عباس ملکی جهان در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر و در سن ۱۹ سالگی به اسارت درآمد و بعد از گذشت پنج سال، در تاریخ سوم بهمن سال ۱۳۶۷ با اسرای مجروح عراقی مبادله و به میهن بازگشت.
او در گفتوگویی با معرفی خودش و چگونگی حضورش در جبهه روایت می کند: من عباس ملکی جهان متولد ۱۳۴۳، متولد و ساکن اهواز بودم. خانواده ما پیش از انقلاب به دلیل اعتقادات مذهبی، فعالیت سیاسی هم داشتند و من هم به تبع آنها از این امر بیبهره نبودم.
با آغاز جنگ تحمیلی، در همان کمیته مشغول کمک در جبهه و پشت جبهه شدیم. سپس وارد بسیج سپاه شدم و پس از طی چند دوره آموزشی سنگین، حدود چهار سال به طور مستمر در جبهه ها حضور داشتم و به لطف خدا در چندین عملیات توفیق شرکت داشتم از جمله عملیاتهای «فتح المبین» ، «بیتالمقدس»، «محرم»، و «والفجر مقدماتی» در قرارگاه «نصرت» نیز به عنوان نیروی شناسایی در منطقه هورالهویزه فعالیت داشتم.
در آخرین مأموریت قبل از اسارت، در تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام که تیپ نیروهای اهواز بودند، در یکی از گردانهای رزمی آن به نام گردان «عاشورا» حضور داشتم. با آغاز عملیات خیبر در تاریخ سوم بهمن ۶۲ یک روز بعد از شروع عملیات ، در حاشیه رودخانه دجله در روستای «الکساره » در حالی که برای سومین بار و این بار از ناحیه سر با اصابت تیر به شدت مجروح شده بودم به اسارت نیروهای بعثی در آمدم.
در آن زمان ۱۹ ساله بودم و پس از پنج سال اسارت در تاریخ سوم بهمن سال ۱۳۶۷ با اسرای مجروح عراقی مبادله و به ایران بازگشتم. بیشتر طول مدت اسارت را در اردوگاه «موصل ۲» بودم. این اردوگاهی بود که اسرای خیبری را نگهداری میکردند. کل اسرای خیبر را ابتدا به آنجا بردند و بعد به اردوگاه های مختلف تقسیم کردند.
عملیات خیبر یکی از بزرگترین عملیاتهای ایران و اولین عملیات آبی خاکی و برون مرزی وسیع ایران در منطقه بود که در جزایر مجنون و طلاییه و هورالهویزه و نیسان انجام شد و عملیات بسیار وسیع و مهمی بود چون عملیات خیبر عملیات مهم و حساسی بود، اسرای این عملیات هم برای دشمن بسیار مهم قلمداد میشدند و همواره در طول این چند سال سایه فشار و شکنجه و آزار عراقیها بر اسرای این اردوگاهها برداشته نشد در حالی که در بعضی اردوگاه های دیگر، گاهی آزادیهایی داشتند ولی در این اردوگاه، عراقیها گاهی با بستن شیرهای آب و کنترل آب اردوگاه، حداقل ماده حیاتی را هم از اسرا مضایقه میکردند و در آب ،غذا ،زمان تنفس و مسائل بهداشتی اسرا را آزار میدادند.
ما در کشوری اسیر بودیم که ادعای مسلمانی داشت ولی گفتن «الله اکبر» در اردوگاه بالاترین جرم بود!! گاهی به خاطر یک اذان بلند در آسایشگاه یا نماز جماعت سه یا چهار نفری، کلی افراد را شکنجه می کردند. مجموعا ۲۴۰۰ نفر در اردوگاه بودیم. حدود ۶۰۰ نفر مجروح یا قطع عضو یا حتی قطع نخاع در اردوگاه داشتیم و عراقی از کمترین و ابتدایی ترین امکانات پزشکی برای این مجروحین یا بیماران هم مضایقه میکردند. گاهی به ناچار یک سرنگ را برای ۱۵ یا ۲۰ نفر استفاده میکردیم تا حدی که نوک نیدل آن کج می شد!
تا چندین ماه پس از اسارت هنوز نیروهای صلیب سرخ حق بازدید از اردوگاه موصل و اسرای آنجا را نداشتند. البته در کنار این سختیها شیرینیهای خاصی هم وجود داشت مثلا یکی از خاطرات زیبای دوران اسارت این بود که اسرا چون همیشه با هم بودند، از جزئیترین و خصوصیترین و شخصیترین رفتارهای همدیگر اطلاع داشتند، اما این هرگز سبب شکسته شدن حرمتها نمیشد در کنار صمیمیت شدید، احترام زیاد همچنان برقرار بود و مراعات میشد.
هرگز پرده دری و بیحرمتی نبود! برخلاف بعضی که وقتی صمیمی میشوند دیگر حرمتها را نگه نمیدارند و با الفاظ سبک با هم صحبت میکنند، آنجا با وجود صمیمیت و رفاقت در سطح بسیار بالا آداب معاشرت اسلامی در رفتار و سخن گفتن و حتی الفاظ محترمانه ترک نمیشد.
۵۸۵۸
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰