آمریکایی ها فقط بیت کوین را درک نمی کنند – مجله بیت کوین
این یک سرمقاله نظر توسط دانیل فلدمن، مدیر عامل شرکت معدن سبز بلوک است. در سال 2016، پس از اینکه یک شرکت بازی را که با یکی از دوستان دبیرستانی خود تأسیس کرده بودم به گروهی از مدیران سابق Amaya/PokerStars فروختم، به دنبال کار بعدی بودم. در سال 2017، بیت کوین را کشف کردم. من
این یک سرمقاله نظر توسط دانیل فلدمن، مدیر عامل شرکت معدن سبز بلوک است.
در سال 2016، پس از اینکه یک شرکت بازی را که با یکی از دوستان دبیرستانی خود تأسیس کرده بودم به گروهی از مدیران سابق Amaya/PokerStars فروختم، به دنبال کار بعدی بودم. در سال 2017، بیت کوین را کشف کردم. من با برادر شوهر و پدر شوهرم در مورد کارآمدی ارز دیجیتال بحث میکردم، اما نمیتوانستم به طور موثر از موضع خود حمایت کنم. بنابراین، برای اینکه بیشتر بیاموزم و بتوانم بهتر از موضع طرفدار ارزهای دیجیتال خود دفاع کنم، یک جلسه بلاک چین و ارزهای دیجیتال در شهر نیویورک راه اندازی کردم. من بحثها را با سخنرانان سرپرست مدیریت میکردم و یک شام بعد از جلسه را میزبانی میکردم و برای بحث و گفتگوی بیشتر وقت میدادم. ملاقات محبوب شد. بانکهای سرمایهگذاری، دفاتر خانوادگی، صندوقها، استارتآپها، دوستان و افراد مختلف جالب بهمدت سه سال تا زمانی که کووید-19 شیوع پیدا کرد، به طور منظم در آن شرکت میکردند.
من هر یک از ملاقاتهایم را با نمایشی در مورد آهنگ «شاهزاده تازه بل ایر» به نام «والدین فقط متوجه نمیشوند» با گفتن «آمریکاییهای شمالی متوجه نمیشوند» شروع کردم. این راهی برای معرفی سه داستان بود که هم نیاز جهانی به پول غیرمتمرکز را نشان میداد و هم اینکه چرا آمریکاییهای شمالی ذاتاً این را نمیدانند. من این دیدگاه را تنها با زندگی در خارج از ایالات متحده، در طی دوران دانشجویی در مسکو و سپس به عنوان یک کارگر خارجی به دست آوردم.
داستان اول
در سال 1984، معلمی گفت که میتواند زمان گذشته روسی را در 15 ثانیه به هر کسی بیاموزد، که من را متقاعد کرد که در دبیرستان باکینگهام براون و نیکولز در کمبریج، MA شروع به مطالعه روسی کنم. در سال 1990، ترم اول سال تحصیلی خود را در کالج در یک برنامه تحصیلی در خارج از کشور در مسکو، اتحاد جماهیر شوروی در مؤسسه مطالعه زبان های خارجی پوشکین گذراندم. دانشجویان از سرتاسر جهان در این دو خوابگاه که کشورهای سوسیالیستی و غیرسوسیالیستی از هم جدا میکردند، تحصیل کرده و با هم زندگی میکردند. در ماههای پایانی اتحاد جماهیر شوروی، آن زمان بسیار جذاب بود. اولین مک دونالد و یک پیتزا هات افتتاح شده بود.
نرخ رسمی مبادله روبل/دلار 2 دلار برای یک روبل بود، اما در بازار سیاه شما می توانید 64 برابر آن، 32 روبل برای یک دلار دریافت کنید. باید حداقل یک مبادله با نرخ رسمی انجام می دادید تا یک رسید بانکی دریافت کنید تا نشان دهید که حداقل مقداری روبل از طریق یک بانک شوروی دارید، اما پس از آن می توانید در بازار سیاه معامله کنید. همه دانشجویان خارجی در مؤسسه من، ارز خود را به روبل مبادله کردند. این کار آسان شد زیرا مصطفی، دانشجوی بسیار مسنتر از اوگاندا که در طبقه یازدهم خوابگاه ما زندگی میکرد، تاجر پول بود. ما با ارز خود، در مورد من دلار آمریکا، به اتاق او میرفتیم، و او مقداری بخور روشن میکرد، یک شات کنیاک روسی به ما تعارف میکرد و سپس یک چمدان پر از روبلهای روسی را که مرتب روی هم چیده بودند، از زیر تختش بیرون میکشید. او بهترین نرخ را در شهر ارائه داد. من نمی دانم که او این همه روبل را از کجا آورده یا این پول را برای چه کسی معامله کرده است. آیا این دولت روسیه بود؟ مدرسه؟ دولت اوگاندا؟ من هرگز نمی دانم، اما دسترسی آسان و ایمن به روبل را فراهم کرد. ما میدانستیم که کلاهبرداریهای زیادی در مورد اسکناسهای روبل قدیمی و قدیمی یا افرادی وجود دارد که اگر در خیابانهای مسکو تجارت میکردید، پول شما را گرفتند و فرار کردند.
یک روز، دستیار مقیم ما گفت که سفیر آمریکا به ما زنگ زده است که تمام اسکناس های 50 روبلی در پایان هفته از گردش خارج می شود. این اطلاعات عمومی نبود. هر شوروی میتوانست شش اسکناس را به بانک ببرد، گذرنامههای داخلی خود را مهر کند و اسکناسهای 50 روبلی جدید به آنها داده شود. از آنجایی که اتحاد جماهیر شوروی یک اقتصاد تشک بود، این اقدام دولت پسانداز بسیاری از مردم را نابود میکرد. هیچ کس نمی خواست دولت بداند که آنها چقدر پس انداز دارند و هیچ کس به بانک های دولتی برای نگهداری پول آنها اعتماد نداشت. با این اطلاعیه قبلی سفیر، اسکناس های 50 روبلی خود را برداشتیم و از گروهی از دانشجویان نیجریه ای که در خوابگاه مشروبات الکلی می فروختند، شامپاین و کنیاک شوروی خریدیم و برای همه دانشجویانی که در مؤسسه ما تحصیل می کردند جشن بزرگی ترتیب دادیم.
البته، زمانی که به اطلاع عموم رسید که اسکناسهای 50 روبلی در حال لغو شدن است، نیجریهایها خشمگین شدند، زیرا بلافاصله متوجه شدند که آمریکاییهای ممتاز باید از قبل اطلاعرسانی کرده باشند، زیرا ما آنها را فقط در اسکناس 50 روبلی پرداخت کردهایم. تنها زمانی توانستم آنها را آرام کنم که یک نوار کاست Bell Biv DeVoe به عنوان پیشکش صلح به آنها دادم.
داستان دوم
در سال 2002، یازده سال بعد، اکنون یک وکیل بودم. من به مسکو، روسیه، دیگر اتحاد جماهیر شوروی بازگشتم. من برای یوکوس اویل در یک ساختمان اداری جدید در نزدیکی ایستگاه قطار پاولتسکی کار کردم. دفتر من در طبقه آخر با چشم انداز عالی از مسکو و ایستگاه قطار نزدیک بود. گهگاه، در حالی که از ایستگاه مترو نزدیک به محل کار میرفتم یا به منطقه تجاری اطراف ایستگاه قطار نگاه میکردم، صفهای طولانی بیرون بانک میدیدم. مردم ساعت ها در این صف ها منتظر می ماندند. روسها در صف انتظار کردن بسیار خوب هستند، اما این شهرت بیشتر در دوران اتحاد جماهیر شوروی به دست آمد، زمانی که کمبود مواد غذایی و کالاهای ضروری رایجتر بود، بنابراین این صفها نامناسب به نظر میرسیدند. از یکی از همکاران روسی پرسیدم که چرا این صفها وجود دارد و او در واقع پاسخ داد: «آن بانک در حال از بین رفتن است و به مشتریان 60 سنت دلار پیشنهاد میشود تا پول خود را خارج کنند.»
چند هفته بعد بانک دوباره باز میشد و بانک دیگری بسته شدنش را اعلام میکرد و خط دیگری تشکیل میشد. تماشای از بالا، مثل بازی صندلی های موزیکال بدجنس بود. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 1990، طبقه متوسط به آرامی توسعه یافت و درصد فزاینده ای از جمعیت مجبور به استفاده از بانک های خصوصی برای نگهداری پول خود شدند. آنها چاره ای نداشتند زیرا پس انداز آنها برای نگهداری زیر تشک بسیار زیاد بود و نمی توانستند امنیت 24 ساعته آپارتمان خود را که در غیر این صورت به آن نیاز داشتند، بپردازند. بنابراین آنها باید به بانک های غیرقابل اعتماد اعتماد می کردند و می فهمیدند که از دست دادن بخشی از پول آنها بخشی از هزینه محافظت از پس انداز آنها است. این تا حدودی مشابه نرخ بهره منفی است.
داستان سوم
من مستقیماً برای یک الیگارشی کار می کردم که ثروتمندترین روس بود. من همچنین با مهاجران دیگری که برای روسهای ثروتمند کار میکردند، دوست بودم، از الیگارشهای میلیاردر گرفته تا مینیگارشهایی که تنها صدها میلیون دلار ارزش داشتند. آنها داستان های بسیار خوبی داشتند. یک بار یکی را به دفتر رئیس خود فراخواندند و با این سوال که “این آقای داو جونز کیست و چگونه می توانم او را ملاقات کنم؟” دوست دیگری برای یک مینی گارچ کار می کرد که به او گفتند پنج روز فرصت دارد تا کشور را ترک کند. قرار بود کسب و کار او بدون دستمزد از او گرفته شود، اما او دستگیر نشد و اجازه داشت روسیه را ترک کند و در تبعید زندگی کند. کمتر از یک هفته به او فرصت دادند تا وسایلش را جمع کند و برود. هیچ روند تجدید نظر وجود نداشت. همین بود
با این حال، یک مشکل وجود داشت. مانند بسیاری از روسهای ثروتمند، او محافظان مسلح تمام وقت داشت و دلارهای آمریکا را برای معاملات بزرگ مانند خرید ماشین یا ملک یا پرداخت رشوه برای ادامه کار در آپارتمانش نگه میداشت. مینی گارچ 7 میلیون دلار پول نقد داشت و هیچ راهی برای بیرون آوردن آن از آپارتمان، چه رسد به کشور، تا پایان هفته نداشت. سه ماشین پلیس 24 ساعته جلوی ساختمان او نگهبانی میدادند، یک نگهبان دم در آپارتمان بود و حداقل یک نفر او را دنبال میکرد.
دوستم ترتیبی داد که روز بعد دو نفر از اروپای غربی به مسکو پرواز کنند. آنها در آپارتمان مینی گارچ ملاقات کردند. این دو مرد با کت و شلوارهای مشکی باریک با پیراهنهای سفید، کراواتهای مشکی تک رنگ و کفشهای بسیار جذاب وارد محل شدند.1 هر کدام یک کیف نازک چرمی مشکی به همراه داشتند. بدون تعویض لباس بدون چمدان اضافی آنها اتاق هتل را رزرو نکردند. آنها غذای خود را در آپارتمان خوردند. آنها 44 ساعت را در آپارتمان گذراندند و سپس مستقیماً به فرودگاه شرمتیوو، یکی از دو فرودگاه بینالمللی تجاری مسکو بازگردانده شدند. نه چیزی جا ماند و نه چیزی برداشته شد. اندکی بعد، مینی گارچ با همراهی دوست و محافظانم از ساختمان خارج شد. مینی گارچ با مسواک به یکی از شیشه های ماشین پلیس زد و گفت: «گوتوف، پویخالی» یعنی «من آماده ام، بیا بریم». او بدون هیچ چمدانی سوار مرسدس جی واگن خود شد و به فرودگاه دوموددوو، دیگر فرودگاه بینالمللی تجاری، سوار شد و روسیه را ترک کرد. دو تا از ماشین های پلیس او را تا فرودگاه اسکورت کردند. ماشین سوم ماند و افسران از ماشین خود پیاده شدند و به داخل ساختمان آپارتمان رفتند و فکر می کنم آنها دقیقاً به آپارتمان مینی گارچ رفتند. این مقدار پول بوی مشخصی دارد، بوی استفراغ می دهد که چندین بار دست به دست می شود. مطمئنم بوی پولی که در آپارتمان بود را حس می کردند. آنها احتمالاً آن را جستجو کردند، اما من می دانم که آن را پیدا نکردند. در دیوارها نبود. در مبلمان نبود. زیر تختهها نبود. روی پشت بام نبود و از پنجره به بیرون پرتاب نشده بود. اون رفته بود.
نتیجه
به عنوان یادآوری، من این سه داستان را می گویم تا نشان دهم چرا «آمریکایی های شمالی فقط نمی فهمند». داستان اول نمونه ای از زندگی در کشوری است که نمی توان به ارز تحت کنترل دولت اعتماد کرد. ما در آمریکای شمالی با دسترسی خود به دلار قدرتمند که به عنوان ارز ذخیره جهانی عمل می کند، هیچ مفهومی از آن نداریم، اما سعی کنید تصور کنید که بدون این ثبات چقدر ناراحت کننده خواهد بود.
داستان دوم به عنوان نمونه ای از زندگی در جامعه ای است که نمی توان به بانک ها اعتماد کرد و بیمه FDIC وجود ندارد. پس انداز پول از بین می رود زیرا نمی توانید آن را با خیال راحت ذخیره کنید. نداشتن ذخیره ایمن ارزش به این معنی است که حفظ نقدینگی تأثیر زیادی هم بر زندگی روزمره و هم بر برنامه ریزی بلندمدت دارد. اگر مردم پس انداز نداشته باشند، دولت توانایی کنترل جمعیت خود را دارد. بیت کوین یک توانایی غیرقابل اعتماد برای پس انداز و جابجایی پول ایجاد می کند.
آخرین داستان بر دشواری عدم توانایی ذخیره ارزش تأکید می کند، در حالی که توانایی فرار سریع با دارایی های خود را نیز محدود می کند. این مسائل توسط مردم آمریکای شمالی بدیهی تلقی می شود، اما در بسیاری از کشورهای دیگر نگرانی های رایج است. طلا می تواند برای حل برخی از این مشکلات استفاده شود، اما نه همه. جابجایی، خرید و فروش دست و پا گیر است و به راحتی قابل تقسیم نیست.
بیت کوین همه این مشکلات را حل می کند. شما می توانید ثروت خود را به راحتی و بدون اتکا به شخص ثالث ذخیره کنید. شما می توانید به راحتی با آن در سراسر جهان حرکت کنید، بدون اینکه نیازی به حمل چیز ملموس داشته باشید. شما می توانید آن را بدون آسیب رساندن به مبلغ باقی مانده تقسیم کنید و می توانید آن را خرج کنید یا با فشار یک دکمه آن را به ارز فیات تبدیل کنید. همه بدون نیاز به حمل فیزیکی آن در جایی. نه تلاشی برای حمل یک کیسه طلا در هواپیما، نه پنهان کردن آن در یک چمدان کف دروغین، نه دفن آن در حیاط خلوت، نه رفتن به یک دلال طلا برای فروش آن.
امیدوارم از این داستان ها لذت برده باشید. ماجرای 7 میلیون دلار چه شد؟ راه حل از طریق تفکر خارج از چارچوب مبتکرانه به دست آمد، که به هدایت رویکرد من برای حل مسئله کمک کرد. هیچ کس که من این داستان را برای او تعریف کرده ام، پاسخ را حدس زده است. اگر حدس میزنید لطفا با من تماس بگیرید چون خیلی دوست دارم داستان را برای شما تمام کنم.
پینوشت
1 به کفشهای فوقالعادهای اشاره میکنم، زیرا مأموران گمرک، معمولاً زنان مسنتر، در فرودگاههای مسکو، آموزش دیدهاند تا به کفشهای مسافران ورودی نگاه کنند تا ببینند آیا با ساعتهای گران قیمت همخوانی دارند یا خیر. اگر کفشها پایینتر از سطح باشند، مقامات فرض میکنند که به شخص پول داده شده است تا ساعت را بدون پرداخت مالیات کالاهای جدید به مسکو بیاورد. جعبه و مدارک توسط شخص دیگری حمل می شود.
این یک پست مهمان توسط دانیل فلدمن. نظرات بیان شده کاملاً متعلق به خود آنها است و لزوماً نظرات BTC Inc. یا مجله Bitcoin را منعکس نمی کند.
آموزش مجازی مدیریت عالی حرفه ای کسب و کار Post DBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه | آموزش مجازی مدیریت عالی و حرفه ای کسب و کار DBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه | آموزش مجازی مدیریت کسب و کار MBA + مدرک معتبر قابل ترجمه رسمی با مهر دادگستری و وزارت امور خارجه |
مدیریت حرفه ای کافی شاپ | حقوقدان خبره | سرآشپز حرفه ای |
آموزش مجازی تعمیرات موبایل | آموزش مجازی ICDL مهارت های رایانه کار درجه یک و دو | آموزش مجازی کارشناس معاملات املاک_ مشاور املاک |
برچسب ها :آزادی ، آمریکایی ، بیت ، پناهندگان ، درک ، را ، روسیه ، فرهنگ ، فقط ، کنند ، کوین ، مجله ، مسکو ، نظر ، نمی ، ها
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰