دلیلش را جویا شدم. مکثی کرد و ادامه داد: همسرم معلول است و این مسیر را به نیت شفای او میآیم و البته هر چه خدا تا امروز به من داده است از امام رضا(ع) دارم. مگر میشود این عشق و ارادت بیتاثیر باشد؟
کمی جلوتر به خانوادهای میرسم که زیر آفتاب بساط چای آتشی راه انداختند. زائران پیاده به سمت موکب کوچکشان میآمدند و لیوان چای برمیداشتند. به سمت زنی که چای را در استکانها میریخت، رفتم تا با او صحبت کنم. زن گفت: همسرم یک بار به پیادهروی آمده بود. یک خانواده در مسیر چای آتشی به زائران میدادند. از سال بعد ما هم آمدیم و موکبمان را راه انداختیم. امسال ششمین سالی است که در این مسیر خدمت میکنیم. کمکم دیگر اعضای خانواده و فامیل نیز با ما همراه شدند.
سپس ادامه داد: ما هر سال هزار کیلومتر از زاهدان به مشهد میآییم و یک روز موکب داریم. در این مدت زیاد حاجت گرفتم. هر کسی در این موکب کمک کرده است حاجت گرفته است. این موکب خیر و برکت زیادی به زندگی ما بخشیده. هر چی دارم از در خانه اهل بیت است.
هر چه میبینیم همه عشق است
موکبداری کنار خیمه موکب ایستاده بود و به کارها نظارت میکرد. مرد موکبدار که ۸ سال است در این منطقه موکب دارد، گفت: ۳ روز است موکبمان را برپا کردیم و تا ظهر شهادت در خدمت زائران هستیم. من پیادهروی اربعین هم رفتم و اینجا و کربلا فرقی ندارد خدمت همه جا خدمت است. عشق اهل بیت(ع) است که این همه آدم را به اینجا کشانده است تا خدمتگزار زائران باشند.
اشکش را که جاری شده بود پاک کرد و ادامه داد: در پیادهروی اربعین خسته شده بودم با خودم گفتم «کسی که عاقل است با ماشین میرود نه پیاده» کمی که گذشت حرفم را اصلاح کردم و گفتم «عاقلان با ماشین میروند و عاشقان پیاده» هر چه میبینم همه عشق است و غیر از عشق هیچ کلمه دیگری وصف حال این زائران و خدمتگزاران نیست.
مرد گفت: هر سال زوار را میدیدم که به مشهد میروند. تصمیم گرفتم به آنها خدمت کنم. سال اولی که تصمیم گرفتم به زائران خدمت کنم تمام وسایلم یک اجاق گاز، کتری و قوری بود که در یک وانت خلاصه میشد. کمکم امکاناتمان و تعداد افراد بیشتر شد.
از شغلش پرسیدم، جواب داد: همه ما شاغلیم و در این چند روز که اینجاییم کارمان را رها کردیم. به کارفرمایم گفتم که چند روزی نمیتوانم در محل کارم باشد. هر چه بادا باد، توکل به خدا. اگر اخراج هم شوم خدا بزرگ است. سال گذشته یکی از رفقایم نتوانست بیاید و مجبور شد در محل کارش بماند. هر زمان با او تماس گرفتم گریه میکرد.
او از تاثیر خدمت به زائران در زندگیاش گفت: اینکه میتوانم با درآمدی کم زندگی را بگذرانم از برکت ائمه است. هزینههایی که در موکب صرف میشود نیز شخصی است. خودمان یا خیرین هزینهها را تامین میکنیم.
فرزندانم را نذر امام رضا(ع) کردم
به سمت دختربچهای که همراه خانوادهاش به پیادهروی آمده بود رفتم. دختر مقابلم ایستاد و در حالی که با گوشه شالش بازی میکرد؛ گفت: از اصفهان آمدم و از نیشابور پیادهروی را شروع کردم. اولین باری است که در پیادهروی حضور دارم.
مادرش کنارش ایستاد و گفت: دختر ۱۱ ساله و پسر ۶ سالهام، را نذر امام رضا(ع) کردم تا خدا اهل و سربهراهشان کند و عاقبتشان خیر شود. در شرایط امروز جوانهایمان را باید به خدا بسپاریم و از امام رضا(ع) بخواهیم کمکشان کنند. در مسیر خداروشکر بچهها اذیت نکردند و خودشان هم دوست داشتند پیادهروی کنند. بچهها ادامه راه ما هستند و ما باید کاری کنیم که این اتفاق بیفتد.
در کنار موکبی پسر نوجوانی روی زمین نشسته بود و کفش زائران را واکس میزد. دقایقی با او همکلام شدم. گفت: اولین باری است که به زائران پیاده امام رضا(ع) خدمت میکنم. ۲ روز است آمدم و تا روز شهادت به عشق امام رضا(ع) به کارم ادامه میدهم.
از او پرسیدم چرا از بین تمام کارها کفش واکس میزند؟ جواب داد: اینجا نزدیک مشهد است و از این به بعد راه آسفالت است. کفشهای زائران را واکس میزنم تا وقتی به حرم امام رضا(ع) میرسند، کفشهایشان تمیز و مرتب باشد. سالهای بعد هم اگر عمری باقی باشد به امام رضا(ع) و زائرانش خدمت خواهم کرد. خدمت کردن به این زائران تاثیرات زیادی در زندگی میگذارد.
مقابل یکی از موکبها مرد جوانی سینی شربت به دست گرفته بود و به همه تعارف میکرد. جلو رفتم تا با او صحبت کنم، سینی را جلو آورد و گفت: بفرمایید اول شربت بنوشید.
او که یک هفته به زائران خدمت کرده است، گفت: از ۹ سالگی در موکبها بودم و ۲ سال است در این موکب خدمت میکنم. عشق به امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) مرا به این سمت و سو کشانده است؛ مادرم نیز مداح بود و در خانه جلسات قرآن برگزار میکرد. چیزی جز عاقبت بهخیری همه و شفای بیماران نمیخواهم و همیشه دعا میکنم باز هم نیرو و توان خدمت به زائران پیاده امام رضا(ع) را داشته باشم.
مرد جوان از حس خوب خدمت به زائران پیاده شنیدن دعاهای خیرشان گفت و ادامه داد: این چند روز زائران زیادی را دیدم که با هر شرایطی به پیادهروی آمدند؛ پیر، جوان و حتی روی صندلی چرخدار یا با پای شکسته.
کمی آن طرفتر از موکب، چشمم به مردی با موی سفید افتاد. مرد که ۷۰ سال دارد و برای سومین بار در پیادهروی شرکت کرده بود، گفت: از تهران آمدم و از ملکآباد پیاده به سمت مشهد در حرکت هستم. عشق است که مرا به این راه آورده و چیزی جز سلامتی و تقوا از خدا نمیخواهم. این راه خستگی ندارد. تازه از پیادهروی اربعین برگشتم و به سمت مشهد آمدم. دوست دارم عمری دوباره به من بدهند تا از جوانی این مسیر را بارها و بارها طی کنم.
پیادهروی خودش حاجت است
چند پسر جوان را دیدم و به سمتشان رفتم. یکی از آنها حاضر به گفتوگو شد. پسر جوان گفت: ۵ بار به پیادهروی آمدم. ۲ سال کرونا که شرایط فراهم نبود بسیار دلتنگ شدم و به همین دلیل امسال هم در پیادهروی شرکت کردم.
از حاجتش پرسیدم، گفت: این پیادهروی خودش حاجت است. برای امثال من که اربعین کربلا نرفتند پیادهروی در این مسیر غنیمت است. تا کسی نیاید نمیتواند حس و حال این مسیر را درک کند هر چه هم که بشنود، ببیند و بخواند فایده ندارد؛ فقط باید بیاید و ببیند.
از کنار موکبها و مردم عبور کردم و اطرافم را تماشا کردم. همه به سوی یک مقصد میرفتند؛ یکی کوله به دوش و دیگری چمدان به دست. موکبداران با اشتیاق و روی گشاده به مردم خدمت میکردند. پیرمردی با مو و ریش سفید، دشاشه پوش و چفیه به سر کنار یکی از موکبها ایستاده بود. کودکی کنارش بود و با مهربانی با او حرف میزد. کودکان دیگری اطراف پیرمرد میچرخیدند و بازی میکردند.
جلوتر رفتم. کنار جاده ۳ پسربچه در سایه ماشینی نشسته بودند و با هم گپ میزدند. به سمتشان رفتم. یکیشان گفت: از نیشابور به همراه همروستاییانم آمدم. این مسیر خستگی ندارد و انرژی بیشتری گرفتم زیرا شور و شوق رسیدن به حرم فرصتی به خستگی نمیدهد.
او که چهارمین بار است در پیادهوری حضور دارد، ادامه داد: سالهایی که نتوانستم به پیادهروی بیایم خیلی دلتنگ شدم. نشستن در خانه به جای قدم زدن در این مسیر ناراحت کننده بود. وقتی شنیدم دوستانم به پیادهروی میروند خوشحال شدم، وسایلم را جمع کردم و به راه افتادم. درست است پیاده رفتن سخت است اما ارزشش به همین پیادهروی است.
زن جوانی که همراه پدر، برادران و برادرزادهاش موکبی برپا کرده بودند، گفت: ۳ سال است که در این مسیر به زائران خدمت میکنم. آرزو دارم اربعین هم به کربلا بروم و در پیادهروی اربعین شرکت کنم. اینجا چنین شور و حالی است ببنید اربعین چه خبر است. در همین مسیر جوانان زیادی را دیدم که با شور و اشتیاق مادرانشان را با ویلچر به سمت مشهد میبرند.
زن به برادرزادهاش اشاره کرد و ادامه داد: او هم از صبح با اشتیاق به ما کمک میکند. عشق به امام رضا(ع) مرا به موکب کشانده و عشق به امام حسین(ع) به کربلا خواهد برد.
پدر زن جوان شعری درباره امام رضا(ع) خواند. شعر را با جان و دل شنیدم. شعر روح زائران پیاده را در خود جا داده بود.
زن و مردی به همراه پسر کوچکشان که روی دوش مرد بود کنار جاده قدم میزدند. با آنها نیز همکلام شدم. مرد گفت: از روستایی در نزدیکی نیشابور راه افتادیم. ۹ سال است به عشق امام رضا(ع) این مسیر را طی میکنیم. خدمات موکبهای میان راه عالی است. مشکلات زیاد شده و هر سال تنها فرصتی که میتوانیم به مشهد برویم همین ایام است. در این مدت کار و شغلم را به خدا میسپارم. بچههایمان را میآوریم تا همراهمان باشند. دخترمان را هر سال روی شانهام به مشهد بردم و حالا ازدواج کرده است. حالا هم پسرم را روی دوش میبرم.
سلامتی برادرم را مدیون امام رضا(ع) هستم
چند زن و دختربچه در جاده در حرکتند. به سمتشان میروم تا مصاحبه کنم دختری از میانشان حاضر به صحبت میشود. دختربچه میگوید: از مشهد به میانه راه رفتیم تا پیاده به حرم برویم. ۳ سال در پیادهروی حضور داشتیم. خیلی حس خوبی دارم و احساس میکنم پیش امام حسین(ع) میروم. در پیادهروی اربعین شرکت نکردم و خیلی دوست دارم به کربلا بروم. از وقتی که بیماری برادرم خوب شده است و حاجت گرفتیم، این مسیر را همراه خانوادهام پیاده به سمت حرم میرویم. خوب شدن برادرم را مدیون امام رضا(ع) هستم.
مردی روی زمین زانو زده بود. چفیهای به سرش بسته و سینی شربتی را روی سرش گرفته بود. به سمتش رفتم تا مصاحبه کنم از او پرسیدم چرا این طور شربت تعارف میکند. مرد جوان گفت: کسانی که پیاده میروند قدمشان روی سر من است و چیزی ارزشمندتر از این برایم نیست. سال اولی است که به زائران خدمت میکنم و سال بعد هم خواهم آمد. از پیادهروی اربعین برگشتم و دیدم اینجا بهترین جا برای جبران است.
بین مصاحبه فریاد میکشید«شربت، بفرمایید شربت» زائران به سمتش میآمدند و هر کسی لیوانی شربت برمیداشت. او ادامه داد: کجا از اینجا بهتر برای خدمت به زائران هست؟ هر چه در دنیا بخواهم اینجا هست؛ همه حسهای خوب، برکت، رزق و روزی و عافیت. من برای تغییر در زندگی و حاجت گرفتن نیامدم؛ این وظیفه من است. آمدم وظیفهام را انجام دهم و بگویم که امام رضا(ع) را دوست دارم.
انتهای پیام
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰