اگر داستان نبود ما مجبور میشدیم هرچیزی را بارها و بارها تجربه کنیم، ضمن آنکه نه عمرمان کفاف میداد، نه وقتمان و نه توانمان که بخواهیم بهجای دیگران زندگی کنیم، یا در جریان تجربههایشان باشیم و از قبال این تصمیمها لذتی هم نثار جسم و روحمان شود. اما داستان تمام این کارها را میکند و اجازه میدهد که ما به جای خیلیها زندگی کنیم، به جای خیلیها تصمیم بگیریم، عمل کنیم و تجربه کنیم.
اصل لذتش هم در این است که چون با شکلی سرگرمکننده، صمیمانه و همدلانه نوشته میشود، به راحتی پیامش را میتواند منتقل کند. حتی سختترین داستانهای جهان هم خیلی خیلی راحتتر و آسانتر از فرضاً یک کتاب علمی یا یک مقاله نظری میتوانند مخاطب را با خود شریک کنند و حرفشان را بزنند. درواقع داستانها ترکیبی از ایجاد حس همذاتپنداری به اضافهی انتقال مفاهیم و پیامهای موردنظر نویسندگانشان هستند. یعنی ظرفی هستند که دانش بشری در آن ریخته میشود و با جذابترین شکل ممکن در اختیار انسانهای دیگر قرار میگیرد.
به نظر من یک داستان خوب باید ترکیبی باشد از ایجاد لذت در خواننده به اضافهی حرکتدادن ذهن و روحش به جلو. خیلی داستانها وجود دارد که خوانده میشود و در حین خواندن هم جذاب است و جالب، ولی وقتی تمام میشود برای ابد تمام میشود و ما احتمالا دیگر هرگز آنها را به یاد نمیآوریم و یکی میشوند مثل صدها و صدها داستان دیگر. اما داستان خوب داستانیست که طوری ما را تکان دهد و روحمان را غلغلک دهد که از آنجایی که هستیم یکقدم حرکت کنیم و جلوتر بیاییم. افق دیدمان را باز کنیم. به ما چشماندازهای نویی نشان دهد، راههای تازهای پیش پایمان بگذارد. یعنی هرکدام از این دوتا اگر نباشد داستان میلنگد. اگر داستانی صرفاً بخواهد پندواندرز بدهد و آن افق و چشمانداز را بدون هنر و بدون زیبایی ادبی به ما نشان دهد ادبیات نیست. صرفاً شعار است، شعارهای زیبایی که ممکن است هرجای دیگری پیدا شود و اگر داستانی هم صرفاً بخواهد براساس یکسری بازیهای زبانی روایت شود و هیچ ایده مهمتری در پسِ آن بازیها نداشته باشد باز هم ماندگار نخواهد شد. تعریف من از یک داستان خوب اینگونه است.
۵۸۲۴۵
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰