نسخه اولیه این مقاله در تاریخ ۱۳۹۷/۰۸/۳۰ منتشر شده و در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲۱ بهروزرسانی شده است.
حدود ساعت یک ظهر هر شنبه، اعضای گروه شاعران اترخت در کشور هلند در مرکز این شهر گرد هم میآیند. جایی که رشته طولانی از حرفها به آنجا رسیده است تا حرف بعدی را در سنگ حک و در پیادهروی سنگفرششده، آن را نصب کنند. با اضافه شدن حروف جدید، کلمات، جملات و در نهایت اشعار، شکل میگیرند. حدود سه سال به طول میانجامد تا یک جمله متوسط منتشر شود و این شعر تقریبا هر سال، ۵ متر رشد میکند.
ایده شعر تمامنشدنی توسط بنیاد میلیون جنریشنز (Million Generations Foundation)، یک مخزن فکر هلندی که به توسعه دانش برای بهبود اوضاع در آینده اختصاص داده شده است و با همکاری یک گروه محلی شاعران بهوجود آمد.
عکس از پیتر ندرلوف
این پروژه از ساعت ده هزار ساله (Clock of the Long Now) لندن الهام گرفته است؛ ساعتی که اخیرا در پایتخت انگلستان ساخته شده و قرار است زمان را برای ده هزار سال نگه دارد. در حقیقت، این بنیاد قصد داشت که یک ساعت سنگی بسازد، چیزی شبیه به یک تقویم که با شعر نوشته شده است؛ اما بعدا یک شعر جای این ایده را گرفت. این پروژه بهصورت رسمی در تاریخ دوم ژوئن ۲۰۱۲ آغاز شد؛ اما آنها از قبل ۶۴۸ حرف را به آن اضافه کرده بودند تا شعر بتواند تاریخ شروع یک ژانویه ۲۰۰۰ را داشته باشد.
عکس از دیک سیجزما
این بنیاد در توضیح کار خود گفت که دیدن مقدار قابل توجهی از شعر در همان ابتدا در این مکان باعث میشود این پروژه جذابتر و وسوسهکنندهتر به نظر بیاید و اسپانسرهای بیشتری را بهسمت خود جلب کند.
پیدا کردن اسپانسر یا حامی مالی مهم است؛ زیرا این پروژه بهصورت کامل توسط مردم تاسیس شد. برای خرید هر حرف به ۱۰۰ یورو بودجه احتیاج است که ۱۰ یوروی آن مستقیما به خیریه میرود و مابقی آن، هزینه نصب سنگ میشود. پس تا زمانی که حامیان مالی علاقه به شرکت در این پروژه دارند، حروف شهر اوترخت در میان خیابانهای شهر، سانتیمتر به سانتیمتر رشد میکند.
عکس از پیتر ندرلوف
شعر خیابانهای اوترخت تا به امروز از این قرار است:
باید از جایی در زندگیت، همه چیز را آغاز کنی که در گذشته تو جایی داشته باشد؛ زمان حال، کمرنگتر و مبهمتر میشود. هرچه که به جلوتر میروی، همهچیز بهتر میشود. حالا به جلو برو.
ردهای گذشته را رها کن. در جایی که میتوانی وجود داشته باشی، لحظه را به فراموشی بسپار، جهان، سفرنامه تو است. جایی در گذشته هم، لحظهای بوده که هماکنون گذشته است.
تو هماکنون، فرد دیگری هستی. تو همان طور که میدانی در مرکز این داستان قرار داری. این یعنی جاودانگی که همیشه باقی میماند. زمان چه اهمیتی دارد؟ پس بلند شو و راه بیفت و در داستان خود، به شادی و عیاشی بپرداز. بگو.
به ما در هر قدم بگو که تو چه کسی هستی. در داستان ما، ما در نهایت ناپدید میشویم و تنها تو هستی که باقی میمانی. تو و این حروف که در سنگ حکاکی شدهاند. درست مانند حروف روی سنگ قبرمان.
شکافهای کلیساها! همچون انگشت اشاره تا به آسمان قد کشیده است تا گناهکار را به ما نشان دهد و زمانی بیشتر طلب کند. پس ما میتوانیم مستقیما به بالا برویم، مانند مردمان در امتداد کانال.
آنها به پاهای تو خیره میشوند. به بالا نگاه کن! کلیساهای اوترخت را ببین که بالاتر از سطح زمین، قد برافراشتهاند. دستانت را بالا ببر، از این برجها درخواست کن تا به تو امتیازی بدهند. برای بودن، برای در این لحظه بودن. هوا بسیار عالی است.
به دورتر بنگر. زندگی شاهد نگاه خیره تو به افق است. جاهای پای تو با این حروف به گذشته متصل میشوند. تمام فصول، خودشان را میشناسند…
تاکنون، هفت شاعر در نوشتن بخشهای مختلف این شعر با یکدیگر همکاری کردهاند. زمانی که یک بخش به اتمام میرسد، یک شاعر دیگر آن را تحویل میگیرد و ادامه میدهد. بخشی که هنوز منتشر نشده است، درست مانند یک راز باقی میماند.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰