وضعیت، سفید که میکشید باز هم با کاغذهای دفترچهمان، «نمکدون» میساختیم و از دریچه دوربینهای مکهای، عکسهای حج را تماشا می کردیم؛ پای «تیوی گیم» و آتاری مینشستیم و مهارت خود در بازی را به رخ همسن و سالهامان می کشیدیم. با تلنبه لاستیک دوچرخهمان را باد می کردیم و با تنها دارایی خود در آن سالها به کوچه، پسکوچهها میزدیم.
آن روزها، تنها چیز ارزشمندی که در اختیار داشتیم کتاب بود و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایی که در آن پناه میگرفتیم و خوش میگذراندیم. آخر در آن روز و روزگار از اینترنت و رایانه و تبلت و گوشیهای هوشمند و بازیهای رایانهای خبری نبود. کانون بود و کتابها و کتابخانههایش. کتابخانه که نه؛ جای امن و آرامی که بچهها بتوانند در آن بازی کنند و کتاب بخوانند و نمایش دهند و با همسن و سالهای خود بگویند و بشنوند و ارتباط داشته باشند.
هنوز هم یک صدا، یک تصویر، یک قطعه موسیقی، ما را به آن سال ها برمی گرداند و خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در ذهن مان زنده می کند. خاطره همان روزها که پدر و مادرها تلاش می کردند هرچه زودتر کارهامان را به سرانجام برسانند و به خانه برگردند تا وقت حمله هوایی، در کنار خانواده خود باشند و به تماشای «اوشین» بنشینند که روزگارش سختتر از ما بود. همان روزها که پدر و مادر، برایمان قصه «گردآفرید» و «توکایی در قفس» میخواندند و ما با «هامی» و «کافی» همراه میشدیم و به سفرهای دور و دراز میرفتیم.
امروز، روزگار دیگر شده و شمارگان کتاب به ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نسخه رسیده است. دیگر کتاب، تنها دارایی بچهها نیست و کتابخانه، مامن و ماوایی برای آنها. راستشس را بخواهید تبلت و بازیهای رایانهای جای خود را به کتاب دادهاند. پدر و مادرها هم دیگر حوصله ندارند برای بچههاشان کتاب بخوانند و قصه بگویند. آخر از صبح تا شب کار میکنند و خسته و وامانده از راه میرسند و دوستتر دارند بچهها را با بازی و کارتون سرگرم کنند. از سوی دیگر، سالهاست کتاب، فیلم یا موسیقی درخشانی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید نشده اما این ماجرا ربطی به کانون ندارد. هر چه هست به سیاستهای فرهنگی کلان برمیگردد؟ مگر در سازمانها و نهادهای دیگر چه اتفاقی افتاده است و چند اثر درخور در تمام این سالها تولید شده است.
اصلا بیایید جور دیگری به ماجرا نگاه کنیم و نام بزرگانی چون فیروز شیروانلو، سیروس طاهباز، احمدرضا احمدی، ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی، نادر ابراهیمی، نورالدین زرینکلک، امیر نادری، علی اکبر صادقی و فرشید مثقالی را از خاطر ببریم. راستش را بخواهید سالهاست در کانون پرورش فکری اتفاق خاصی نیفتاده. مدیران کانون در همه این سالها از بازگشت به دوران طلایی خبر دادهاند و من و شما میدانیم برگشتی در کار نبوده؛ اصلا قرار است به کدام دوران برگردیم؟ مگر نیاز و خواسته بچههای امروز را میتوان با دو یا سه دهه پیش مقایسه کرد؟
راستش را بخواهید از طرح «رمان نوجوان» با همه نقاط ضعف و قوتاش که بگذریم، سالهاست در بخشس تولید و انتشار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، اتفاق ویژهای نیفتاده است اما مربیان کانون و کتابخانههای آن همواره فعال بودهاند. کتابخانه که نه؛ یک مرکز فرهنگی تمام عیار که بچهها در آن، فقط و فقط کتاب نمیخوانند. در واقع، کتابخانه فضایی است تا بچهها با هم دوستی کنند و نمایش بدهند و سرود بخوانند. حالا به این کتابخانهها، مراکز فراگیر کانون را هم اضافه کنید که بچههای سالم در کنار دوستان کمتوان خود مینشینند و گوش و چشمشان میشوند و خدا میداند این اتفاق، چه اندازه مهم و خوشایند است و چگونه به بچهها یاد میدهد دوستان خود را با تمام تفاوتهاشان بپذیرند و با کسی که کمشنواست یا ناتوانی ذهنی و جسمی دارد ارتباط برقرار کنند.
سوگند به خداوندگار کودکی که کتابخانههای کانون پرورش فکری، تنها مکانی خلوت و آرام با قفسههای پر از کتاب نبوده و نیستند. کافی است از تهران و شهرهای بزرگ فاصله بگیرید و به روستاها و شهرهای کوچکتر بروید؛ آن وقت به اهمیت کتابخانه و نقش کتابدار پی میبرید. آن وقت متوجه میشوید در روزگار اینترنت و موبایل و تبلت و بازیهای رنگارنگ، هنوز هستند بچههایی که به انتظار مینشینند تا کتابخانههای سیار کانون از گرد راه برسند. همان اتوبوسهای کهنهای که سالهاست از رده خارج شده و وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری و ناوگان حمل و نقل عمومی و دیگر داعیهداران هنر و فرهنگ، راهکاری برای آن در نظر نگرفتهاند. اگر با اتوبوسهای قدیمی کانون که کتابخانههای سیار آن هستند همراه شوید یا به روستاها و شهرهای کوچک بروید و به کتابخانههای کانون سر بزنید به این نتیجه میرسید که کودکان بسیاری در گوشه گوشه این سرزمین، همچنان به حضور فضا و آدمهایی دلخوشاند که برایشان قصه و کتاب میخوانند. جایی که در آن دوستانشان را میبینند و با هم بازی میکنند تا از یاد ببرند که پدرانشان صبح از خانه بیرون میروند و شب، دست خالی به خانه برمیگردند. آن وقت است که به جای واگذاری مراکز فرهنگی (و نه کتابخانههای کانون) به نهاد کتابخانههای عمومی کشور به توانمند کردن مهمترین نهاد متولی کودک در این سرزمین میپردازند. باز هم به خداوندگار کودکی سوگند اگر داعیهداران و متولیان فرهنگی به اهمیت کودکی و نقش نهاد مهمی چون کانون پرورش فکری و هدف از شکلگیری آن پی ببرند، تنها به درآمدزایی فکر نمیکنند. اگر کودکان، آیندهسازان مملکت هستند باید برای رشد و پرورششان هزینه کرد باشد که «مرغک» کانون دوباره بخواند.
۵۵۵۵
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰