هم برای کمک به امور زندان و زندانیان بدست می آورد. برای دیدار از سد در روز جمعه نیاز به مجوز داشتیم. دکتر نعمتزاده با تماس با مسئولان اجازه ورود به محوطه سد را دریافت کرده بود. روستای کهبنان در این مسیر قرار دارد. راه ورودی به سد، نرسیده به روستاست.

دیدار از روستای کهبنان

وارد محوطه سد می شویم. تابلو نصب کرده اند که عکسبرداری ممنوع. از درون محوطه سد روستا پیداست و بین آن و روستا رودخانه قزل اوزن قرار دارد. چند عکس می گیریم و بعد از بازدید از محوطه سد بیرون می آییم و به روستا می رویم.

در ورودی روستا نهری قرار دارد که پلی بر روی آن بسته شده است. آقای عبدالواحد شمس فرزند قوام الدین شمس با معتمدین روستا در کنار پل ایستاده بود. 

دیدار از روستای کهبنان

پس از احوالپرسی از کوچه های روستا بازدید کردیم. روستا دارای دهیاری است و فعلا یک دهیار شیعه مذهب (برای جمعیت اکثرا سنی روستا) دارد که از طرف فرمانداری برای مردم سنی مذهب منسوب شده است. بنیاد مسکن بیشتر کوچه های روستا را بتون ریزی و سنگفرش و جدول کشی کرده، اصلاح معابر انجام داده و وضعیت مناسبی برای زیست مردم فراهم آورده است. از چله خانه در نقطه اوج این روستای پله کانی دیدن کردیم و پس از گردش در روستا و عکسبرداری، پایین آمدیم. بیشتر خانه های واقع در ارتفاع بخش شرقی روستا از سکنه خالی شده است. گفته می شد که مردم بیشتر به تالش و خلخال و کرج مهاجرت می کنند. از جمعیت روستا کاسته شده، بویژه در زمستان نیمی از جمعیت به شهرهای محل سکونت اقوام یا اقامتگاه دوم خودشان در دیگر نقاط، مهاجرت می کنند. روستا بیشتر یک روستای ییلاقی شده است.

دیدار از روستای کهبنان

از تحولاتی که رخ داده بعد از اصلاح معابر و سنگفرش و بتون ریزی، توقف تولید صنایع دستی است که دیگر توسط خانوارها انجام نمی شود. سابقا قلابدوزی و جوراب بافی و قالی بافی رواج داشت. نان در خانه ها طبخ نمی شود و تنور از یاد رفته است. پیشتر، در روستا نانوایی فعالیت داشت ولی به سبب کاسته شدن تعداد قابل توجهی از ساکنان، نانوایی تعطیل شد. هنگام دیدار ما، در روستا نانوایی وجود نداشت و در خانوارها دیگر نان طبخ نمی شود و نان مصرفی از شهر خریداری می شود. یکی از اهالی روستا روزانه با مراجعه به نانوایی شهری، مقدار مصرفی نان را تهیه و در روستا توزیع می کند.

آب غیر شرب برای خانوارها لوله کشی شده و آب آشامیدنی در سه نقطه از روستا از طریق لوله از سرچشمه به روستا منتقل و در سه مخزن یاد شده فراهم است.

در زمان دیدار من از روستا در سال ۱۳۵۸ بزرگ روستا همان افندی یا قوام الدین شمس هم رهبر روحانی ده و هم بزرگتر ده بود. روستا مانند گذشته بزرگ و رهبری ندارد و امور بویژه در دهه های اخیر توسط شورای ده و دهیار اداره می شود. یک باب مسجد به نام «رسول الله» در روستا دایر است. در آخرین نقطه مسکونی خانه ای بر بالای صخره وجود دارد که زمانی آقای شهابی از افراد صاحب نفوذ ده در آن زندگی می کرد ولی از سال ۱۳۶۶ تا کنون متروکه شده است.

در عکسهای منتشره در فضای مجازی آن را عمارت بزرگ ده می نویسند که درست نیست..

دیدار از روستای کهبنان

هنگام قدم زدن در کوچه ای که مسجد حضرت رسول در آن واقع شده است، یک پیرمرد و دو زن نشسته بودند. با آنها سلام و علیکی کردم. از پیرمرد اجازه خواستم تا از او عکسی بگیرم اجازه نداد. با او به گفت و گو نشستم و گپ و گفتی صمیمی با او راه انداختم. بعد از این گفت و گو ها و شنیدن درد دل مرد، اجازه خواستم که عکس بگیرم، رضایت داد. همسر و خواهر پیرش هم در کنار وی روی سکوی جلوی درب در کوچه نشسته بودند. عکسی گرفتیم و به راه افتادیم(متاسفانه چند ماه بعد همسر آقای علیپور مرحوم شدند).

آن روستایی که من دیده بودم کاملا با این روستا متفاوت بود. در آن زمان در هر خانه ای باغچه ای گلکاری شده داشت. در ایوان خانه ها آینه نصب شده بود. در سر کوچه ها زنان در حال بافتن جوراب و تهیه عروسکهای پارچه ای بودند و برای فروش عرضه می کردند. برق نبود، نان مصرفی در خانه ها طبخ می شد و بوی عطر نان کوچه ها را فرا می گرفت. خانه ها خشت و گلی بود. کوچه ها خاکی ولی بسیار تمیز و جاروب شده بودند. مردمی مهربان داشت و در یک بقالی مرد بقال نبود و مردم خرید و وجوه را در کاسه ای برنزی قرار می دادند. کاسه را پر پول دیدم. در روستا سگ نبود و دلیل آن هم نبود دزدی در روستا عنوان می شد.

وضعیت کنونی روستا:

مرفولوژی روستا و ساختار آن نسبت به آغاز دوره انقلاب دگرگون شده است. ساختمانها نوسازی، کوچه ها سنگ فرش – جویها جدول بندی شده و سیستم تامین آب مصرفی غیر آشامیدنی خانه ها لوله کشی شده است. برای مصارف آشامیدنی از آب چشمه ای در دو کیلومتری شمال آبادی توسط لوله کشی به روستا آورده شده و در سه قسمت در شمال، مرکز و جنوب با احداث سه مخزن دو هزار لیتری آب آشامیدنی برای برداشت ساکنان از محل سرمایه گذاری اهالی در دسترس قرار دارد. آب چشمه پیشتر برای سنجش کیفیت از نظر املاح و سنگینی به آزمایشگاه فرستاده شده و مورد تایید قرار گرفته و کیفیتی عالی دارد. سه منبع برداشت آب یکی در مرکز آبادی در کنار پل ورودی به آبادی، دیگری در محله بالا و سومی در پایین محله احداث شده است. زنان و دختران در کنار این منابع آب آشامیدنی مصرفی خانوار را برداشت می کنند.

تغییراتی که در روستا موجب دگرگونی شده است، آقای مهندس عبدالواحد شمس چنین شرح داد:

در این روستا قبل از انقلاب تنها یک دبستان مختلط دخترانه و پسرانه آموزش ابتدایی کودکان را عهده دار بود.  مدرسه راهنمایی و دبیرستان در آن زمان دایر نشده بود و دانش آموزان راهنمایی و دبیرستانی ناگزیر از خاتمه تحصیل یا برای ادامه تحصیل به روستاهای مجاور یا شهرها می رفتند. بعد از انقلاب به همت مردم و با پیگیری مرحوم شمس روحانی روستا، جاده ماشین رو تا ورودی آبادی کشیده شد. در اوایل سال ۱۳۷۳ روستا از نیروی برق بهره مند شد. تا قبل از بهره مندی از نیروی برق خانوارها برای تامین روشنایی از چراغ گردسوز یا چراغ زنبوری استفاده می کردند.

با تغییراتی که در راه ارتباطی در روستا پدید آمد، مهاجرت از روستا نیز آغاز شد. پیش از انقلاب اگر چه مهاجرت اندکی صورت می گرفت، ولی تعداد آن تا چیز بود که بیشتر مهاجران به سبب تفاوت مذهبی مردم که اهل تسنن هستند و دورتادور روستاها و شهر ها شیعه نشین هستند، صورت می گرفت که عمدتا مهاجرت به منطقه تالش صورت می گرفت که در آنجا مناطق سنی نشین قرار دارد. ولی در دهه شصت مهاجرت ساکنان به دیگر نقاط شدت گرفت و این بار جریان مهاجرت به شهرهای کرج، تهران، اسلام شهر، نسیم شهر و برخی دیگر تغییر جهت داده است.

بعد از آغاز احداث سد شهریار در سال ۱۳۸۰ و نیاز به نیروی کار محلی، با ایجاد اشتغال، روند مهاجرت متوقف شد.

حدود یک دهه در روستا امکان اشتغال فراهم آمده سرمایه گذاری هایی انجام شد. نوسازی ساختمانهای مسکونی صورت گرفت. بعد از پایان ساخت و ساز سد و کاهش زمینه های اشتغال، دوباره جریان مهاجرت از روستا برقراررشد. در یک بازه پنجساله روستا بیشتر ساکنان خود را از دست داد.

در فصول پائیز و زمستان نیز آبادی خالی از جمعیت می شود و فقط بین ۷ تا ۱۰ خانوار در روستا می مانند. دیگر اینکه در این برهه در فضای فرهنگی و اجتماعی روستا یک شخصیت مورد قبول برای همه خانوارها وجود نداشت که رهبری و هدایت مردم را عهده دار شود. هر کسی داعیه رهبری داشت و کسی حرف دیگران را قبول نمی کرد. در این دوره که مال اندوزی و ثروت مایه شهرت و فخر شده بود، دیگر چون گذشته انسجام محلی بین مردم وجود نداشت و چشم و هم چشمی جای وحدت و دوستی را گرفت. کمک به یکدیگر و مشارکت در یاریگری، از بین مردم رخت بر بست.

شما خودتان وقتی خواستید با آن پیر مرد ارتباط بر قرار کنید، او نخست جبهه گرفت و نخواست با شما گفت و گو کند، ولی وقتی شما از دهه پنجاه و یک سال بعد از انقلاب گفتید، باب گفت و گو باز شد و او را به آن دوره و فضای خوب انسجام و همدلی بردید.

ابتدا آن پیر مرد ناراضی بود، چرا؟ چونکه در روستا احترام به بزرگترها از بین رفته است. از آن ارزش و ارج و قربی که قبلاً بزرگترها داشتند، دیگر دیده نمی شود. فرهنگ سنتی دگرگون شده است. تغییرات فرهنگی و شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی خیلی از سنت ها را از بین برده است. اکنون احترام به بزرگتر وجود ندارد. آن مرد هم به همین سبب در مقابل شما جبهه گرفته بود. هنگامی با احترام سخن گفتید و به او احترام گذاشتید با شما گرم گرفت.

البته هنوز هم روستا ظرفیت سرمایه گذاری و افزایش جمعیت را دارد. روستای کهبنان جاذبه های گردشگری زیادی دارد. اگر خانه های قدیمی باز سازی و مورد بهره برداری برای گردشگری و بومگردی روستایی قرار گیرد، آباد می گردد و می تواند به نگهداشت جمعیت منجر شود. جاذبه های طبیعی روستا و موقعیت جغرافیایی زیبای آن که در میان دره و کوه و باغات و خانه های پله کانی قرار دارد، برای گردشگران مورد توجه است. در پیرامون آبادی دیدار از محوطه سد شهریار و مسیر جاده میانه به آبادی جاذبه های گردشگری خوبی دارد.

تعدادی از خانوارهای این روستا که در تهران سکونت دارند، سرمایه دارانی هستند که علاقه مند به سرمایه گذاری در روستا هستند. ما قرار است در این زمینه با آنها جلسه بگذاریم و درباره این ظرفیت ها گفت و گو داشته باشیم. صنایع دستی را می شود رونق داد و برای آن بازاریابی کرد. هنوز در روستا این ذوق و هنر بافندگی و صنایع دستی وجود دارد و می شود با برقراری «کارگاه مهارت آموزی» زنان و دختران روستا را درگیر این کار کرد که منجر به ایجاد زمینه اشتغال و افزایش درآمد روستائیان می گردد. این موارد اگر مورد توجه و پیگیری دهیاری و بخشداری و طرحهای توجیهی تهیه و به فرمانداری گزارش و از طریق مراجع ذی ربط اقدام شود، زمینه نگهداشت جمعیت و جلوگیری از مهاجرت فراهم خواهد شد.

در سال ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ بنیاد مسکن انقلاب اسلامی نسبت به بازسازی معابر و جدول بندی جویها اقدام کرده است. بنیاد از پیمانکاران خود به روستا آورد و نیروی کار را از روستا انتخاب و نسبت به عمران و آبادی روستا اقدام کرد. بسیار کار ارزشمندی انجام داده و موجب رضایت ساکنان شده است. در سال ۱۳۸۰ از طریق شبکه لوله کشی آب برای مصارف غیر آشامیدنی به روستا تا حیاط خانه ها صورت گرفته است.

افزون بر آب آشامیدنی از چشمه ای معدنی از فاصله حدود ۲ کیلومتری شمال آبادی با سرمایه ساکنان آبادی، لوله کشی شده که مورد استفاده قرار می گیرد. پیشتر آب مورد آزمایش قرار گرفته و مناسب و مفید برای آشامیدن است  (منبع دو هزار لیتری پلی اتیلن) خریداری شده با همکاری مردم تاسیس شده است.

شبکه موبایل ایرانسل در روستا برقرار است ولی دسترسی به اینترنت امکان پذیر نیست. شبکه  ۱ و ۲ و ۳ تلویزیون در روستا قابل دسترسی است.

از سال ۱۳۷۷ با دایر شدن نانوایی لواشی در روستا نان در منازل نان طبخ نمی شود. ولی به سبب مهاجرت روستائیان و کاهش تعداد خانوار، مدتی است نانوایی تعطیل شده و اهالی ساکن در روستا نان را از شهر میانه تامین می کنند. هر روز یک نفر از روستا به شهر میانه می رود و نان مصرفی روستا را تهیه می کند و بین خانوارهای سفارش داده توزیع کرده دستمزد دریافت می دارد.

در بهار و تابستان تعداد خانوارها به صد خانوار می رسد و در تعطیلات نوروز تعداد زیادی در روستا ساکن می شوند.

روستا فاقد زمین زراعی قابل توجه است و تعداد بهره برداران زراعی اندک هستند. زمین های زراعی را که در مسیر طرح سدسازی قرار داشتند به سازمان سد فروختند. بخش بزرگی هم از باغات در محدوده سد قرار گرفت. در پیرامون آبادی تعدادی درخت میوه هنوز مانده است و در حیاط خانه ها نیز درختان میوه یافت می شود ولی به اندازه ای نیست که برای فروش در بازار عرضه شود.

درختان میوه آبادی عبارتند از: توت، گردو، انگور، آلبالو، گیلاس، به، انار.

ناهار را منزل آقای عبدالواحد شمس مهمان بودیم. آقای دکتر نعمت زاده قبلا تعریف کرده بود که سالها قبل مرحوم قوام الدین شمس را در خانه اش ملاقات کرده بود. وی روی تختی که بر روی جویباری که از حیاط خانه اش می گذشت زیر سایه درخت ملاقات کرده بود. هنگام ورود به حیاط خانه وی تایید کرد که همان صحنه اینجا بوده است. منهم خانه سال ۱۳۵۸ را دوباره دیدم هر چند در غبار وهم آلودی از آن زمان جلوی چشمم مجسم شد. مادر پیر آقای عبدالواحد شمس به ما خوشامد گفت و از ما برای ناهار پذیرایی کردند. از هر دری سخنی رفت و از بزرگمنشی و انسانیت و درایت و سواد و علم شادروان قوام الدین شمس ذکر خیری به میان آمد. با میوه و چایی بعد از ناهار از ما پذیرایی کردند. مصاحبه ای هم با آقای شمس داشتیم و هنگام خداحافظی در حیاط خانه درختان انار میوه داشتند. آقای شمس مقداری از میوه ها را چیده و به ما هدیه داد. از حیاط خانه و محیط پیرامون عکس گرفتیم. خداحافظی کردیم و از ده خارج شدیم.در مسیر بازگشت در اطراف روستای مامان که به داشتن معدن نمک مرغوب (به نام مامان دوزو) و برنج محلی معروف است، در کنار چادری که در حاشیه جالیز هندوانه و خربزه کاشته و آن را برای فروش عرضه می کردند توقف کردیم. دکتر نعمت زاده هم تعدادی هندوانه و خربزه مشهدی خرید. فروشنده هم چند قاچ هندوانه و برشهایی از خربزه داد که همانجا سر جالیز خوردیم. راه افتادیم بسوی میانه.

شرح مختصری از زندگی، شخصیت و افکار مرحوم شیخ قوام الدین شمس[۴]

 وی متولد سال ۱۳۰۸ خورشیدی، فرزند مرحوم عبدالواحد شمس، و متوفی به تاریخ ۱۶ آبان سال ۱۳۶۶ و دارای ۸ فرزند( شامل ۲ پسر و ۶ دختر) است.

وی مسلمان و پیرو مذهب اهل سنت شافعی بود.

ایشان در روستای کهبنان از حومه شرقی شهرستان میانه (استان آذربایجان شرقی) در حاشیه رود قزل اوزن، در یک خانواده متدین چشم به جهان گشود.

پدرش مرحوم عبدالوهاب از روحانیون آن زمان بودند. البته عالم دینی نبود، بلکه قاری قرآن و مؤذن محل و از نوادگان عارف بزرگ مرحوم «شیخ محمد خاص گرمرودی» بودند. بنا به روایت غالب، شیخ محمد خاص گرمرودی از درک کنندگان امام رضا(ع) و از مریدان آن بزرگوار بودند که بنا به دلایل نامعلومی، از مشهد مهاجرت و در روستای کنونی کهبنان ساکن شدند.

مرحوم قوام الدین شمس در سن ۲۵ سالگی پس از اتمام دوره سربازی و تشکیل خانواده، به مباحث دینی و عرفانی علاقه مند می شوند و در این مسیر گام بر می دارند. ایشان هرگز در مراکز آموزشی اهل سنت تحصیل نکرده فقط به مدت یک سال در شهر هشتجین خلخال نزد «سعد الله افندی» از علمای آن خطه کسب علم کرده اند و تمامی دانش و علمی که بعدها کسب کردند، با سعی و تلاش شبانه روزی خودشان بوده است.

قوام الدین در اوایل مسیر دینی خودشان، به کودکان و نوجوانان روستا، که غالبا در آن دوره بیسواد بودند، قرآن می آموخت و علاوه بر آن مباحثی از گلستان و بوستان سعدی(همچون سیاق مکاتب سنتی) و برخی کتب دینی و مذهبی و علمی را آموزش می  داد. وی همه این فعالیتها را در اتاقی که در خانه شخصی خود به همین منظور آماده کرده بود، انجام می داد.

فعالیتهای دینی قوام الدین محدود به روستای کهبنان نمی شد و به دلیل روح بزرگ و اندیشه های انسانی، با مطالعه و تحقیق در باره اهل سنت ایران متوجه حضور اهل سنت در روستاهای زیادی در پیرامون زنجان، اردبیل، خلخال و گیلان بود. وی با مشقت و دشواری های زیاد و با پای پیاده در دهه های سی و چهل قرن گذشته شمسی، برای تبلیغ و تربیت دینی و فرهنگی، مردمان بیسواد و محروم آن خطه اقدام کرده اند و آثار تربیتی ارزشمندی از خود بر جای گذاشته اند که این آثار بعد از سپری شدن دهه ها، هنوز هم باقی است.

با بالا رفتن سن  و تجارب لازم و گسترده، کم کم نام و آوازه شیخ قوام الدین در همه جا شنیده می شد و هرکس که در قلمرو آموزشهای وی سفر کند، خیل عاشقان ایشان را خواهد دید. این فقط مختص مسلمانان اهل سنت و جماعت نیست، بلکه برادران اهل تشیع بیشتر از اهل تسنن شیفته و مرید شخصیت و علم ایشان می شدند. این مساله آن قدر پر رنگ تر می شود که علمای اهل سنت و تشیع عرصه را خیلی بر خود تنگ می بینند که این مورد سبب آذر و اذیت نامبرده می شود.

قوام الدین تا پایان عمر خود، روستای کهبنان را برای زندگی بهتر در سایر مناطق از جمله گیلان( با وجود پیشنهاد های زیادی که داشتند) ترک نکردند و زندگی خود را کاملا وقف مردم و رفع مشکلات این روستا کردند.

ایشان شاید از معدود روحانیونی بودند که دین را با دنیا تواما ادغام کرده بودند و در ساخت مساجد، مدارس، جاده و پل و سایر امکانات زندگی پیشگام بودند و از نفوذ خود برای حل مشکلات مردم استفاده می کردند و برای آبادانی روستا های سنی نشین همت می گماشتند. وی خود را کاملا متعلق به مردم می دانستند که حتی گاهی این مساله، کمبودهایی هم برای خانواده اش ایجاد می کرد.

وی الگوی زندگی خود را فقط نبی اکرم(ص) می دانستند ولی نمی توان علاقه زیاد ایشان به عارفان اسلامی از جمله شمس، نسیمی، خرقانی، بسطامی و  برخی دیگر را از نظر دور داشت. آبشخور فکری ایشان قرآن و سنت پیامبر اسلام بود. از دیگر متفکرینی که ایشان خیلی آثارشان را مطالعه و مورد تحقیق قرار می داد علامه اقبال لاهوری، جمال الدین اسدآبادی، محمد عبده و حسن البنا بودند.

بعد از وقوع انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ایران، ایشان از طرفداران انقلاب بودند و برای آن هم خیلی زحمت کشیدند ولی بین انقلابیون از آیت الله طالقانی و مطهری بیشتر نام می بردند و بر اساس خاطره یکی از یارانش در سال ۱۳۶۵ در هفته وحدت در دانشگاه تبریز که برای سخنرانی دعوت شده بودند، با آقای خاتمی وزیر وقت فرهنگ یک رابطه عمیق دوستی برقرار می کنند.

به نظر نگارنده و بدور از تعصبات خانوادگی می توان گفت که مرحوم قوام الدین از نوابغ عصر حاضر در زمینه دینی و عرفانی بودند که متاسفانه به سبب برخی تنگناها و دیدگاهها، هرگز آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفتند. نامبرده خیلی جلوتر از زمان و عصر خودشان بودند و قرآن و وحی را کاملا درک کرده بودند. به جرأت می توان گفت در زمره عارفان اسلامی قرار داشتند.

قوام الدین تقریبا از هر لحاظ انسانی کامل بودند و این سخن نگارنده نیست بلکه تمامی افرادی که با ایشان در ارتباط بودند و وی را درک کرده بودند، اعتماد به نفس زیادی داشت، اهل ذکر و شب زنده داری بود.

وی سخنوری توانا بود و به شیوایی و رسایی سخنرانی می کرد. مجالس ایشان همواره مملو از جمعیت می شد. متواضع و بسیار بخشنده، مهمان نواز و غریب نواز بودند. به صله رحم اصرار زیادی داشتند، یتیمان را هرگز فراموش نمی کردند، پر انرژی و توانمند و صریح بودند. سخن حق را هر جا و مکانی بدون ملاحظه بیان می کردند، وابسته و وامدار هیچ شخص و نهادی نبودند و برای امرار معاش نه تنها از مقام روحانیت استفاده نکردند، بلکه خودشان کار می کردند و با اشتغال خود هزینه زندگی شخصی خود را شخصا تامین می کردند. درِ خانه ایشان بروی همه باز بود. کاملا به این سخن ارزشمند شیخ الولحسن خرقانی پایند بودند که می فرماید: «هرکه در این خانه درآید، نانش دهید و از ایمانش نپرسید، آن را که در بارگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد» و این متن زیبا را قاب کرده و در اتاق شخصی خود نصب کرده بود که هنوز هم باقی است.

برای وحدت مذاهب اسلامی کوششی وافر داشت. ولی از بیان اشکالات موقتی مذاهب اسلامی هیچ واهمه ای نداشتتند و در بیشتر سخنرانی ایشان، چه در تبریز و میانه وچه در سایر مناطق شیعه نشین این موضع خود را آشکارا بیان می کرد.

از مرید پروری که در آن دوران برخی علمای اهل سنت و دراویش گسترش می دادند، سخت گریزان بود.

بطور کلی می تون گفت که مرحوم شمس زندگی خود را وقف گسترش اسلام عرفانی و رحمانی و زندگی بخش و سازگار با عصر حاضر کردند و با نادانی ها و عوامفریبی ها مبارزه کردند و برای گسترش دانایی، عشق و ایمان تلاش کردند. دلها را لبریز از محبت کردند و منافع برخی از روحانیون را به خطر انداختند. هیچ مقام و منصبی را قبول نکردند و فریب علائق دنیوی را هرگز نخوردند و مصداق بارز شعر حافظ بودند:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

سرانجام آن انسان سختکوش و بسیار گرامی در شبانگاه روز جمعه ۱۵ آبان ماه ۱۳۶۶ در پنجاه و هشت سالگی در منزل خود در روستای کهبنان جان به جان آفرین تسلیم کردند و روز شنبه ۱۶ آبان ۱۳۶۶ به خاک سپرده شدند.

در روز وفات ایشان غوغایی در روستا بر پا شدو مردم محل و پیرامون و دور و نزدیک که ایشان با آنجا رفت و آمد داشت در مراسم حضور یافته و در این ماتم بزرگ سهیم شدند. دوست و دشمن، سنی و شیعه، متدین و غیر مذهبی و تمامی اقشار با سلایق گوناگون برای ایشان گریستند و هنوز هم بعد از گذر سالها از وفات ایشان، یاد و خاطره وی برای مردم عزیز و محترم است. به طوری که نگارنده پیرمردی ۸۰ ساله تالشی را دیده بود که وقتی متوجه شد که بنده پسر آن مرحوم هستم شدیدا متاثر شدند و دقایق زیادی گریستند.

از ایشان دفتر شعر اندکی باقی مانده است که برای موقعیتهای اجتماعی و هم چنین برای لحظات معنوی که خودشان تجربه کرده بودند سروده اند. روحش شاد. شعر زیر از سروده های وی برای نمونه آورده می شود:

شمسا تو شوی غرق در این بحر حقیقت

چون زورق بشکسته روی سوی فنا

 


[۱] Юрий Иосифович Визбор

[۲] Некрасов, Николай Алексеевич . ۱۸۲۱-۱۸۷۸

[۳] – نظر من در باره نام «قافلان کوه» این است که در زبان ترکی قافلان(یا در ترکی استانبولی کاپلان)، نام ترکی «پلنگ» است. من در ماموریتهای خود در پیش از انقلاب لاشه پلنگ کشته شده در این مسیر را دیده بودم. در اصل این نام به صورت «قافلانتی» بوده است که در گویش های محلی هم بکار می رود. خواسته اند نام ترکی را به فارسی تبدیل کنند، پس بجای پسوند ترکی«تی» از واژه فارسی «کوه» استفاده کرده اند. منظور تغییر دهندگان نام، فارسی سازی نامهای ترکی بوده است. در زبان ترکی با افزودن پسوند «تی» به نامها از آن صفت می سازند. برای نمونه «قارا» یعنی رنگ سیاه. با افزودن پسوند تی به آن می شود «قارالتی» یعنی سیاهی. یا «آغ» یعنی رنگ سفید. با افزودن تی به آن می شود «آغینتی» می شود سفیدی. منطقه ای که شهر آلماتی (پایتخت قبلی قزاقستان در آسیای مرکزی) در آن قرار دارد منشاء و نخستین زادگاه سیب است. در زبان ترکی واژه «آلما» یعنی سیب. با افزودن «تی» به «آلما» می شود «آلماتی» یعنی سرزمین و زادگاه یا محل سیب. بنابراین قافلانتی یعنی محل یا جایگاه پلنگ. در روسی این شهر را آلماتا (آلما=سیب، آتا=پدر)، البته این درک درستی نیست. زیرا در زبان روسی آلماتی ترکی به آلماتا تبدیل می شود (تی ترکی در تبدیل به روسیه پایانه آ می گیرد). 

[۴] – به قلم عبدالواحد شمس، فرزند شادروان قوام الدین شمس

۳۱۱۳۱۱



لینک منبع : هوشمند نیوز

آموزش مجازی مدیریت عالی حرفه ای کسب و کار Post DBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
آموزش مجازی مدیریت عالی و حرفه ای کسب و کار DBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
آموزش مجازی مدیریت کسب و کار MBA
+ مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه
ای کافی شاپ
مدیریت حرفه ای کافی شاپ
خبره
حقوقدان خبره
و حرفه ای
سرآشپز حرفه ای
آموزش مجازی تعمیرات موبایل
آموزش مجازی ICDL مهارت های رایانه کار درجه یک و دو
آموزش مجازی کارشناس معاملات املاک_ مشاور املاک
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.