ایالات متحده و ناتو با تأمین تسلیحات، مهمات و اطلاعات به اوکراین، یک جنگ نیابتی را علیه روسیه به راه انداختهاند. ولادیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین در سخنرانی خود در کنگره با درخواست از واشنگتن برای “انجام کارهای بیشتر”، از احساسات آمریکا برای تشویق به تعمیق دخالت ایالات متحده استفاده کرد. اما ایالات متحده و ناتو در حال حاضر حمایت خود از اوکراین را به منطقه خطرناکی سوق میدهند که در آن خطر رویارویی مستقیم ایالات متحده / ناتو با روسیه در حال افزایش است. در عین حال، مذاکرات بین کیف و مسکو حاکی از آن است که راه حل دیپلماتیک جنگ در دسترس است. این تلاش برای پایان دادن به جنگ است که انرژی واشنگتن باید به آن متمرکز شود.
چرا باید این نگرانی وجود داشته باشد که ایالات متحده ممکن است در نبرد اوکراین بطور نظامی درگیر شود؟ از این گذشته، مقامات ارشد ایالات متحده (و ناتو) بارها اعلام کردهاند که ایالات متحده نیروهای نظامی را به داخل اوکراین نمیفرستد یا منطقه پرواز ممنوع را بر فراز اوکراین اعمال نمیکند. همانطور که بایدن در 11 مارس گفت: «ما در اوکراین با روسیه جنگ نخواهیم کرد. رویارویی مستقیم بین ناتو و روسیه جنگ جهانی سوم است، چیزی که ما باید برای جلوگیری از آن تلاش کنیم». این سیاست درستی است و هیچ دلیلی برای شک در صداقت بایدن در این زمینه وجود ندارد. با این حال، رؤسای جمهور دیگر نیز تعهداتی مشابه دادهاند ولی آن تعهدات را زیر پا گذاشتند.
در سال 1916، وودرو ویلسون برای انتخاب مجدد در پلتفرمی که “او ما را از جنگ دور نگه داشت” نامزد شد. در سال 1917، ویلسون ایالات متحده را وارد جنگ جهانی اول کرد. فرانکلین دی. روزولت در یک سخنرانی در 30 اکتبر 1940 در بوستون گفت: “پسران شما به هیچ جنگ خارجی فرستاده نمیشوند. ” بیش از یک سال بعد، ایالات متحده با آلمان و ژاپن در جنگ بود. در سال 1964، لیندون بی. جانسون اظهار داشت: “ما قصد نداریم پسران آمریکایی را 9 یا 10 هزار مایل دورتر از خانههایشان بفرستیم تا کاری را که پسران آسیایی باید برای خود انجام دهند صورت دهند. ” تا اواسط سال 1965، سربازان آمریکایی در جنگی در ویتنام جنوبی شرکت کردند که در نهایت جان 58 هزار آمریکایی را گرفت.
خوب یا بد، در سیاست بینالملل، دوران «دیپلماسی کابینه» ( یا نوعی از دیپلماسی که صرفاً درون کابینه دولت ساخته و پرداخته میشود) مدتهاست که گذشته است. در ایالات متحده، کنگره و افکار عمومی میتوانند دولتها را به سمت اتخاذ سیاستهای نابخردانه سوق دهند – یا توسط آنها دستکاری شوند. علاوه بر این، باز بودن سیستم سیاسی آمریکا به دیاسپوراهای ساکن در ایالات متحده اجازه میدهد تا بر تصمیمات سیاست خارجی واشنگتن تأثیر بگذارند. این را میتوان – کاملاً قانونی – با استفاده از روابط عمومی و شرکتهای لابی و تشکیل کمیتههای اقدام سیاسی برای مشارکت در مبارزات انتخاباتی انجام داد. مسلماً معروفترین نمونه، آیپک (کمیته اقدام سیاسی آمریکا اسرائیل) است که تأثیری بزرگ – و تا حد زیادی بد- بر سیاست آمریکا در خاورمیانه داشته است. یک دیاسپورای اوکراینی فعال، با بودجه خوب و پر سر و صدا برای حمایت قویتر آمریکا از کیف لابی میکند. به طور مشابه، لهستان و کشورهای بالتیک از فعالیتهای دیاسپوراهایی که برای ایالات متحده – از طریق ناتو – برای دفاع از آنها در برابر روسیه لابی میکنند، سود میبرند.
در ایالات متحده (و اروپا) اوکراین به وضوح در حال برنده شدن در جنگ از نظر مدیریت ادراک است. از زمان شروع جنگ، ولادیمیر زلنسکی، رئیسجمهور سابقاً بازیگر اوکراین، احساس خطاناپذیر برای تأثیرگذاری بر افکار آمریکایی از خود نشان داده است. او با موفقیت اوکراین را به عنوان مدافع دموکراسی در آنچه جو بایدن (حتی قبل از جنگ) به عنوان «مبارزه جهانی بین دموکراسی و استبداد» نامیده است، معرفی کرد. اکنون این امری عادی است که میبینیم روزنامه نگاران آمریکایی اوکراین را به عنوان یک کشور دموکراتیک توصیف میکنند. این مسأله قابل توجه است. خانه آزادی که به عنوان مرجع شناخته میشود، سیستم سیاسی داخلی اوکراین را تنها به عنوان “تا حدی آزاد” طبقهبندی میکند. به طور مشابه، Transparency.org، که 180 کشور را از کمترین تا فاسدترین کشورها رتبهبندی میکند، اوکراین را در رتبه 122 قرار میدهد، که آن را به یکی از فاسدترین دولتهای جهان تبدیل میکند. هم Freedom House و هم Transparency اشاره میکنند که فساد در اوکراین بیداد میکند. اوکراین هر چه که باشد با مدل دموکراسی فاصله زیادی دارد. با این حال، زلنسکی و حامیان کیف در ایالات متحده، با موفقیت نقصهای حاکمیتی اوکراین را سفید کرده و آن را به مظهر فضیلت دموکراتیک تبدیل کردهاند.
مهارتهای بازیگری زلنسکی به طور کامل در سخنرانی او در کنگره به نمایش گذاشته شد. او با همدردی غریزی آمریکاییها نسبت به افراد ضعیف بازی کرد. او ایالات متحده را به چالش کشید تا اقدامات بیشتری برای اوکراین انجام دهد. به طور خاص دوباره برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع و مسلح کردن اوکراین به جنگندههای جت و سیستمهای دفاع هوایی قویتر. او به شکل نه چندان ظریفی پیشنهاد کرد که بایدن به اندازه کافی نقش رهبری در این بحران را اعمال نکرده است. او با نمایش صحنههای دلخراش مرگ و ویرانیهایی که اوکراین در طول جنگ متحمل شده، احساسات آمریکا را به بازی گرفت. او وضعیت اسفناک اوکراین را به وضعیت ایالات متحده پس از 11 سپتامبر و پرل هاربر تشبیه کرد. حتی قبل از سخنرانی زلنسکی، صحبت از «سبعیت» و «جنایتهای جنگی» روسیه از کیف تا نواحی کمربند آن گسترش یافت و در رسانههای آمریکایی منعکس شد.
زلنسکی بهعنوان رهبر اوکراین بلحاظ ژئوپولیتیکی منافعی در نزدیک کردن آمریکا و ناتو برای دخالت آشکار نظامی دارد. با قضاوت بر اساس اولین واکنشها، سخنرانی او موفقیتآمیز بود. جنیفر روبین، روزنامهنگار واشنگتن پست، «درخواست زلنسکی از ایالات متحده برای پایان دادن به بیمیلی خود برای رهبری بینالمللی» و «به حرکت درآوردن درک دموکراسیهای غربی از تعهدات ملتهایشان در قبال سایر دموکراسیها» را ستود. (اگرچه اوکراین یک دموکراسی نیست. ) دیوید ایگناتیوس، ستوننویس واشنگتن پست، خواستار «شکست مطلق» روسیه شد، که به گفته او، مانند شکست آلمان و ژاپن در جنگ جهانی دوم، میتواند به «بازسازی دموکراتیک روسیه » منجر شود. ایگناتیوس همچنین از افزایش کمکهای نظامی به اوکراین حمایت کرد: «موشکهای ضد تانک و ضدهوایی بیشتری را از طریق چهار کشور ناتو هم مرز با اوکراین منتقل کنید. موشکهای ضدهوایی بزرگتر و پیشرفتهتر را ارائه کنید، نه فقط استینگرهای دوش پرتاب. تعداد بیشتری از پهپادهای ساخت ترکیه را که بسیار مرگبار بودهاند ارسال کنید. موشکهای ضد کشتی را برای کاهش تسلط روسیه بر سواحل دریای سیاه ارسال کنید. سوخت و مهمات بیشتری بفرستید. »
حتی قبل از صحبتهای زلنسکی، حال و هوای آمریکا از جمله در میان اعضای کنگره و کارشناسانی که انواع طرحهای احمقانهای از تغییر رژیم در مسکو تا ترور پوتین را برای افزایش فشار بر بایدن برای ارائه کمکهای قویتر به اوکراین پیش میبردند، تب و تاب یافته بود. این فشارها – از جانب کنگره، رسانهها، و (به طور بالقوه) مردم – سرانجام به نقطهای میرسد که عزم دولت بایدن برای دور ماندن از مناقشه از بین میرود. سخنرانی زلنسکی آمریکا را به “لغزش به سمت جنگ” نزدیکتر کرده است. پس از سخنرانی، بایدن، رئیس جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین را “جنایتکار جنگی” خواند و دور تازهای از کمک نظامی به اوکراین به ارزش 1 میلیارد دلاری را اعلام کرد که فایننشال تایمز آن را “تشدید تنش قابل توجه از سوی واشنگتن” خواند و شامل سیستمهای تسلیحاتی پیشرفته مانند پهپادهای مسلح پیچیده از طریق ناتو میشود. واشنگتن همچنین ترتیبی میدهد که اسلواکی سامانه موشکی پیشرفته اس-300 را به کیف ارائه دهد.
از زمان آغاز جنگ، زلنسکی به عنوان رهبر جنگ اوکراین یک اجرا در حد یک برنده اسکار ارائه کرده است. با این حال، منافع اوکراین و آمریکا مطابقت ندارند. همانطور که پگی نونان، ستوننویس وال استریت ژورنال میگوید: «مأموریت بزرگ و اصلی [زلنسکی] نجات کشورش است… به بیان ساده، اگر جنگ تشدید شود برای اهداف او بد نیست، تا زمانی که تشدید تنش به معنای ایجاد متحدان بیشتری باشد که اوکراین به آن نیاز دارد. اگر این مسأله از اوکراین محافظت کند، او بدش نمیآید که درگیری را گسترش دهد. این متحدان او هستند که باید نگران گسترش درگیری باشند. » زمان آن فرا رسیده است که واشنگتن عقب نشینی کند و – قبل از اینکه خیلی دیر شود – بحران فزاینده اوکراین را خنثی کند. این احتمالاً جدیترین بحران بینالمللی از اکتبر 1962 است که اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در بحران موشکی کوبا با هم روبرو شدند. منصفانه است که بپرسیم آیا کسانی که خواستار اقدامات شدید ایالات متحده در حمایت از اوکراین هستند متوجه هستند که ایالات متحده و روسیه – هر دو تا دندان مسلح به سلاح هستهای – چقدر راحت میتوانند خود را در جنگ بیابند. یک تشابه تاریخی وجود دارد که ارزش تأمل دارد. جرقه جنگ جهانی اول در 28 ژوئن 1914، با ترور دوک اتریشی فرانتس فردیناند آغاز شد. با این حال، در طول آنچه که به عنوان بحران جولای شناخته میشود، بیشتر اروپاییها از آتشی که قرار بود آنها را فرا بگیرد بیخبر بودند. در واقع، تنها در آخرین هفته قبل از شروع جنگ (در اول اوت) بود که سیاستگذاران خطراتی را که با آن روبرو بودند درک کردند. در حال حاضر زنگهای بیدارباشی وجود دارد که باید سیاستگذاران ایالات متحده (و اروپایی) را در مورد خطرات این بحران آگاه کند و قبل از اینکه مانند اروپاییها در سال 1914 وارد یک جنگ گستردهتر شوند، آنها را به عقب برگرداند.
از زمان شروع جنگ، ایالات متحده و ناتو تدارکات جنگی – و رزمندههای داوطلب غربی – را از طریق اعضای ناتو که با اوکراین هم مرز هستند – بهویژه لهستان و رومانی به اوکراین فرستادهاند. جنگ محدود به خاک اوکراین خواهد بود و از درگیری مستقیم با روسیه جلوگیری خواهد شد. با این حال، سخنگوی ارشد کرملین اشاره کرده که کاروانهای تدارکاتی ناتو به سمت اوکراین “هدفهای مشروع” هستند. حملات موشکی اخیر روسیه به پایگاهها و فرودگاههای نظامی در غرب اوکراین – از جمله حمله به یک تأسیسات نظامی در حدود ده مایلی مرز لهستان – احتمال درگیری مسلحانه بین روسیه و ائتلاف ناتو به رهبری آمریکا را افزایش داده است. در واشنگتن (و اروپا)، کسانی که خواستار افزایش حمایت نظامی از کیف هستند، ظاهراً تصور میکنند که کرملین منفعل باقی میماند، در حالی که نیروهایش با سلاح و مهمات ارائه شده توسط ایالات متحده و ناتو کشته میشوند. این یک قمار بزرگ و خطرناک است. سیاست عاقلانهتر برای ایالات متحده تنش زدایی و یافتن راه حل دیپلماتیک است.
هر جنگ یا بحرانی هم علل نزدیک دارد و هم علل پیشین (یا پس زمینه). علت اصلی این جنگ تصمیم ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه برای حمله به اوکراین است. دو دلیل پس زمینه مشخص برای جنگ اوکراین وجود دارد. اول، همان چیزی است که دیپلمات آمریکایی جورج کنان ( در تلگرام طولانی مشهور خود در 1946) حسی غریزی و سنتی روسیه از ناامنی نامیده بود. دوم گسترش ناتو است که حس ناامنی روسیه را تحت تأثیر قرار داد. بحث برانگیزتر، ممکن است دلیل سومی نیز وجود داشته باشد: تصمیمات سیاسی واشنگتن. اینکه گسترش ناتو دلیل اصلی جنگ اوکراین است، جای تعجب ندارد. اینکه آیا مسکو در جریان مذاکرات در مورد اتحاد مجدد آلمان، تعهد رسمی مبنی بر عدم گسترش ناتو به سمت شرق دریافت کرد، مورد بحث است. با این حال، رهبران روسیه معتقدند که در این مورد از سوی ناتو به آنها تضمین داده شده است.
صرف نظر از این موضوع، این به وضوح یک موضوع نگرانکننده برای کرملین بود. همانطور که میخوائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی – که هدفش پایان دادن به جنگ سرد و ایجاد اصلاحات و آزادسازی بود – در سال 1990 گفت: “صرف نظر از آنچه اکنون در مورد ناتو گفته میشود، برای ما این نمادی از گذشته است، گذشتهای خطرناک و متخاصم. ما هرگز موافقت نخواهیم کرد که نقشی پیشرو در ساختن اروپای جدید به آن اختصاص دهیم. » به طور مشابه، رئیس جمهور روسیه بوریس یلتسین – که ایالات متحده به عنوان یک اصلاح طلب دموکراتیک امید زیادی به او داشت – گفت: “این که با گسترش مرزهای ناتو به سمت مرزهای روسیه موافقت کنم، به منزله خیانت من به مردم روسیه است. ”
در فوریه 1997 در مقالهای در نیویورک تایمز، کنان، شورویشناس برجسته آمریکا و کارشناس روسیه – و معمار استراتژی “مهار” جنگ سرد – هشدار داد که “توسعه ناتو سرنوشت سازترین خطای سیاست آمریکا در کل دوران پس از جنگ سرد خواهد بود. او گفت که روسیه ” تحت تأثیر ناچیزی از تضمینهای آمریکا مبنی بر اینکه این اقدام اهداف خصمانه نیست قرار خواهد گرفت “. کنان پیشگو بود. مقامات دولت کلینتون که رویای گسترش ناتو را در سر میپروراندند، گفتند که این یک سیاست بیخطر برای گسترش منطقه دموکراسی (“منطقه دموکراتیک صلح”) از طریق کمک به تحکیم دموکراسیهای نوپای بازار آزاد لهستان، مجارستان و جمهوری چک است. همانطور که رئیس جمهور کلینتون گفت: «ما میخواهیم تمام اروپا همان چیزی را داشته باشد که آمریکا به ساخت آن در اروپای غربی کمک کرد – جامعهای که استانداردهای مشترک حقوق بشر را رعایت میکند، جایی که مردم اعتماد و امنیت سرمایهگذاری در آینده را داشته باشند، جایی که کشورها برای غیرقابل تصور کردن جنگ همکاری میکنند. به همین دلیل است که من به شدت برای گسترش ناتو فشار آوردهام و چرا باید درهای ناتو را به روی اعضای جدید دموکراتیک باز نگه داریم تا سایر کشورها انگیزهای برای تعمیق دموکراسیهای خود داشته باشند».
واشنگتن معتقد بود که پایان جنگ سرد به ایالات متحده فرصتی داد تا اروپای پس از جنگ سرد را بر اساس آرمانهای سیاسی و اقتصادی لیبرال آمریکا بسازد. همانطور که معاون وزیر دفاع والتر اسلوکامب گفت: «ما این امکان را داریم که در اروپا و در واقع در کل جهان سیستمی بسازیم که بر اساس مدلی که قبلاً جهان آزاد مینامیدیم یعنی دموکراسیهای بازار لیبرال که در صلح با همسایگانشان زندگی میکنند، سازماندهی شده باشد. »
دولت کلینتون استدلال کرد که گسترش ناتو تهدیدی برای روسیه نیست. همانطور که اسلوبومب گفت:
«ناتو یک ائتلاف دفاعی است که برای تضمین امنیت و ثبات بیشتر برای کل اروپا، از جمله روسیه، صرف نظر از روابط رسمی یا غیررسمی که با این اتحاد ایجاد شده است. ناتو یک اتحاد علیه روسیه نیست. اصول اساسی ناتو – دفاع جمعی، دموکراسی، اجماع و امنیت تعاونی – هیچ تهدیدی برای روسیه امروز یا همانطور که امیدواریم، روسیه فردا نیست». همانطور که کلینتون گفت، «ناتو ثبات بیشتری را در اروپا ترویج خواهد کرد و روسیه در میان ذینفعان آن خواهد بود. در واقع، روسیه بهترین شانس در تاریخ را برای کمک به ساختن اروپای صلحآمیز و تقسیمناپذیر دارد و… شانسی برای تعریف خود بر اساس آینده نه گذشته و شانسی برای ایجاد یک رابطه جدید با ناتو در حالیکه ناتو به جلو حرکت میکند».
اینکه چرا دولت کلینتون همه اینها را باور داشت، همچنان یک پرسش است. چرا – حتی برای یک لحظه – فکر کرد که مسکو آن را باور میکند. این یک ساده لوحی حیرتانگیز است. ساده لوحی ناشی از ناآگاهی از واقعیتهای پایدار هم در مورد سیاست قدرتهای بزرگ و هم تاریخ روسیه. با وجود سلب مسئولیت دولت کلینتون، گسترش ناتو آشکارا یک تهدید امنیتی برای روسیه بود: این اتحاد نظامی ضد جنگ سرد شوروی را به یک اتحاد ضد روسیه پس از جنگ سرد تبدیل کرد. یک اتحاد ضد روسیه که اکنون شامل سرزمینهایی میشود که بخشی از خود اتحاد جماهیر شوروی (و قبل از آن، امپراتوری تزاری) بودند. علاوه بر این، گسترش ناتو نیز توسط کرملین به عنوان ضربهای به موقعیت و اعتبار روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ تلقی میشود – دو چیز که قدرتهای بزرگ بیشتر از امنیت به آن ارزش قائل هستند.
دولت جورج دبلیو بوش هم که مسلماً بلحاظ استراتژیک، ناتوانترین در تاریخ آمریکاست ( به دلیل جنگ عراق و ملتسازی در افغانستان) در جنگ اوکراین نقش داشته است. در نشست سال 2008 ناتو در بخارست، دولت آمریکا که ظاهراً از پیامدهای عضویت اوکراین در ناتو برای روسیه بیاطلاع بود یا اصلاً نگران نبود، برای پذیرش اوکراین در این ائتلاف تلاش کرد. فرانسه و آلمان که متحیر بودند آن را وتو کردند. با این حال، این اجلاس به ایالات متحده این امکان را داد تا با صدور بیانیهای که در آن آمده بود اوکراین در مقطعی (نامشخص) در آینده به عضویت آن در خواهد آمد، آبروی خود را حفظ کند.
معماران آمریکایی گسترش ناتو مست از «لحظه تک قطبی» و قربانیان مفروضات بینالمللی لیبرالیستی بودند که زیربنای رویکرد آنها به سیاست خارجی بود. علاوه بر این، بر خلاف کنان، آنها درک کمی از تاریخ روسیه داشتند. عباراتی مانند “فضای پسا شوروی” به راحتی از زبان سیاستگذاران ایالات متحده خارج میشود. اما به نظر میرسد که آنها هرگز تصدیق نمیکنند که فضای پس از شوروی، فضای قبل از شوروی بود: برای قرنها قلمرو امپراتوری تزاری، و مکانهایی که مسکو در آنها منافع امنیتی و روابط اقتصادی و فرهنگی داشت. علاوه بر این، “احساس غریزی و سنتی ناامنی” روسیه – و بیاعتمادی به دیگر قدرتهای بزرگ (از جمله ایالات متحده) – از نظر تاریخی به خوبی پایهگذاری شده است. در جنگ روسیه و ژاپن 1904-1905، ایالات متحده به سمت توکیو متمایل شد. سربازان آمریکایی در خاک روسیه علیه بلشویکها در جنگ داخلی روسیه جنگیدند. روسیه در هر دو جنگ جهانی جنگهای پرهزینهای را با آلمان انجام داد (و در جنگ جهانی دوم، به مدت سه سال به تنهایی بار سنگین نبرد با آلمان نازی را متحمل شد در حالی که منتظر بود انگلیسی-آمریکاییها جبهه دوم جدی را در اروپای غربی باز کنند).
واشنگتن جنگ اوکراین را صرفاً نتیجه اقدامات یک «خودکامه» مهاجم میداند. در تمام اظهارات و مقالات در مورد جنگ، همیشه اشاره به “او” (پوتین) بوده است نه روسیه (یا مسکو یا کرملین). به همان اندازه که «او» مهم است، «آنها» نیز اهمیت دارد. در مورد گسترش ناتو، همانطور که در بالا ذکر شد، “او” همان خط پیشینیان خود، گورباچف و یلتسین را دنبال میکند. زمانی که جنگ سرد به پایان رسید، اتحاد جماهیر شوروی در تنگنای فروپاشی ژئوپلیتیکی و اقتصادی بود. گورباچف که مایل به حمایت مالی غرب بود، نمیتوانست برای درک بهتری از پیامدهای گسترش ناتو یا برای ساختار امنیتی جدید اروپا پس از جنگ سرد که جایگزین ناتو و پیمان ورشو شود، بیشتر فشار بیاورد. در طول تقریباً یکساله جنگ در اوکراین، کرملین به صراحت اعلام کرد که به دنبال بازنگری در ترتیبات پس از جنگ سرد است. پوتین تصریح کرد که اگر ایالات متحده از شرکت در بحث جدی درباره این موضوع خودداری کند، روسیه به راه حل «نظامی-فنی» یعنی جنگ متوسل خواهد شد. در حالی که واشنگتن پیشنهاد مذاکره در مورد مسائل کنترل تسلیحات را میداد، از مذاکره در مورد موضوع اصلی که برای روسیه اهمیت زیادی داشت، امتناع کرد.
اهداف نظامی کرملین مدتی است که آشکار شده است: (1) خنثی و بیطرف کردن اوکراین و تضمین این که هرگز به عضویت ناتو در نخواهد آمد. (2) به رسمیت شناختن الحاق کریمه به روسیه و مناطق روسی زبان در شرق دونباس. هدف کیف نیز حفظ حاکمیت اوکراین است. در روزهای اخیر وزرای خارجه اوکراین و روسیه سه بار با یکدیگر دیدار کردند. اگرچه هنوز توافقی حاصل نشده است، اما هر دو طرف نشان دادند که پیشرفتهایی حاصل شده و دلایلی برای خوش بینی وجود دارد. برخی از مسائل کلیدی، از جمله تضمینهای امنیتی معنادار برای اوکراین پس از جنگ و تعهد قاطعانه مسکو برای مشارکت عمده در بازسازی اوکراین، هنوز مشخص نشده است. همچنین، به عنوان بخشی از یک توافق صلح، کرملین احتمالاً اصرار خواهد کرد که تحریمهای اعمال شده علیه روسیه لغو شود، که نیاز به موافقت واشنگتن دارد.
بر اساس گزارشهای مطبوعاتی، خطوط کلی یک توافق احتمالی در کانون توجه قرار گرفته است. اوکراین متعهد خواهد شد که از عضویت در ناتو چشم پوشی کند و وضعیت غیر متعهد – بیطرف – را بپذیرد. در این مورد اخیر، نمونههای جنگ سرد فنلاند و اتریش الگوهایی برای اوکراین پس از جنگ هستند. فنلاند در جنگ زمستانی 1939-1940 با اتحاد جماهیر شوروی جنگید و دوباره (در طرف آلمان نازی) در جنگ جهانی دوم جنگید. فنلاند پس از جنگ، در ازای بیطرفی خود و خودداری از پیروی از سیاست خارجی ضد شوروی، توانست مستقل باقی بماند. اتریش در سال 1938 توسط آلمان نازی ضمیمه و الحاق شد. هنگامی که جنگ جهانی دوم پایان یافت، متفقین پیروز (ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، بریتانیا و فرانسه) اتریش (و وین) را به چهار منطقه اشغالی تقسیم کردند (مشابه با آنچه که با آلمان و برلین انجام شد). در سال 1955، چهار متفق با معاهده کشور بودن اتریش موافقت کردند و نیروهای اشغالگر خود را خارج کردند. بر اساس این معاهده، اتریش استقلال خود را در ازای تعهد خود مبنی بر بیطرف ماندن و خودداری از پیوستن به ناتو یا همتای تحت سلطه شوروی در اروپای شرقی و مرکزی (پیمان ورشو) به دست آورد.
در حالی که مقامات روسیه و اوکراین به گفتگوها با هدف پایان دادن به جنگ ادامه میدهند، معمایی وجود دارد که نیاز به توضیح در مورد سهم آمریکا از مسئولیت این درگیری دارد. اگر گزارشهای مطبوعاتی درست باشد، تقریباً به طور قطع میتوان بحران را با شرایطی که اکنون قبل از شروع جنگ مورد بحث قرار میگیرد، حل و فصل کرد. سؤال اینجاست که چرا این اتفاق نیفتاد. اطلاعات ایالات متحده در مورد تدارک روسیه برای جنگ تا حد زیادی در جریان بود. پنج روز قبل از حمله نیروهای روسی به اوکراین، رئیس جمهور بایدن گفت که پوتین قبلاً دستور حمله را داده است. با داشتن این دانش، واشنگتن احتمالاً میتوانست با نشان دادن تمایل به تعامل جدی با مسکو در مورد موضوع عضویت اوکراین در ناتو، از وقوع درگیریها جلوگیری کند. با این حال، در دوران پیش از جنگ، دولت بایدن (و ینس استولتنبرگ، دبیرکل ناتو) به طور قاطعانه از تغییر سیاست به اصطلاح درهای باز ائتلاف خودداری کردند. این سؤال پیش میآید که چرا ایالات متحده به شدت به مواضع خود مصر بود. به هر حال، مقامات آمریکایی مطمئناً میدانستند که اگر جنگ آغاز شود، اوکراین بیشترین هزینهها را هم از نظر انسانی و هم از نظر آسیب فیزیکی متحمل خواهد شد.
معمای دیگر این است: اگرچه هم اوکراینیها و هم روسها نسبت به مذاکرات صلح ابراز خوشبینی کردهاند، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، در 17 مارس این تصور را که میتوان به یک راهحل صلح دست یافت، رد کرد. همانطور که او گفت: «اقداماتی که روسیه هر روز و تقریباً در هر دقیقه از روز انجام میدهد، در تضاد با هرگونه تلاش جدی برای پایان دادن به جنگ است. » هر روز که جنگ ادامه دارد، غیرنظامیان اوکراینی بیشتری کشته میشوند و تخریب شهرهای اوکراین ادامه دارد. ممکن است کسی فکر کند که – با توجه به اینکه دو طرف متخاصم در حال گفتگو هستند – ایالات متحده علناً از مذاکرات صلح حمایت میکند، نه آنطور که فایننشال تایمز آن را توصیف کرد، آب سردی بر سر آنها بریزد.
هنوز پازلهای بیشتری وجود دارد. به عنوان مثال، چرا بایدن (و معاون رئیس جمهور کامالا هریس و بلینکن) پوتین را به عنوان یک “جنایتکار جنگی” اهریمنی میکنند؟ در واقع، بایدن، در سخنرانی روز سنت پاتریک، با نامیدن پوتین به عنوان “دیکتاتور قاتل”، حرارت لفاظی را حتی بیشتر هم کرد. این امر تعارض را تا جایی شخصی میکند که حل آن را دشوارتر میشود. روسیه ممکن است – همانطور که دولت آمریکا در دوران پیش از جنگ گفت – یک کتاب بازی ژئوپلیتیک داشته باشد. اما همینطور این مسأله برای ایالات متحده و واشنگتن درباره اهریمن ساختن حریف و تبدیل درگیری به یک جنگ صلیبی اخلاقی صادق است.
در واقع، از زمان روی کار آمدن بایدن، رویکرد بایدن به سیاست خارجی، توصیف سیاست بینالملل به عنوان رقابتی بین خودکامگیها در مقابل دموکراسیها بوده است. همانطور که بایدن در سخنرانی خود در روز سنت پاتریک گفت: “من فکر میکنم ما در یک مبارزه واقعی بین خودکامگیها و دموکراسیها هستیم و اینکه آیا دموکراسیها میتوانند پایدار باشند یا نه. ” این زبان اغراقآمیز به طرز چشمگیری یادآور سند معروف گزارش 68 شورای امنیت ملی است، سندی که روابط ایالات متحده و شوروی پس از جنگ جهانی دوم را به یک درگیری ایدئولوژیک با حاصل جمع جبری صفر و خشن تبدیل کرد.
از نظر ذهنی، بایدن و تشکیلات سیاست خارجی آمریکا هنوز در ذهنیت جنگ سرد غرق هستند. این نوع صحبتهایی که از بایدن (و دیگران) میشنویم، ممکن است نیاز بینالمللگرایان لیبرال به گفتارهای فضیلتآمیز را برطرف کند، اما کار پایان دادن به جنگ از طریق مذاکره را پیچیدهتر میکند. دیپلماسی مستلزم دادن و گرفتن امتیازها، توانایی درک علایق و انگیزههای طرف مقابل و توانایی مصالحه عاقلانه است. با این حال، هنگامی که دشمن به عنوان مظهر شر شناخته میشود، همه فرصتها از دست میرود.
این ما را به سوی پازل نهایی میبرد. با توجه به توصیف دولت بایدن از مناقشه – و پوتین – در صورت دستیابی به یک توافق صلح، چگونه آمریکا میتواند از این گفتگوی بیپروا عقب نشینی کرده و موافقت خود را توافق بدست آمده توجیه کند؟ این مسأله اهداف جنگی واشنگتن را زیر سؤال میبرد. به طور خاص، اینکه آیا هدف ایالات متحده دستیابی به تغییر رژیم در کرملین است یا خیر. شواهدی در این راستا وجود دارد.
در واقع، همانطور که نیویورک تایمز گزارش داد، اگرچه کاخ سفید میگوید که ایالات متحده به دنبال تغییر رژیم نیست، “آقای. پوتین دلیل خوبی برای تضعیف دولت بایدن و انتظار برای خروج او از کاخ سفید خواهد داشت» و در اظهاراتی غیررسمی نیویورک تایمز نقل میکند که «مقامات آمریکایی میگویند نمیتوانند تصور کنند که تا وقتی پوتین در قدرت باشد، اوکراین میتواند از اقدام نظامی روسیه در امان باشد. ” به نظر میرسد تحریمهای تنبیهی اعمال شده علیه مسکو قصد دارد اقتصاد روسیه را از بین ببرد.
همانطور که نیویورک تایمز گزارش داد، تحریمهای شدید «سؤالاتی را در واشنگتن و پایتختهای اروپایی برانگیخته که آیا سیلاب حوادث در روسیه میتواند منجر به تغییر رژیم یا سقوط حکومت شود؛ امری که بایدن و رهبران اروپایی مراقب هستند از به زبان آوردن آن اجتناب کنند». به نظر میرسد که آنها در مورد آن فکر میکنند. و برخی، حتی این ایده را به زبان هم آوردهاند. برونو لومر وزیر دارایی فرانسه گفت که ایالات متحده و اروپا “یک جنگ اقتصادی و مالی همه جانبه علیه روسیه به راه انداختهاند” تا “باعث فروپاشی اقتصاد روسیه شوند” و سخنگوی نخست وزیر انگلیس گفت که این تحریمها “برای سرنگون کردن رژیم پوتین در نظر گرفته شده است. »
اگر هدف سیاست ایالات متحده واقعاً سقوط اقتصاد روسیه و حذف پوتین از قدرت باشد، این یک بازی پرخطر است. ملتهای منزوی دست به رفتارهای مخاطرهآمیز میزنند. در ژوئیه 1941، واشنگتن تحریم نفتی را علیه ژاپن اعمال کرد و منبع اصلی نفت این کشور را قطع کرد. توکیو با کاهش ذخایر نفت – رگ حیات اقتصادی آن – یک استراتژی دو جانبه برای تصرف میادین نفتی اندونزی و حمله به پرل هاربر اتخاذ کرد تا اطمینان حاصل شود که نیروی دریایی ایالات متحده قادر به توقف پیشروی ژاپن به جنوب شرق آسیا نخواهد بود. در دولت بایدن، تا حدودی درباره «مشکل پوتین منزوی» آگاهی وجود دارد، اما در پاسخ به این سؤال که آیا این به معنای کاهش تحریمها توسط آمریکاست، یک مقام ارشد گفت: «کاملاً برعکس».
اگر تغییر رژیم هدف (یا امید) واقعی واشنگتن – ولو بیان نشده– باشد، باید در آن تجدید نظر کند. این جنگ فقط درباره «او» نیست، بلکه در مورد «آنها» است، یعنی نخبگان سیاست خارجی روسیه. سیاست بینالملل یک کار پیچیده است. در ارزیابی استراتژی کلان یک دولت، عوامل متعددی وجود دارد. مطمئناً رهبری (و نمایندگی) اهمیت دارد. اما نیروهای تاریخی، فرهنگی و ساختاری نیز وجود دارند که اهمیت دارند و اغلب بیشتر اهمیت دارند. روسیه بدون پوتین همچنان روسیه خواهد بود، و همچنان نگران حفظ امنیت خود با ایجاد حوزه نفوذ در مرزهای خود همانطور که قرنها بوده است. با یا بدون پوتین، کرملین همچنان نگران حفظ جایگاه و اعتبار روسیه خواهد بود. تصور رهبر روسیه که اوکراین را به عنوان عضوی از ناتو بپذیرد یا به ساختار امنیتی اروپا بر اساس ائتلاف امنیتی جنگ سرد به رهبری ایالات متحده رضایت دهد، دشوار است.
کرملین (نه فقط پوتین) بعید است که شکست در جنگ با اوکراین را بپذیرد. هر چه جنگ بیشتر طول بکشد، انگیزه مسکو برای دنبال کردن خطوط تدارکاتی که کمکهای نظامی ایالات متحده/ناتو به اوکراین میآورد بیشتر میشود. این به معنای افزایش احتمال درگیری نظامی مستقیم بین ایالات متحده / ناتو و روسیه است. همچنین، هر چه جنگ بیشتر طول بکشد، بایدن با فشار سیاسی بیشتری برای افزایش حمایت از اوکراین مواجه خواهد شد. نه تنها با تسلیحات بیشتر، بلکه کیف به فشار بر موضوع منطقه پرواز ممنوع ادامه خواهد داد و اگر اوضاع جنگ علیه اوکراین شود این فشارها برای مداخله نظامی مستقیم ایالات متحده/ناتو خواهد بود.
در روزهای اولیه جنگ عراق، از ژنرال دیوید پترائوس پرسیده شد: ” بگویید این جنگ چگونه پایان مییابد؟ ” همانطور که نیویورک تایمز گزارش داد، در رابطه با اوکراین، “سؤالی که در اطراف کاخ سفید طنین انداز میشود بیشتر شبیه این است: “به من بگویید چگونه در یک درگیری ابرقدرتها غرق نشویم. ” پاسخ به این سؤال، البته پایان جنگ از طریق مذاکره است اما برای دولت بایدن، این یک پیشنهاد ساده نیست. با توصیف پوتین به عنوان یک “دیکتاتور قاتل”، تأیید واشنگتن از یک توافق صلح ممکن است توسط منتقدان داخلی به عنوان “مماشات” رد شود. علاوه بر این، برای ایالات متحده، مخاطرات اوکراین به شرق آسیا سرایت میکند. دولت بایدن از این جنگ برای ارسال سیگنالی درباره عزم و اعتبار آمریکا به پکن استفاده میکند و با انجام این کار، نظم بینالمللی به اصطلاح لیبرال مبتنی بر قوانین و مقررات که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرده را حفظ میکند. با انجام این کار، دولت خود را در گوشهای گیر میاندازد. با وجود خطراتی که در این مسیر وجود دارد، واشنگتن احتمالاً هرگونه نتیجهای در اوکراین را که به نظر میرسد پوتین را از وضعیت گرفتار شده رها کند، قبول نخواهد کرد. این نشانه بدی برای کاهش تنش و حل و فصل مناقشه در اوکراین است.
*استاد ممتاز امور بینالملل و صاحب کرسی امنیت ملی رابرتام. گیتس در دانشگاه تگزاس
منبع: نشنال اینترست
4949
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰