امیررضا احمدی؛ یک؛ استاد «همایون خرم»، موسیقیدان بزرگ کشورمان درباره «ابوالحسن صبا» نوازندە اسطورهای میگوید»:در مراسمی به عنوان یکصدمین سالگرد آقای صبا سخنرانی کردم. آنجا گفتم شما ببینید هرچقدر از زمانی که ظاهرا او را از دست دادهایم میگذرد، او ماندگارتر و ماناتر میشود؛ در حالی که هیچکس نمیداند در آن زمان نخست وزیر یا وزیر چه کسی بوده و این مقامات صوری نمیماند، اما این مقام دل است که میماند و اگر کسی در دل رسوخ کند، هیچ نیرویی نمیتواند آن را بردارد».
این مقدمه نسبتا بلند، بهترین توصیفی است که میتوان درباره جهان پهلوان تختی به کار برد. مردی که بیش از پنجدهه از غروبش در هتل آتلانتیک میگذرد اما گویی هر چقدر به زمان فقدان ظاهریاش افزوده میشود، محبوبیتش هم چندین برابر میشود؛ همچون تکبیت معروفی که میتوان در وصف آقا تختی اینگونه تغییرش داد؛ «هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای؟/او در میان جمع و خودش جای دیگری است».
دو؛ کشتی ایران تاریخی پر بار دارد و قهرمانان زیادی به خودش دیده؛ قهرمانانی که بارها از سکوهای شکوه و افتخار بالا رفتهاند و مدالهای رنگارنگی را به گردن آویختهاند اما هیچکدام تختی نشدهاند. مردی که آوازهاش از مرزهای ایران هم فراتر رفته و میتوان راز ماندگاریاش را از مدوید افسانهای پرسید؛ کسی که در فینال تولیدو، مقابل تختی قرار گرفت و جهان پهلوان به قیمت از دست دادن طلای جهان، حاضر نشد روی پای مصدوم حریف جوانش فشار بیاورد. بعد از آن مدوید خورجینی از مدالهای مختلف را به خانه برد اما هیچگاه چهره تختی را از یاد نبرد؛ درست مثل مردم زلزلهزده بوئین زهرا. وقتی در شهریور ۱۳۴۱ زلزله ۷ ریشتری بوئین زهرا و روستاهای دشت قزوین را با خاک یکسان کرد، تختی صندوق به گردن از پارک ساعی به سمت خیابان فردوسی شروع به پیاده روی کرد و با بلندگو شخصا از مردم میخواست تا به زلزله زدگان کمک کنند. تا جایی که زنها گوشواره و گردنبندهای خود را اهدا کردند و مردها پولهای اهدایی خود را به صندوقی که آقا تختی به گردن انداخته بود میریختند. این همان مقامی است که از آن صحبت کردیم؛ مقام دلی که تخت پادشاهی تختی را در دل مردم دایر کرده و به او برچسب فراموشنشدنی چسبانده.
سه؛ نمیدانیم اگر تختی زنده بود، آیا همچنان این محبوبیت بی حد و حصر را داشت یا نه، اما این را خوب میدانیم که اگر چه غلامرضا پسر مشرجب، در دوران قهرمانی خود سه مدال رنگارنگ المپیک و چهار مدال جهانی را گرفت اما راز ماندگاریاش نه از مسیر این مدالهای فلزی، که از دل مردم میگذرد. مثل روزهایی که زمین لرزید اما او نگذاشت دل مردم بلرزد. مثل وقتی که او در دوراهی منفعت و حقیقت، دومی را انتخاب کرد و وقتی همه درها جز در منفعت به رویش بسته شد، ترجیح داد فقط یک لیوان آب بردارد و دیگر از اتاق خود در هتل آتلانتیک بیرون نیاید. مردی که هیچ چیز نتوانست تغییرش دهد؛ تختی بود، تختی هست و تختی خواهد ماند.
۲۵۷ ۲۵۱
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰