آنچه در کارنامه او پررنگ شده است، حضور او در عرصه سیاسی دهه هفتاد ایران و ستیز با چهرههای اصلاحطلب است و آنچه کمرنگ است، عدم همراهی فعالانه او با جریان اسلام سیاسی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و جایگاه او در عرصه فلسفه اسلامی معاصر است. در این یادداشت اشاره کوتاهی به فهم مصباح یزدی از فلسفه اسلامی و مقام و موقع او در تاریخ فلسفه اسلامی معاصر خواهیم انداخت.
اشاره شدکه محمد تقی مصباح یزدی شئون مختلفی در تاریخ معاصر ما دارد. برخی از این شئون مثل مواضع سیاسی او در اعلان صراحتبار تقدم مشروعیت بر مقبولیت نظام اسلامی برای عموم شناختهشده است. برخی از این شئون مثل تأسیس نهادهای دانشگاهی و پایهگذاری موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی برای خواص شناخته شده است. اما برخی از این شئون مصباح یزدی مثل اشتغال جدی به فلسفه برای عوام و خواص کمتر شناخته شده است. اهمیت این شأن مصباح یزدی موقعی خود را بیشتر بر ما مینمایاند که بدانیم جبهه مدافعان فلسفه در حوزه علمیه قم، جبههای ضعیف است و دلمشغولان آن همواره پیش و پس از انقلاب اسلامی در اقلیت هستند. اما مصباح یزدی با اقتدا به استاد خویش، علامه طباطبایی، راه پرمخاطره دفاع از فلسفه را در پایتخت مذهبی ایران در چهل سال اخیر طی کرد. تا جایی که با اندک تسامحی میتوان گفت اگر پیش از انقلاب، آقای مطهری، دیگر شاگرد علامه طباطبایی متولی فلسفه در میان حوزویان بود، پس از انقلاب، مصباح یزدی در کنار آیتالله جوادیآملی به مثابه دو شاگرد مبرز علامه طباطبایی، متولیان رسمی فلسفه در حوزه علمیه قم بودهاند. اما تولیت مصباح یزدی در فلسفه اسلامی معاصر واجد چند ویژگی است که به آنها اشاره میکنیم.
عقلانی بودن
رکن اصیل مدرسه فلسفی مصباح یزدی تاکید بر عقلانیت و پرهیز از اختلاط عقل و دین و یا به عبارت دیگر دانش فلسفه و کلام است. مصباح یزدی برخلاف آیتالله جوادیآملی که در دینشناسی خود تا جایی پیش میرود که مرز میان کلام و فلسفه را از میان برمیدارد و همچون خواجه نصیرالدین طوسی به اتحاد کلام و فلسفه مدد میرساند، مخالف اتحاد این دو دانش و مدافع وضوح و تعمق فلسفی ویژه در امور است و این مراقبت را دارد که فلسفه به عنوان دانشی که متکفّل تعیین معرفتشناسی و هستیشناسی و اخلاق و سیاست است، به کلام بهمثابه دانش اثبات گزارههای دینی فروکاسته شود.
انتقادی بودن
یکی از ارکان دیگر مدرسه فلسفی مصباح یزدی، نقد است. او به صورتی جدی مدافع بالندگی و حرکت و روند فلسفه اسلامی است و از افول و ایستایی و در جا زدن فلسفه اسلامی شکایت میکند. پر واضح است که تنها عاملی که باعث رشد و بالندگی فلسفی اسلامی میشود، نگاه انتقادی است و مصباح یزدی در این زمینه چنان پیشرو است که حتی نسبت به نقد استاد خود علامه طباطبایی نیز بیتفاوت نمیماند و استاد خود را به بوته نقد میبرد. این نگاه مصباح یزدی بسیار جالبتوجه است. او در مقدمه کتاب دروس فلسفه خود مینویسد: «رکود و توقف حرکت تکاملی فلسفه، یکی از مهمترین نارساییهای آموزش فلسفه در ایران است. تا جایی که چنین پنداری پدید آمده که گویا فلسفه اسلامی به نقطه پایانی خود رسیده است و دیگر جای تحقیق بیشتری ندارد و کسی حق اظهارنظر انتقادی نخواهد داشت.» در این عبارت کوتاه از حق اظهارنظر آزاد و اظهار نظر انتقادی دفاع شده است. مصباح یزدی تنها به توصیه اکتفا نمیکند، بلکه خودش وارد گود شده و کتاب نهایهالحکمه علامه طباطبایی را مورد نقد اساسی قرار داد.
مستقل بودن
رکن دیگر مدرسه فلسفی مصباح یزدی ناظر به استقلال شأن فلسفه از دانش فقه است. او بر آن است که حتی برای شناسایی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به مثابه امری که ذیل فقه سیاسی قابل توضیح است، بینیاز از فلسفه نیستیم و بالاتر از آن نیازمند احیای مباحث عقل هستیم. مصباح یزدی همواره این مراقبه را دارد که جایگاه فلسفه به مثابه دانش عرضهکننده مباحث عقلی، جایگاهی مبنایی، پایدار و زاینده باشد.
آموزشی بودن
رکن چهارم و پایانی مدرسه فلسفی مصباح یزدی ناظر به آموزشی بودن آن است. استعداد و توانایی او در انتقال مباحث عقلی و آموزشی فلسفه نکته مهمی است که دغدغه آینده فلسفه در حوزه را نشانه گرفته است. مصباح یزدی در دوره دو جلدی «آموزش فلسفه» بهگونهای منطقی و نظاممند به ارائه مباحث اهتمام ورزیده است و با عبور از طرفداری متعصبانه از برخی مکاتبات فلسفی، روحیه نقدپذیری را در دانشجو و طلبه بالا میبرد. البته نباید از حق گذشت و نگفت که در زمینه نثر فلسفی و توضیح و شرح فقرات دشوار آثار فلسفه اسلامی، قلم مصباح یزدی نسبت به قلم آیتالله جوادی آملی چندان روشن و رسا نبود. اما به هر رو یکی از کاراکترهایی بود که به وجوه آموزشی و انتقال مطلب در فلسفه اسلامی بیتوجه نماند و در سراسر عمر خود در پی برساختن مکتب فلسفه اسلامی با تاکید بر بعد آموزشی آن بود.
در پایان باید تاکید و تمایزی بر جایگاه مصباح یزدی در فلسفه اسلامی با جایگاه رسمی او در جمهوری اسلامی وارد کنیم. اگر او در عرصه فلسفه اسلامی معاصر دارای ویژگیهای مترقیانه و منحصر به فردی بود، در عرصه جمهوری اسلامی جایگاهی رسمی دارد که معطوف به دفاع از ایده اطلاق حکمرانی اسلامی و همچنین بینیاز بودن حکمران اسلامی به مقبولیت مردمی است.
* نویسنده و روزنامه نگار اندیشه
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰