خلیج فارس در سینمای ایران؛ از آغاز تا امروز
روزنامه شهروند – مهتاب جودکی: خشکیهای جنوب، از دریای پارس، موج به موج روایتها شنیدهاند. هرمزگان و بندرعباس و خوزستان و تمام جزایری که تنشان به موجهای خلیجفارس خورده، این داستانها را از هزارانسال پیش در ذهن خود حک کردهاند؛ داستان بندرها، بادهای جنوبی، ماهیها و سکوهای نفتی، لنجها و مرجانها، نخلها و آدمها. این
روزنامه شهروند – مهتاب جودکی: خشکیهای جنوب، از دریای پارس، موج به موج روایتها شنیدهاند. هرمزگان و بندرعباس و خوزستان و تمام جزایری که تنشان به موجهای خلیجفارس خورده، این داستانها را از هزارانسال پیش در ذهن خود حک کردهاند؛ داستان بندرها، بادهای جنوبی، ماهیها و سکوهای نفتی، لنجها و مرجانها، نخلها و آدمها. این روایتها را دوربینها روی شانه فیلمسازان ثبت و تکثیر کردهاند به نام این خلیج. سینمای ایران از چهار دهه پیش دل به قصههای گرم دریا سپرد؛ قصههایی از تنگه هرمز تا اروند رود.
مرور تصویر خلیجفارس بر پرده سینما نیاز به کنکاش دارد؛ جستوجو در آثاری که فیلمسازان در آنها بر فراز و فرود زندگی ساکنان بنادر، فرهنگ مردمان جنوب، جنگ و مقاومت و شگفتیهای طبیعی این دیار دست گذاشتهاند و تصاویری ماندگار ثبت کردهاند که تماشایشان چشیدن طعم دیگری از زندگی است.
حکایت اهل هوا
«پشت این خاکستان یک خاکستان دیگر و پشت این خاکستان یک خانه مقدس است. اهل هوا شبها در اتاق پشت این دیوار، جن را از تن بیرون میکنند.» این صدای احمد شاملو است که در «باد جن» روی تصویری سیاه و سفید آیین «زار» را روایت میکند. سال ١٣۴٨، زمانی که مردم جز فیلمهای عامهپسند سهمی از سینما نداشتند، مستند ٢٢ دقیقهای باد جن به سراغ زندگی در سواحل جنوبی ایران رفت و مردمی سیهچرده را نشان داد که گرفتار زار اند؛ یکی از آیینهای بندر لنگه و جزیرهها و شهرهای دیگر جنوب. «ناصر تقوایی» برای نخستین بار به این مراسم در لنگه نزدیک شد تا با زبان دوربین، بخشی از رازهای این باور مردمان بومی را بازگو کند.
روایت باد جن، یکسال بعد در «زار؛ موسیقی جنوب» ادامه پیدا کرد تا این فرهنگ بیشتر کندوکاو شود اما این بار در قشم. فیلم ١٨ دقیقهای تقوایی با زندگی روزمره مردم بومی آغاز میشود و اجرای مراسم زار را به تصویر میکشد، همراه با دمامزنی «بابا درویش» برای بیرون کشیدن باد جنوبی از تن مرد و زنی مسخشده.
قصه رازآلودِ زار، بار دیگر سال ١٣۵٠ از قالب مستند بیرون آمد. «آزار سرخ» به کارگردانی و نویسندگی «غلامحسین طاهریدوست»، زندگی گروهی از ماهیگیران کناره خلیجفارس را به تصویر کشید و روابط شخصیتها با محیط. در این فیلم که هنرپیشگانش مردم بومی جزیره هرمزند، زندگی «فاضل» به نمایش درمیآید که با صید ماهی و مروارید در جریان است. او به مرض باد سرخ دچار میشود و به جرگه «اهل هوا» میپیوندد، در زادگاهش فاضل را دیوانه میخوانند و همسر و فرزندش از پس پرستاریاش برنمیآیند. او آخر به دریا میرود و آنجا مراسم اهل هوا را برایش برگزار میکنند و در آخر ناهوشیار در آب غوطهور میشود. آزار سرخ که محصول رادیو و تلویزیون ملی ایران است، نخستین فیلم رنگی است که آیین زار را به تصویر میکشد.
قصههای کودکی
«امیرو» سرمست روی خاک گرم بندر میدوید و فریاد میزد: «مو ساز زِدُم… مو ساز زِدُم…» ۴٧سال گذشته و این دیالوگ «سازدهنی» هنوز یادآور تلخی ِسواریگرفتنهای «عبدلو» است از امیرو؛ پسری که پیش از پیدا شدن ساز، برای خودش کسی بود.
پدر عبدلو روی لنج کار میکرد و سازدهنی طلایی را که از یک خارجی گرفته بود، به عبدلو داد بلکه راضی به خوردن داروی تلخش بشود. شد، اما در عوض ساز را که هیچ بچه بندری تا به حال شبیهش را ندیده بود، وسیله تسلط به بچهها کرد؛ امیرو دست به دامن دزدیدن یک قاچ هندوانه شد، به عبدلو کولی داد و طول کشید تا سازی را که مال آن دیار نبود و وبالش شده بود، میان دریا بیندازد و از خاری رها شود. «امیر نادری» این فیلم را در یکی از روستاهای ساحلی بندرعباس ساخت، جایی که خانههای کپری سادهاش به رنگ خاک است و زندگی جور دیگری جریان دارد. سهراب شهید ثالث – از آغازگران موج نوی سینمای ایران- تدوینگر این اثر استعاری برای کودکان بود. در آن سالها با اکران سازدهنی باز هم فیلمی متفاوت میان فیلمهای فارسی گل کرد.
امیر نادری قصه کودکان جنوب را یک بار دیگر درسال ١٣۶٣، با «دونده» به سینما آورد، با تصویری از «امیرو» که در لنجی به گل نشسته زندگی میکند و خیالِ رفتن به آن سوی دریاها دارد. امیروی دونده آشغالها را میجورد، بطری میفروشد، کفش واکس میزند، یخ میفروشد، میرود دنبال الفبا تا بیشتر بداند و پافشاری میکند که نبازد؛ چه آنجا که افتاد به دویدن دنبال کسی که پول آبخنکش را نداد و چه وقتی دنبال دزدِ قالب یخ دوید. در دونده هم خروش موجهای خلیج را میشود دید و هم خروش امیرو را در گرمای آتش شعله لولههای گاز که مسابقه دو را میبرد و آخر روی بشکهای به شادی دَم میگیرد. نامها در این اثر هم درخشاناند؛ تدوین کار بهرام بیضایی است و فیلمنامه کار مشترک امیرنادری و بهروز غریبپور.
یک قصه دیگر؛ شیرمحمد
«تنگسیر» سهم دیگر ساحلنشینان خلیجفارس از سینمای سال ١٣۵٢ است؛ فیلمی درباره خروش اهالی شهرستان تنگستان در بوشهر. تنگسیر را که اقتباسی از داستان صادق چوبک به همین نام است، امیر نادری پس از سازدهنی ساخت و داستان مبارزه زائر محمدِ چاهکن علیه ستم را روایت کرد. قصه در اواخر دوره قاجار رخ میدهد، زائرمحمد برای دفاع از حقش برمیخیزد و مردم محلی به دنبال او با تفنگچیهای حکومتی درمیافتند و به او لقب میدهند: شیرمحمد. تنگسیر که بهروز وثوقی بازیگر نقش اصلی آن است، از آثار مهمی است که تصویری بومی و بینظیر از مردم بوشهر را در سینما نمایش داد.
لنج و موجها و مروارید
«عاشور» اینطور روایت میکرد: «این بندر دور افتاده تو ساحل خلیجفارس سرزمین منه. یه جای فراموششده که شاید تو فکر خدا مونده باشه. ما مردم فقیرِ پاپتی تو این خونههای کاهگلی چشم به این دنیای بیرحم وا کردیم.» او نشسته بود کنار همسرش و سرنوشت «مصیب» را میگفت که «صیاد مروارید بود، یه روز قایقش رو تو دریا طوفان زد. بچهش رو دریا گرفت. پای خودشم کوسه زد و بیچاره زنش دیوونه شد.» در «موج طوفان» زن مصیب هر روز کنار دریا پرسه میزند؛ دریا حالش خراب است و به صیادان اقبال نمیدهد برای صید.
عاشور با حسرت میگفت: «یعنی میشه یه روز اقبال ما وا بشه؟ میشه یه روز دریا سینهش رو برای ما وا کنه؟» زنش از عبدو –شوفر شرکت آمریکایی در بندرعباس- شنیده بود که صدفهای مروارید کم شدهاند، چون لنجهای نفتکش رفت و آمدشان زیاد شده: «لنجای نفتکش که اومدورفت میکنن، موج دریا که میاد، لنجها لومبر ورمیدارن، نفت میریزه تو دریا. به خاطر همینه که صیادای مروارید یکی یکی کارشون رو ول میکنن و میرن کارای دیگه میکنن؛ یا میرن ماهیگیری، یا میرن بندرعباس کارگری، فعلگی. اونایی هم که بیریشهن میرن اون طرف مرز.»
عاشور یک روز بزرگترین مروارید را از دریا گرفت و دلالها دنبالش افتادند تا مروارید را از او بگیرند. درگیری شد و او ناغافل یکی از آنها را کشت و ناچار شد به فرار. تا اینکه مردم همصدایش شدند برای مبارزه با باند دلالها. فیلم «موج طوفان» را «منوچهر احمدی» درسال ١٣۶٠ بر اساس قصه «مروارید بزرگ» (نوشته جان اشتاین بک) ساخت. تا آن زمان دیگر امواج خلیج در سینما جا باز کرده بود.
روزگار «ناخدا خورشید» هم با همان یک لنج میگذشت؛ که اگر از دستش میرفت، زندگی از کفش رفته بود. «ناصر تقوایی» قصه او را در بندرهای کُنگ و لنگه روایت کرد، با مردمی بومی و جغرافیایی واقعی. سال ١٣۶۵ ناخدا خورشید از آدمهایی گفت که زندگیشان به دریا و به وطن بسته است. فیلم اقتباسی از داستان «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی است و موضوعی اجتماعی و سیاسی دارد:
خورشید، ناخدای یکدستِ لنجی بارکش بود که خواجه ماجد او را لو داد و بار سیگارش-همه دار و ندارش- را به آتش کشیدند. او برای گذران زندگی از کشورهای حاشیه خلیج فارس جنس قاچاق میکرد و در جریان حوادث پس از ترور حسنعلی منصور در سال ۴١ از سر ناچاری راضی شد به فراریدادن آدمهایی که پس از ترور نخستوزیر دیگر نمیتوانستند در کشور بمانند و درحالی که توقیف لنجش (بمبک) نزدیک بود، با اصرار یک دلال، گروهی از تبعیدیهای شرور را که چندسال ساکن بندر بودند، میان آب برد و آخر با لنجی به اسکله برگشت که همه مسافرانش کشته شدند.
این فیلم یکی از ماندگارترینهای سینمای ایران است. از لوکیشنهای «ناخدا خورشید» که یکبار با بالاآمدن دریا از بین رفت و دوباره آن را بنا کردند، اکنون چیزی باقی نمانده. تقوایی ۶سال پیش گفته بود: «بندر لنگه یکی از زیباترین بنادر ایران و از لحاظ معماری و تجارت خاص بود. فیلم ناخدا خورشید در دو بندر لنگه و کنگ ساخته شد، ولی اکنون دیگر اثری از این بنادر و آن ظاهر قدیمی نیست. »
از آتش و خون
سینما از هشتسال جنگ با عراق که به خشکیهای دریای پارس کشیده شد، سهم بالایی برد؛ بیشتر از ٢٣٠ فیلم بلند از سال ١٣۶٠ تا امروز؛ از فیلمی مثل «باشو، غریبه کوچک» ِ بهرام بیضایی که فقط دقایق نخست آن آتش جنگ در جنوب را نشان میداد و ماندنی شد تا «آژانس شیشهای» ابراهیم حاتمیکیا.
از میان ساختههای سینمایی، «لیلی با من است» در خاطر همه مانده. کمال تبریزی در سال ١٣٧۴روایتی کمدی از جنگ بیرون کشید که اتفاقا بیشتر به واقعیت نزدیک بود و اقبال داشت؛ «صادق مشکینی» فیلمبرداری است که از جبهه میترسد، اما ناچار بود برای گرفتن وام از صندوق تلویزیون، فیلمی مستند از اسرای عراقی در جبهه بگیرد، وصیتش را بنویسد و راهی منطقه شود. او به اهواز میرود، اما با اینکه برای قاطی نشدن با جنگ تلاش میکند، بدبیاری او را به خط مقدم میرساند؛ مثل وقتی که جلوی تابلوی به طرف کرخه ایستاده، رانندهای که راهی پشت جبهه است را به اشتباه رد میکند و با شوق سوار ماشینی میشود که مستقیم میرود میان رزمندهها، درست وسط تیر و آتش.
تالاب هورالعظیم در خوزستان و همه آبگیرهای مناطق جنگی جنوب، جایی بود که عملیاتهای خیبر و بدر در آنها اتفاق افتاد. عزیزالله حمیدنژاد با «هور در آتش» در سال١٣٧٠ روایت «بابا عقیل» است که برای دیدن پسرش «رحمت» بی آنکه بخواهد تا کمینگاهِ رزمندگان در اعماق هور پیش رفته، بر قایقی شکسته سوار میشود و رزمنده مجروحی را از میان آب و آتش رد میکند. در سفر او موقعیتهای جنگی در آبراههها، شبیه آنچه در سالهای جنگ بوده و حالا بخشی از هویت ایران است، تصویر میشود.
در فیلم دیگر، «سرزمین خورشید» محاصره بیمارستانی در خرمشهر با آغاز جنگ روی پرده میآید؛ شهری که همین حالا هم کوچهها و خانههای بسیاری دارد با ردی از گلوله آن سالها بر تن. در فیلم احمدرضا درویش، که در سال ١٣٧۵ تولید شده، درحالیکه عراقیها شهر را در دست گرفتهاند، محمد جهانآرا، فرمانده جوان سپاه خرمشهر، پیشنهاد میکند رزمندگان با جیپ راه را برای مجروحان و پزشکان سوار بر آمبولانس و لندرور باز کنند. کارگردانان بسیار دیگری هم در طول این سالیان هر کدام به شکلی از جنگ گفتند. مثل «جنگ نفتکشها» که سال ٧٢ براساس واقعه جنگ نفتکشها در خلیج فارس در زمان جنگ ایران و عراق ساخته شد و کشیده شدن دامنه آتش جنگ به خلیج فارس را به تصویر کشید.
خلیج فارس به روایت تاریخ
سفری بر پهنه دریای پارس، از عمق تاریخ تا به امروز؛ شگفتیهای سفر دور و دراز «منوچهر طیّاب» هم در مستند «دریای پارس» گویاست و هم در نخستین کتاب از مجموعه «سفر در ایران» که خود او نوشته و در سفرنامه به مستندات تاریخی گریز زده. «دریای پارس» سال ١٣٨۵ ساخته شد، اما همانطور که طیّاب در کتابش آورده با همه زحمت و مشکلاتی که بر سر تهیه آن تحمل کرد، دست آخر با تدوین اداره تولید فیلم قیچی شد. این مستند یکی از معدود آثاری است که برداشتی فرهنگی از خلیج فارس و خشکیها و جزایر آن داشته و به زندگی روزمره مردم بومی و تاریخ اجتماعی، جغرافیای خشکیها، آداب مردمان و اقتصاد ساکنان دریای پارس پرداخته است.
تاریخ خلیج فارس یکبار دیگر هم به تصویر کشیده شد، اما به شکل یک اثر سینمایی. محمد بزرگنیا در سال ١٣٨٩، «راه آبی ابریشم» را تصویر کرد تا از تاریخ دریانوردی در ایران بگوید. «سلیمان سیرافی» دریانوردی ایرانی است که در مسیر آبی ابریشم از اقیانوس هند میگذرد تا مالالتجارهای را از بندر سیراف به بندر خانفو در چین برساند. در طول این سفر اتفاقاتی رخ میدهد و جدا از تاریخ دریانوردی، مسأله هویت پارسی خلیج جنوبی ایران مطرح میشود. وقتی این فیلم در جزیره قشم تصویربرداری میشد، در طول ۴٠ روز بندرگاهی با ویژگیهای قرن چهارم در سواحل درگهان ساختند و لوکیشن بازار دریایی سیراف و بخشی از بندر مسقط را بازسازی کردند. بنا بود این لوکیشن که به سازمان عمران قشم تعلق دارد، بعدها به عنوان بازار سنتی و رستوران استفاده شود و گردشگر بگیرد، اما این اتفاق نیفتاد.
بسیاری از لوکیشنهای فیلمها اگرچه از بین رفته، اما از میان معدود بازماندهها اضافه شدن یک قصه تازه به سواحل جنوبی، سال ٩٣ در خلیج نایبند در عسلویه اتفاق افتاد. کمتر از ١٠ دقیقه از فیلم «محمدرسول الله (ص)» مجید مجیدی در ساحل «بنود» فیلمبرداری شد، در ۶ کیلومتری چاه مبارک و در منطقه حفاظتشده نایبند. این لوکیشن در قالب روستایی ساحلی ساخته شد؛ جایی که در اولین سفر تجاری پیامبر اسلام (ص) از دریای آن میگذرد و مدت کوتاهی در روستایش اقامت میکند.
سه اپیزود در کیش
کیش بارها و بارها روی پرده سینما تصویر شده است. سال ١٣٧٧ سهگانهای از این جزیره در سینماها به نمایش درآمد. اپیزود اول فیلم کوتاه «قصههای کیش»، به کارگردانی ناصر تقوایی داستان «کشتی یونانی» به گل نشسته در این جزیره را گفت، قصه زندگی «شنبه»، صیادی که همراه «جمعه»، دوستش مقواهایی را که از کشتی یونانی به دریا ریخته میشود، جمع و آویزان میکنند تا خشک شوند.
«سفارش»، عنوان اپیزود دوم است که «ابوالفضل جلیلی» کارگردانی کرده؛ ماجرای حافظ که اهل مریوان است و برای کار به کیش آمده و در گوشهای پرت از این جزیره تانکرهای حمل سوخت را بارگیری میکند.
اپیزود سوم را به نام «در» محسن مخملباف کارگردانی کرده؛ مردی که از دار دنیا یک «در» پلاک دار برایش مانده که بر پشتش حمل میکند. تمام این داستانها در کیش روایت میشود، جزیرهای که منطقه آزاد است و انتظار میرود بومیها هم از بازارش سودی ببرند، اما نمیبرند، ساحلی در خلیج فارس که شبیه یک پاساژ است و از هویت بومیاش سالهاست دور شده.
دفن اژدها در دره ستارهها
راز یک گورستان متروک در جزیره قشم؛ «اژدها وارد میشود» کنکاش گره گشودن از این راز است، پر از تصاویر مسخکننده. سال ١٣٩۴ سینماروها با این فیلم «مانی حقیقی» که از همان وقت طرفداران سرسخت و منتقدان تندرویی پیدا کرده، درگیر راز اژدهای خفته در خاک شدند. برای گشودن این راز دوم بهمن ماه ١٣۴٣، یک شورلت ایمپالای نارنجی رنگ –که متعلق به ابراهیم گلستان، پدربزرگ حقیقی و نویسنده بنام ایران است- از قبرستان باستانی قشم میگذرد و به سمت کشتی به گل نشستهای میراند.
ماجرای قبرستان افسانهای ذره ذره در فیلم رو میشود؛ قصه به فتح هرمز در دوره صفویان برمیگردد که در جریان آن پرتغالیها از خلیج فارس رانده شدند. اژدهایی زیر گورستان خفته است که هیچ بومی مردهاش را در آن دفن نمیکند، اژدهایی که قدرتی برای راندن دشمنان از این خاک بوده. این فیلم نمادگرایانه جدا از اینکه با قالب کردنش بهعنوان مستند به مخاطب، باورهای دروغین را به چالش میکشد، پر از تصاویر شگفتانگیز از قشم است. یکی از لوکیشنهای دیدنی این فیلم بخشهایی است که در دره ستارهها به تصویر کشیده شده، درهای که از شگفتیهای زمینشناختی خلیج فارس است و اهالی به آن میگویند «آستاره کُفته».
آموزش مجازی مدیریت عالی حرفه ای کسب و کار Post DBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه | آموزش مجازی مدیریت عالی و حرفه ای کسب و کار DBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه | آموزش مجازی مدیریت کسب و کار MBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه |
مدیریت حرفه ای کافی شاپ | حقوقدان خبره | سرآشپز حرفه ای |
آموزش مجازی تعمیرات موبایل | آموزش مجازی ICDL مهارت های رایانه کار درجه یک و دو | آموزش مجازی کارشناس معاملات املاک_ مشاور املاک |
برچسب ها :خلیج فارس ، سینما ، سینمای ایران ، فرهنگ و هنر
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰